
- بدون اغراق میتوان چند دقیقهی آغازین را کلاس درس هاکس دانست.
- کارگردان در شروع قصه با فرم و بخصوص میزانسن، با تماشاگرش صحبت میکند.
- هاکس در گفتگویی در پیرامون این فیلم گفته است که ریوبراوو اساساً فیلمِ دود میباشد.
- فیلمی که میتوان به جرات گفت جزوء پنج فیلم ماندگار این ژانر محسوب میشود و برای مخاطب هم سرگرمی دارد و هم هنر.

ریوبراوو فیلمی عظیم و بزرگ از کارگردان صاحب سبک آمریکایی، هاوارد هاکس است. فیلمی که همچون گوهری گرانبها در ژانر وسترن میدرخشد و شکوه آن به اندازهی تمامی آثار فیلمسازش میباشد، چون میتوان گفت که این فیلم، بهترین اثر هاکس است.
فیلمی کامل، سرپا و به سبک خودش سرگرم کننده، تا جایی که بیننده را در زمان طولانیاش بر روی صندلی میخکوب میکند و در پس نمایش درام اغواگرش، هم شخصیت میسازد و هم فیلمساز کار بلدیاش را در اجرای فرم و میزانسن به رخ ما میکشد. شروع فیلم از دل حادثهای کلید میخورد که در شرف رخ دادن است و در همان چند دقیقهی ابتدایی، فیلمساز شخصیت مثبت و در کنارش پرسوناژ خاکستری و در ادامه با چند اکت کوچک، آنتاگونیست ماجرا را فقط و فقط در مقدمهای حدود چهار دقیقه، آن هم بدون دیالوگ، برای مخاطب معرفی میکند. مقدمهای که میتوان آن را بسیار عالی و شکوهمند توصیف کرد و همین موضوع حساب کار را به دست تماشاگر میدهد که قرار است یک اثر سرپا و استخواندار ببیند.
کارگردان در شروع قصه با فرم و بخصوص میزانسن، با تماشاگرش صحبت میکند. همین امر نشان میدهد که با فرم درست واجرای میزانسن میتوان حتی بدون دیالوگ از دل یک فیلم ناطق و رنگی، هم پرسوناژ معرفی کرد و هم ریتم و ضرباهنگ قصه را استارت زد. بدون اغراق میتوان همین چند دقیقهی آغازین را کلاس درس هاکس دانست.
چون او با تبحری خاص و در همان اولین نما از کلانتر(جان وین)، قهرمان با وقار قصه را معرفی میکند. یعنی همانجایی که چنس لگدی به کوزهی مسی میزند و دود(دین مارتین) خم میشود تا سکه را بردارد سپس در شات بعدی یک نمای مدیومکلوز از کلانتر را از نقطهی دید دود میبینیم که همین نما، معرف کلانتر با جربزه، دلسوز و خشن ماست.
داستان فیلم در شهری به نام ریوبراوو میگذرد که ناگهان در شبی، درگیریای بین معاون الکلی کلانتر، خود کلانتر و یکی از گردن کلفتهای شهر بهنام جو برودت رخ میدهد که در این بین، جو یک فرد بیگناه را به قتل میرساند و سپس کلانتر وی را بازداشت نموده و از آن به بعد باید تا زمانی که مارشال ایالتی به ریوبراوو برسد، به کمک دو دستیارش، که یکی الکلی است(دود) و دیگری پیرمردی چلاق (استامپی)، از کلانتری محافظت کنند تا افراد تبهکار و برادر جو برای آزادسازی وی به آنجا یورش نبرند.
پیچش دراماتیک و روابط پیچیدهی شخصیتها در روایت به ظاهر سادهی فیلم، یک فضای کاملاً رئال را به وجود میآورد و با اکتها و اضافه شدن تیپها و شخصیتهای فرعی، درام فیلم به شکلی منسجم و منظم در پس فرمی استادانه، شکل گرفته و همین امر باعث میشود که تماشاگر لحظهای خسته نشود. فیلمساز در حول روایت قصهاش به سراغ آدمها میرود و شخصیتها را فدای پیرنگ نمیکند چون ریوبراوو فیلم شخصیتهاست.
پرسوناژهایی که در موقعیتی خفقانآور و سنگین قرار گرفتهاند و در این بین با مشکلات فردی هم دست و پنجه نرم میکنند. دو فرد اصلی ماجرا دود(معاون) و چنس(کلانتر) هستند که با بودن سه شخصیت محوری یعنی یک زن، پیرمردی شوخ و جوانی هفتتیرکش، تاثیر گذاری درام حول آنها چرخیده و اکتهایشان، ریتم و ضرباهنگ فرم را تشکیل میدهد.
فیلم گاهی به طور مجزا و گاهی هم به طور پیچیده، تکتک به سراغ این شخصیتها میرود، به خصوص پرسوناژ دود و چنس. دود یک جوان شکست خورده در عشق است که به دلیل بحران روحی و روانیاش، پناه به الکل برده و به نوعی منیت و فردیتش را در پس لاابالیگری و مسئولیتگریزی، از دست داده است. اما با تصمیم جدی کلانتر برای نجات دادنش از آن منجلاب، موافقت کرده و وارد قصهای میشود که فرصت آن را دارد تا بار دیگر تجربه و وجودش را برای مردم ریوبراوو ثابت نماید. هاکس در گفتگویی در پیرامون این فیلم گفته است که ریوبراوو اساساً فیلمِ دود میباشد. یعنی محوریت اصلی فیلم بر دور دود دَوَران دارد و هدف اصلی، بازگشت او به زندگیای دوباره در سایهی مردانگی و شجاعت رقم میخورد.
به نوعی میتوان گفت که هاکس درست میگوید چون از ابتدا تا انتها، درام خطی فیلم بر حول ضعف دود آغاز گردیده و توامان با به نمایش گذاشتن روند تکاملی وی به سمت بازپس گیری موقعیت قبلیاش، ادامه دارد تا سر آخر او را به رستگاری برساند. اما دود بدون وجود چنس به این موفقیت نخواهد رسید چون اهرم اصلی ماجرا پرسوناژ کلانتر است.
شخصیت آشنا و استوار ژانر وسترن که با وجودش یک انسجام درونی به اثر تزریق شده و اکتهایش، هم بار روایی را میسازد و هم ساختمان درام را شکل میدهد. چنس دقیقاً همان فردی است که ریوبراوو به او نیاز دارد. فردی با اصول، نیمچه خشن ولی از درون مهربان و دارای وقاری که حس اعتماد را در سایهی بودنش، میتوان لمس نمود. اما همین مرد قدرتمند ما، بدون ضعف هم نیست چون تنهایی، انسان را از درون ضعیف میکند و فیلمساز برای نشان دادن آسیب تنهایی، مکمل زن مسافر را در کنارش قرار میدهد تا چنس کمی به خودش بیاید و لحظهای نگران تنهایی خودش باشد.
اما با وجود چنین پرسوناژهایی در بطن روایت اثر، نباید شخصیت فوقالعادهی استامپی(والتر برنان) را فراموش کرد. شخصیتی که به شدت به قصه بار کمیک میدهد و بودنش تماشاگر را خسته نمیکند بلکه برعکس، مخاطب از شوخیهای به جای او که لوده هم نیست لذت میبرد و اصطلاحاً بار سنگین درام با بودن استامپی است که تخلیه شده و بار دیگر ریتم، شروع به حرکت کردن میکند. ریتمی که ضرباهنگش در بین رابطهها نوسان پیدا کرده و دم به دم به شخصیتهای گوناگون به صورت پینگپنگی تقسیم میشود تا اینکه به پایان پر از حادثه و صحنههای تیراندازی برسد.
در پایان باید اضافه کرد که ریوبراوو یکی از کاملترین آثار هاوارد هاکس است و یک وسترن کامل و به شدت خوب؛ فیلمی که میتوان به جرات گفت جزوء پنج فیلم ماندگار این ژانر محسوب میشود و برای مخاطب هم سرگرمی دارد و هم هنر؛ هنری که در پس نمایش خیره کنندهی فرم و میزانسن رخ میدهد و نهایتاً به خلق محتوای دلنشین و اصولی ختم میگردد.