
- فیلم تنها بویی که از کمدی برده است یک پایان خوش با وصال یک زوج میباشد.
- نادری حتی ابتداییترین اصول یک فیلمنامه را هم رعایت نکرده است
- فیلم در استفاده از زبان سینما چندان موفق نیست.

سینمای کمدی ایران چند سالی است که به یک فرمول جدید در جذب حداکثری مخاطب دست پیدا کرده است. این فرمول علاوه بر اینکه شامل لودهبازیها و استفاده از شوخیهای جنسیِ کمدیهای پیش از آن میشود، شامل حضور چند بازیگر خارجی و صحنههایی در خارج از ایران نیز میشود. خوشبختانه این فرمول در جذب مخاطب موثر واقع شده است ولی مساله ناراحتکننده آن، استفاده از این فرمول در بدترین و مبتذلترین شکل ممکن است.
«سامورایی در برلین» هم از این دست کمدیهاست، اما شاید اگر اغراق نباشد بدترینِ آنهاست. این فیلم نه فیلمنامهای دارد، نه کارگردانی؛ نه فیلمبرداری درستی و نه تدوین مورد قبولی؛ «سامورایی در برلین» یک فاجعه تمام عیار است. فیلمی که توانایی خنده گرفتن از مخاطب را هم ندارد. «سامورایی در برلین» را در هیچ کدام از زیرگونههای ژانر کمدی نمیتوان دستهبندی کرد، حتی فیلم فارسی هم نیست.
این فیلم تنها بویی که از کمدی برده است، یک پایان خوش با وصال یک زوج میباشد. فیالواقع فکر کردن به این سوال که چرا باید فیلمی همچون «سامورایی در برلین» در ایران تولید شود، ما را به درک بهتر ایرادات ریشهای سینمای ایران کمک میکند. فقط چند سوال ساده از آغاز داستانِ فیلم کافی است تا متوجه شویم با چه فیلمنامه بیپایه و اساسی طرف هستم که حتی ابتداییترین اصول یک فیلمنامه را هم رعایت نمیکند. اسدی(نادر مشایخی) برای پس گرفتن سند زمینی از دست وفا(احمد سمنار)، جمشید سامورایی(حمید فرخنژاد) را راهی برلین میکند.
حال سوال اینجاست که چرا خود اسدی به برلین نمیرود و شخصا سند را از وفا نمیگیرد؟ مگر وفا، سامورایی و غول تشن است؟ سوال بعدی، انگیزه اسدی برای پس گرفتن زمین چیست؟ عقدهگشاییِ یک کینهِ چندین و چند ساله که علت آن فقط یک شکست عشقی ساده بوده است؟ و سوال مهمتر، انگیزه شخصیتِ به ظاهر اصلی داستان(جمشید سامورایی) برای انجام این کار چیست؟ باید انگیزه مهمتری از پول وجود داشته باشد، تا بتوان قصه فیلم را باور کرد که متاسفانه در اینجا هیچ انگیزهای نداریم. دست روی هر نقطه از فیلم که بگذاریم و انگیزهها را بررسی کنیم، متوجه میشویم که تمام کنشهای فیلم بدون هیچ منطقی به یکدیگر وصلهپینه شدهاند.
مهدی نادری خوب میدانسته که فیلمنامهاش پر از حفره و ایراد است، به همین دلیل ترجیح داده تا خیلی از چیزها را نشان ندهد و از روی آن بپرد. به عنوان نمونه، جمشید و همدستانش چگونه ویزا میگیرند؟ چگونه با وجود سگ نگهبانی که کسی جز صاحبش را نمیشناسد، وارد خانه وفا میشوند؟ چگونه گاو صندوق وفا را باز میکنند؟ و اینکه چگونه وفا را از خانه سالمندان بیرون میآورند؟ راهکار نادری برای دور زدن مخاطب و رفع این حفرهها فقط نشان ندادن است.
شخصیتپردازی فیلم از داستان آن بدتر است. کاراکترهایی ماقبل تیپ که هیچ انگیزه و هدفی ندارند، هیچ سیر تحولی برای آنها منظور نگشته است، همان که بودند هستند و تا انتهای فیلم هیچ تغییری نمیکنند. شخصیتهایی پوشالی که هیچ مناسبات معقولی بین آنها جاری نیست. از فیلمنامه که بگذریم، «سامورایی در برلین» در استفاده از زبان سینما هم چندان موفق نیست.
تدوین برخی از سکانسها با کاتهایی بیمورد و غلط به جای آنکه ما را در درک بهتر فضا و اتمسفر فیلم یاری رساند، باعث سردرگمی و منفک شدن مخاطب از کنش جاری در صحنه میگردد. این مساله فقط به تدوین فیلم محدود نمیشود. پایین آمدن بوم صدابرداری و ظاهر شدن آن در بالای قاب تصویر، در یکی از سکانسهای پایانی فیلم شاهد دیگری بر این مدعاست.
وضعیت حال حاضر سینمای ایران به قدری نگرانکننده شده است که باید از وجود کمدیهای مضحکی چون «زهرمار» جواد رضویان و امثالهم خوشحال باشیم، زیرا حداقلهای سینما را به صورت حداقلی برآورده میکنند. «سامورایی در برلین» مصداق بارز جمله بهمن فرمانآرا در جشن خانه سینماست که گفت: «هر طور که میتوانید به این سینما کمک کنید چون فیلمفارسی به بعضی از فیلمهای این سینما شرف دارد».