
- سوژه ناب باشهآهنگر علاوه بر اینکه نشان میدهد او چه دغدغهی ارزشمندی را در پس ذهن دارد، پتانسیل سوژه را برای ارائه یک روایت سینمایی فوقالعاده نیز گوش زد میکند.
- اهمیت کار باشهآهنگر آن جایی مشخص میشود که او نسبت به مساله و راه حلی که مطرح کرده است، موضعی شبه انتقادی میگیرد و نظرات معارض را نیز از دهان دیگر شخصیتها بیان میکند.
- گویی که فیلمساز تا نیمه میدانسته چه، و چگونه بگوید، ولی از نیمه فیلم به بعد ناگهان چه و چگونه را گم کرده و به بیان دغدغههای مختلفی پرداخته است.
- کارگردان دغدغههای گوناگونی که هر کدام میتواند زمینهساز یک فیلم بلند سینمایی شود را در نیمهی دوم به فیلم میافزاید.

باز هم یک نگاه متمایز به جنگ؛ باز هم دغدغههایی اخلاقی و ارزشمند؛ و باز هم سوژهای ناب که با پرداختی نه چندان مناسب در دستان باشهآهنگر هدر رفته است. این اولین باری نیست که باشهآهنگر دیدگاههای متعالی و متفاوتاش به جنگ را، که از وی چهرهای شاخص در سینمای دفاع مقدس ساخته است، با روایتهای بیجا به مرز نابودی میکشاند؛ و احتمالا آخرین بار هم نخواهد بود. معضلی که اگر برای رفع آن کوشش بیشتری میکرد، قطعا جایگاه بهتری میان کارگردانهای دو دهه اخیر سینمای ایران پیدا میکرد.
سوژه ناب باشهآهنگر علاوه بر اینکه نشان میدهد او چه دغدغهی ارزشمندی را در پس ذهن دارد، پتانسیل سوژهاش را برای ارائهی یک روایت سینمایی فوقالعاده نیز گوشزد میکند. موضوعی که برای او و تیمش شش نامزدی و سه سیمرغ بلورین در جشنوارهی فجر به ارمغان آورد. او فضایی را ترسیم میکند که در آن از یک سو مردانی، گمنامی را فضیلتی والا قلمداد میکنند و حاضر نیستند پس از شهادت هویتشان فاش شود، و در سوی دیگر پدر و مادرهایی قرار دارند که در آرزوی چند تکه استخوان از فرزندشان موی سپید میکنند.
باشهآهنگر با معرفی کاراکتری به نام جهانبخش کرامت (بابک حمیدیان)، در حکم یک واسط، راه حل خویش را برای چنین مسالهی غامضی بیان میکند. جهانبخش به سبب برخوردهای مکرر با خانوادهی رزمندگانی که به انتظار خبری از عزیز مفقودالاثرشان نشستهاند و تعدادی زیادی شهید بینام و نشان که باید تحت عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شوند، دست به اقدام پرخطری میزند. او تصمیم میگیرد با واگذار کردن چند تکه استخوان بینشان به یک خانواده، آنها را از قید تنش روانیای که فقدان فرزندشان ایجاد کرده است، رهایی بخشد.
اهمیت کار باشهآهنگر آن جایی مشخص میشود که او نسبت به مساله و راه حلی که مطرح کرده است، موضعی شبه انتقادی میگیرد و نظرات معارض را نیز از دهان دیگر شخصیتها بیان میکند. به عنوان نمونه جهانگیر(رضا بهبودی) در جایی میگوید که گمنامی یک فیض است و با زدن نام یک مفقودالاثر بر سنگ قبرش، این فیض را خراب میکنیم. باشهآهنگر حتی به اینها هم بسنده نمیکند و در انتهای فیلم دیدگاه قهرمانش را به بوته آزمایش میگذارد. جهانبخش میماند و پیکر برادرش، و خانوادهای که فرزندشان در نقطهای دیگر به خاک سپرده شده است.
باشهآهنگر حرف مهم و قابل احترامی برای گفتن دارد ولی همانند آثار پیشین، نمیتواند حرفش را در بستر مناسبی بیان کند. اولین مشکلی که بر سر راه او قرار دارد، گم کردن مسیر در نیمه دوم فیلم است. گویی که فیلمساز تا نیمه میدانسته چه، و چگونه بگوید، ولی از نیمه فیلم به بعد ناگهان چه و چگونه را گم کرده و به بیان دغدغههای مختلفی پرداخته است. در نیمهی دوم نه تنها آن دیدگاه متعالیای که بالاتر صحبتش را کردیم، تقریبا فراموش میشود، که حتی جهانبخش نیز به انفعال میرسد و به ناظری بدل میگردد که شاهد دعوا و جدل دو خانواده بر سر نبش قبر هستند.
کارگردان دغدغههای گوناگونی که هر کدام میتواند زمینهساز یک فیلم بلند سینمایی باشد را در نیمهی دوم به فیلم میافزاید. دغدغههایی نظیر کشتار حجاج ایرانی در سال ۶۶، پرداختن به یک اقلیت مذهبی در ایران (زرتشتیان) و نقد نگرش مردسالارانه و ضد زن در جامعهی ایرانی؛ که ربط چندانی هم به روایت ندارند و جز کاستن از انسجام فیلم کار دیگری نمیکنند.
بررسی ابعاد مختلف مسالهی مطرح شده در فیلم به ویژه جنبهی اخلاقی آن اگر جای خود را به موضوعات بدون ارتباط نمیداد و باشهآهنگر سهم کمتری از روایتش را به قضیهی نبش قبر میداد، قطعا با فیلم تاثیرگذارتری روبهرو بودیم. به شهادت رسیدن جهانگیر در لحظات پایانی فیلم، به تنهایی مزید بر این علت است که سوژه مورد نظر کارگردان از چه پتاسیل بالایی برای ایجاد یک قصهی پرکشش، برخوردار بوده.
هر چند که باشهآهنگر نمیتواند روایتی مناسب برای مضمون مورد نظرش ارائه دهد، با این وجود به کمک فیلمبرداری درخشان علیرضا زریندست که سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری سی و ششمین جشنواره فجر را نصیب وی کرد، توانسته دو جغرافیای متمایز را به خوبی تصویر کند. در این میان موسیقی متناسب با حال و هوای هر منطقه که حسین علیزاده تنظیم کرده است، هم به میدان آمده تا باشهآهنگر بتواند در راستای روایت فیلم، تصاویر چشمنوازی از محیط بومی کویر یزد و کوهستانهای لرستان را به نمایش بگذارد.
من نمی دونم این منتقدا چرا خودشون نمیان فیلم بسازن تا ببینیم چقد اینکارن و دیگه هیچ کس پیدا نمیشه از ساخته شون ایراد بگیره.
نقد خوبی بود و لذت بردم ولی بنظرم منتقدای ما هنوز هم با نقد کردن و انجام درست این کار و یا به بیان بهتر معنی واژه ی نقد آشنا نیستن و فکر می کنن ایراد پیدا کردن از یه اثر و سرک کشیدن تو خلل و فرج یه کار و یا تا فیها خالدون یه ساخته غواصی کردن به بهانه ی پیدا کردن یه سوراخ، یعنی نقد کردن و هر چی بیشتر ایراد بگیرن یعنی اون کار بهتره.
شاید تو کار باشکوه “سرو زیر آب” باشه آهنگر خواسته اهمیت نبش قبر رو هم گوشزد کنه و پیامی رو منتقل کنه، به عنوان مثال. حالا چون ما خوشمون نیومده و با معیار های اعتقادی ما جور دردنمیاد باید بیایم و محکومش کنیم.
یکی ازتعاریف نقد اینه که ما کار هنری رو به درو از زوایای تاریک و روشن ذهن خودمون و فقط با معیار های هنری و … به طور روشن تعریف کنیم…
در پناه خدا