
- سیدنی پولاک را همه به عنوان شاگرد خلف آلفرد هیچکاک میشناسند. فیلمسازی که شروع کار جدیاش در حیطهی فیلم، کارگردانی قسمتی از سریال مشهور «آلفرد هیچکاک تقدیم میکند» بود.
- فیلم اقتباسی از رمان جنجالی شش روز کندور اثر جیمز گرادی بوده است.
- درام پلیسی و تعقیب و گریزی پولاک بعدها بسیار مورد استفاده و الگوی فیلمهای این چنینی آمریکایی گشت که به عنوان مثال میتوان مجموعه سهگانهی «جیسون بورن» را مثال زد.
- برگ پیشتازانهی «سه روز کندور» در نحوهی فضاسازی کاملاً باحوصلهاش است که از ابتدا با نزدیک شدن به کاراکتر اصلی، بدون شلوغبازی و پیچیدهگویی یک محوریت خطی را به سادهترین شکل بیان، دراماتیزه مینماید.

سیدنی پولاک را همه به عنوان شاگرد خلف آلفرد هیچکاک میشناسند. فیلمسازی که شروع کار جدیاش در حیطهی فیلم، کارگردانی قسمتی از سریال مشهور «آلفرد هیچکاک تقدیم میکند» بود و پس از آن به جرگهی فیلمسازان نیمه مستقل با رویکرد موج نو هالیوود پیوست و فیلمهای کوچک و جمع و جور ساخت.
پولاک در دههی هفتاد یکی از مهمترین آثار کارنامهاش را با همکاری رابرت ردفورد، این ستارهی نو اقبال هالیوود به جلوی دوربین برد که تا به امروز به عنوان یکی از آثار مهم سینمای سیاسی – جاسوسی به حساب میآید.
«سه روز کندور» یک فیلم جنایی-معمایی در قالب درام سیاسی است که با کنار هم گذاشتن حقایق تازه مکشوف شده پس از نیمچه آزادی محافل آمریکایی در پسا بحران واترگیت و پیشبرد درامی نسبتاً هیچکاکی همچون «دردسر هری»، مخاطب را به دنبال خود میکشد و تا پایان، نقطهی متمرکز همه چیز قصه بر کانون وجودی پرسوناژی به نام جوزف ترنر با بازی رابرت ردفورد جوان است.
فیلم اقتباسی از رمان جنجالی شش روز کندور اثر جیمز گرادی بوده که پولاک مجموعه اتفاقات مورد نظر را برای پیرنگش کوتاه کرده و ما به عنوان مخاطب فقط با سه روز پرمخاطره و پرفشار یکی از مامورین رده پایین سازمان سی.آی.ای (آژانس اطلاعاتی مرکزی موسوم به سیا) طرف حسابیم. درام پلیسی و تعقیب و گریزی پولاک بعدها بسیار مورد استفاده و الگوی فیلمهای این چنینی آمریکایی گشت که به عنوان مثال میتوان مجموعه سهگانهی «جیسون بورن» را مثال زد.
برگ پیشتازانهی «سه روز کندور» در نحوهی فضاسازی کاملاً باحوصلهاش است که از ابتدا با نزدیک شدن به کاراکتر اصلی، بدون شلوغبازی و پیچیدهگویی یک محوریت خطی را به سادهترین شکل بیان، دراماتیزه مینماید. ترنر در یک روز کاملاً معمولی با اتمسفری معمولیتر ناگهان بصورت ناخواسته همچون درامهای کوبندهی هیچکاکی وارد صفحهی بازیای میشود که برایش اجتنابناپذیر است.
این صفحهی مورد نظر رفته رفته ابعاد جدیدی به خود گرفته تا اینکه سر کلاف به خود سازمان برای حذف مامورش منتهی میگردد. «سه روز کندور» از این منظر که یکی از مهمترین سازمانهای امنیتی ایالات متحده آمریکا را نشانه میرود، جزو نخستین آثار جسور دههی ۷۰ میلادی است. البته فیلم در پردهی پایانی مشخص است که به شدت زیر ذرهبین بوده و فیلمساز با شکل مبهم و دوگانه سرآخر کلیت ادارهی پلیس امنیت آمریکا را به ورطهی سقوط یا بنبست محض نمیکشاند و حتی مامور ترور هم یک اروپایی عصاقورت داده با اخلاق سرد و بیروح است که فقط برای پول کار میکند و نه منافع سازمان.
اما با این وجود ترسیم تنگنای فردی که ناشی از یک تهدید ناشناس در سایه است، اهرمی میشود تا مخاطب داستان ترنر بیگناه را تا پایان دنبال نماید. در آن سو دقیقاً به موازات یک کارمند نیمچه معصوم ما شاهد یک مامور خبرهی ترور هستیم که فقط اسم و آدرس و پول تحویل میگیرد و با تیم خود پروسهی حذف را به سرانجام میرساند. با اینکه بازی ماکس ون سیدو سوئدی با آن سبک و سیاق منحصربهفردش از آنتاگونیست فیلم یک ساحت کنشگر مرموز و حتی نسبتاً سمپات میسازد اما به دلیل مایه نداشتن زیاد در امر پرسونا بودن، بیشتر حول محور تیپ باقی میماند؛ به همین دلیل است که در فصل پایانی وقتی او همچون عقابی پیروز، کرکس مورد نظر را بلاخره در تنگنا گیر میآورد آن رابطهی ایجاد شده بین این دو مامور برای مخاطب گنگ است و اصولاً گنگی اساسی از سمت این شکارچی حرفهای است.
ما از ابتدای فیلم او را در حال ترور و پیشبرد عملیات به شکلی کاملاً حرفهای دنبال میکنیم و ژستهایش هم بخاطر میمیک و الگوریتم بازی سیدو تا حدی به شمایل تبدیل میشود اما دائماً پرشهای تماتیک توسط فیلمساز، داستان را در دو سه پرده بهم میریزد و ساحت آنتاگونیست هم ناقص میشود.
اما فراز و قطب اکولوژیک قهرمان ما پس از نجات یافتن کاملاً شانسی از مرگ، خیلی زود وارد یک پازل خطرناک و نیمچه مخوف شده و با همان ظریفکاریهای نیمچه حرفهای – نیمچه آماتوری خیلی خوب مختصات پرسوناژیاش تثبیت میگردد. برخلاف وی، حضور کاراکتر زن فیلم با بازی فی داناوی به دلیل پرداخت ضعیف و شمایلسازی ناگهانی و سرسریاش، کمی سیر تداوم اثر را مخدوش مینماید.
با این وجود باز هم به دلیل تجربهی شخصی بازیگر، حداقل ضعفهای دراماتیک در خواستگاه سناریو، حین میزانسندهیهای داخلی به زیر سایهی شمایل و تیپ کاراکتر پنهان میشود. به بیانی بهتر اینطور میتوان گفت که حضور و کستینگ هوشمندانه در کاراکتر قاتل و زن، فیلم سیدنی پولاک را از فروپاشی محض نجات مزمن داده است. ولی با همهی اینها بلاخره یکجا درام منطقش به طور طبیعی از هم میگسلد و آینهای میشود بر نمایش ضعف اساسی پرسوناهای متزلزلش.
«سه روز کندور» با اینکه کانسپت و تمرکز بار و لهجهاش باید سیاسی باشد، اما دائماً از صورت مسئله دوری میکند و دائماً فرو رفتگی در لاک تدافعی ترنر قربانی را هدف میگیرد تا جایی که ما تا چند دقیقهی آخر به روشنی نمیفهمیم که دقیقاً ماجرای این حذفهای درونسازمانی چیست! تا اینکه به صورت تلگرافی در مورد مسئلهی نفت و دخالت در یک کشور خاورمیانهای آنهم بصورت تیتروار حرف زده میشود.
آیا اینکه برای شفاف صحبت کردن در باب دال و مدلول سوژه دست فیلمساز باز نبوده یا خودش نمیخواسته که مانور سیاسی در پیرنگش بدهد، زیادی در موضع فیلم مشخص نیست؟ همین امر، کلیدیترین ضعف «سه روز کندور» است. پولاک استارت را به خوبی میزند و آن فضای کوچکش را به مثابهی یک تنگنا تا حدود زیادی به ساختار رسانده اما گنگی دو شخصیتی که اشاره کردیم و سپس موضع منفعل پایانی از سوی مولف، فیلم را نه اینکه نابود کرده باشد، بلکه در خلا کات میزند. تنش ابتدایی با تمام ضعفها و قوتها در پردهی نتیجهگیری درام صرفاً به مونولوگ چندپهلوی مامور ترور و یک پیشفرض انشایی منتهی میشود.
در کلام آخر باید گفت «سه روز کندور» یک مسیر مهم سینمای سیاسی را خطکشی و لاینبندی نمود و با اینکه ضعفهایش را به همراه داشته ولی نشان میدهد که امکان دارد در تنگنا، هم عقاب بود و هم کرکس و هم طعمه، و در نهایت همچنان مسیر شکار و شکارچی ادامه خواهد داشت.