
- فیلمساز ما برای فیلمفارسی مرثیه سر میدهد و ادای اپوزیسیون در میآورد.
- فیلم از ابتدا بجای ساختن شخصیت، خود را دستاویز یک سری تیتر ثابت میکند.
- فیلمساز در بعضی سکانسها حرفش را رو میزند.
- فیلمساز با ما شوخی میکند؟؟!!! بله، کل فیلم شوخی است.

«فیلمی که میتوان در وزن «روزی روزگاری هالیوود» اثر بد کونتین تارانتینو که امسال سر و صدا کرد، به این هم گفت روزی روزگاری فیلمفارسی؛ اما باز تارانتینو برای هالیوود فیلم میسازد اما فیلمساز ما برای فیلمفارسی مرثیه سر میدهد و ادای اپوزیسیون در میآورد و دفاع مقدس و دین را مسخره میکند، بههمین دلیل است که میگویم «سینما شهر قصه» متحجر و توهینآمیز است»
در بخشی از محافل روشنفکری سینمایی کلا با جریانهای بامزهای مواجه میشویم، انتلکتهای سینمادانی که خودشان را اولا قلهی عاج روشنفکری و برسون شناسی و تارکوفسکی شناسی میدانند (بنا بر گفتههای علیمحمدی سر نقد فیلم شبانه روز در هفت جیرانی در سال ۱۳۸۹ که برای دفاع از فیلم پستمدرن بازش از روبر برسون کبیر خرج میکرد) و ثانیاً وقتی به نقد میرسند بدون هیچ ابایی به همه چیز توهین میکنند و در اولِ خط هم به سراغ همان فرمول نمایش یک حزبالهی متحجر و عقب افتاده و داعشی میروند و در برابرش یک پروتاگونیست مثلا اومانیست و سکولار میگذارند که نان اپوزیسیونی خودشان را بخورند. واقعاً برای شخص خودم این یک علامت سوال است که کی قرار است این فرمول و این بازی از سینمای ملودرام و کمدی ما رخت ببندد؟! نکند اینطور فیلمساز میشود سیاسیساز و خوش فکر؟!
خب، با همین مقدمه برویم سراغ «سینما شهر قصه» کیوان علیمحمدی؛ فیلمی که میتوان در وزن «روزی روزگاری هالیوود» اثر بد کونتین تارانتینو که امسال سر و صدا کرد، به این هم گفت روزی روزگاری فیلمفارسی؛ اما باز تارانتینو برای هالیوود فیلم میسازد اما فیلمساز ما برای فیلمفارسی مرثیه سر میدهد و ادای اپوزیسیون در میآورد و دفاع مقدس و دین را مسخره میکند، بهمین دلیل است که میگویم «سینما شهر قصه» متحجر و توهینآمیز است.
سکانس نخست از عشق به فیلمفارسی در یک جوان عاشق پیشهی سینما شروع میشود که عاشقانه سینمای فارسی و مبتذل را میپرستد (البته مستقل از آثاری مانند کندو و قیصر و گوزنها و…)، یعنی دقیقاً همان فیلمهایی که اگر موقعش برسد همین دوستان انتلکتِ سینما فهم و مدرن – پستمدرنِ ما جلویش گارد دارند اما زمانی که پای اپوزیسیونبازی باشد چه بهتر از اینکه دست به دامن سانسورهای دههی شصت شد، همان دههای که امثال مخملبافها و همین اصلاحطلبهای امروز و پونسزنهای آن سالها جلوی فعالیت سینمای قبل انقلاب را گرفتند.
فیلم شروع میشود با نوستالژی بازی از فردین و بهروز و ناصر ملکمطیعی که واقعا هنرمندان بزرگی بودند و فیلمهایشان تاریخی، اما در کنارش هم فیلمفارسیهای مبتذل هم قاتی میشود و فیلمساز در نهایت میخواهد همه را وصله بزند به اینکه تمام بدبختیها از نظام و وقوع انقلاب ۵۷ بود که چقدر این پارادوکس اکران این فیلم در دههی فجر کمدی کلاسیک نابی است!
فیلمساز مدرنباز ما در «سینما شهر قصه» میخواهد برمبنای فرم کلاسیک قصه بگوید که چقدر نابلدیاش در امر فرم لو میرود. او در ساحت و فرماسیون فیلمش دو قطب کاراکتر کاریکاتوری به سبک همان فیلمفارسیها میسازد که مثلا بگوید پرسوناژ ساختهام و سپس برود به سراغ مضمون مثلا خط قرمزیاش؛ اما باید گفت تمام ذهنیت فیلمساز همین مضمونبازی بوده و نه فرم، پس ما هم بخاطر نبود فرم کمی مضمون فیلمساز را که فقط در بیان، مانند یک ماکت باقی مانده چکش میزنیم وگرنه نگارنده منتقد محتوا باز و مضمونباز نیست اما وقتی خود فیلمساز علناً دارد شعاری کار میکند و پروپاگاندای اپوزیسیونی میسازد دیگر با کدام عینک فرمالیستی به سراغ اثرش برویم؟!!!
اما برای اینکه حجت را تمام کنیم اولاً از ساختار ابتدایی و فیلمفارسیوار فیلم بگویم. در بستر روایت با دو خانواده و یک شخصیت مرکزی با بازی بد حامد کمیلی که میخواهد ادا دربیاورد، روبرو هستیم که از اول تا آخر دیالوگهای مصنوعی میگوید و اطوار شعاری بر علیه مثلا متحجرهای خشک حزبالهیِ ضدسینما درمیآورد و یک روند تکراری که این سیر پبوند میخورد به موتیفهای مبتذل و عقبافتاده و دست چندمی کمیک فیلم که باید گفت همین فرماسیون دقیقاً نمایش دهندهی یک فرمول متحجر دراماتورژی در ساحت ساختار است، پس فیلمساز زیادی برای نقد تحجر مذهبیِ مخالف سینما ژست نگیرد چون اثر خودش بشدت در فرم عقب افتاده و سخیف و آماتوری است.
فیلم از ابتدا بهجای ساختن شخصیت، خود را دستاویز یک سری تیتر ثابت میکند. یک پدر حزبالهی و عقب افتاده با اخلاقیات داعشی دختری دارد که یک پسر سلطنتطلب و به قولی «اوپن مایند» عاشقش شده و حالا نبرد فیلمفارسیوار این دو قطب مثلاً ساختار درام ما را شکل میدهد. اما اینکه میگوییم فیلمساز بهجای درام پردازی فقط خود را دستاویز یک سری شعار اپوزیسیونبازی کرده است؛ اینجاست که او در فیلمش تمام بدبختی را گردن انقلاب میاندازد.
سکانس نمایش تظاهرات را مثلا با هم مرور کنیم؛ مردمی اگزوتیک و وحشی به کوچه و خیابان ریختهاند و به قول پدر روشنفکر (با بازی بابک کریمی) خطرناکتر از ساواک و دشمن غاصباند و همه جا در بکگراند تصاویر امام خمینی را میبینیم که اتفاقاً بهجای ساخت سمپاتیسم برای مخاطب حس اگزوتیسم و تنفر به وجود میآورد و دقیقاً این پروسهی نمایش شبیه به نمایش روزهای انقلاب ایران در فیلمهای آمریکایی مثلا «آرگو» است.
فیلمساز در اینجا در بعضی سکانسها حرفش را رو میزند و مذهبی بودن را دقیقاً مترادف با یک متحجر داعشی میگذارد. وقتی آنتاگونیست فیلم میشود پدر حزبالهی و پروتاگونیست بامزه فیلم پدر سلطنتطلب و عرقخور که میگوید من به مسائل دینی کاری ندارم و زیر لب به آن دو جوان پاسدار که چقدر زامبیوار به نمایش گذاشته شدهاند فحش میدهد، دیگر مشخص است که عمق تفکر این مضمون چیست.
با اینکه «سینما شهر قصه» فیلم بیارزش است اما نمیتوان این را منکر شد که جسارت فیلمساز آدمی را عصبی نمیکند. حتی یک آدم معمولی که به انقلاب حس وابستگیای ندارد را هم عصبی میکند چون دیگر شهدا و مدافعان این مرز و بوم برای همهی ما مقدساند. وقتی در سکانسی از فیلم که مستقل از بد بودنش در امر فیلمبرداری با آن لانگتیک روی دست که اصلاً منطق فرمیک ندارد، دوست داوود (داوود: حامد کمیلی) به حالت مردن افتاده است و این تصویرگری شهید شدن بک رزمنده میباشد و آن کاراکتر میگوید:« داوود نگذار زن و بچهی من زیر دست اون پدر زنم بیافته» (منظورش همان پیرمرد متحجر مذهبی است!) و فیلمساز با این سکانس شوخی کرده و حضار سالن میخندند و سپس دوربین کات میزند به مراسم عزاداری شهید شدن برادرزن داوود در جبهه؛ این کات هیچ تعریفی به جز استهزا و توهین به شهدا نیست. بعد هم برادر زن داوود (حمیدرضا پگاه) دقیقا میشود شبیه به سید مرتضی آوینی. من از همه اینها و کات و موضع دوربین و میزانسن لو دهنده فیلمساز یک چیز را میفهمم که او دارد تمام ارزشها را به شکلی آنتیپات، کثیف نشان میدهد.
اما از نکات بامزه فیلم جایی است که داوود و زنش به پشت صحنه «کاغد بی خط» ناصر تقوایی میروند و فیلمساز سکانس گفتگوی هدیه تهرانی و زندهیاد جمشید مشایخی در ماشین را بازسازی کرده اما نقطه کمدی و گاف فیلم این است که باید گفت: جناب فیلمساز عاشقِ سینمای ایران محض اطلاعتان «کاغذ بی خط» محصول سال ۱۳۸۰ است اما در فیلم کاراکترها در سالهای ۱۳۶۶ زندگی میکنند و این را از کجا میشود فهمید؟ آنجا که در ادامه پس از سکانس گفتگو با تقوایی (که حتی تقوایی فیلمساز ما غیر قابل باور است) داوود و همسرش به دیدن فیلم «اجاره نشینها» بر روی پرده در سینما میروند.
بله، کل فیلم شوخی است؛ هم ژستهای روشنفکرانهاش و هم عشق باسمهایاش به سینما و اداهای تکثر عقایدش.