
- منتقدان فیلم فینچر را «همشهری کین» عصر حاضر میخوانند.
- اگر نگاهی به آثار آرون سورکین داشته باشیم، درمییابیم که او علاوه بر اینکه به زندگی افراد نابغه و دراماتیزه کردن آنها علاقهمند است، اشتیاق فراوانی به استفاده از کهنالگوهای پیرنگ در نوشتن فیلمنامههایش دارد.
- مارک زاکربرگ (جسی آیزنبرگ) در زمانهی تکنولوژی، همچون فاستر کین یک امپراطوری عظیم برپا میکند، اما در ارتباط گرفتن با دوستانش مشکل دارد.
- فیلم از آنچه در گذشته رخ داده است، شروع میشود.
- عمدهترین تفاوت «شبکه اجتماعی» با فیلم ولز در اینجا فلاشبکهای بیطرفانه است.

«همشهری کین» برای بسیاری از فیلمسازان یک هدف و یک چشمانداز به حساب میآید. سوای از تاثیرگذاری گستردهی فیلم، فیلمسازان بسیاری در پی شکستن مرزها و فراتر رفتن از شاهکار ولز در هر زمینهای هستند.
تفاوتی نمیکند که فرانسیس فورد کاپولای در حال ساخت «اینک آخرالزمان» باشد که به دنبال فراتر رفتن از ایدههای صداگذاری فیلم ولز است، یا دیوید فینچری که به دنبال خلق یک «همشهری کین» نوین است. اما چرا منتقدان فیلم فینچر را «همشهری کین» عصر حاضر میخوانند؟ پاسخ مشخص است. یکی به دلیل شباهتهای فراوان در پیرنگ و تم، و دیگری به دلیل ساختار روایی آن است.
اگر نگاهی به آثار آرون سورکین داشته باشیم، درمییابیم که او علاوه بر اینکه به زندگی افراد نابغه و دراماتیزه کردن آنها علاقهمند است، اشتیاق فراوانی به استفاده از کهنالگوهای پیرنگ در نوشتن فیلمنامههایش دارد. شوق سورکین در به کارگیری کهنالگوها به حدی است که خودش اذعان دارد که به صحت و سقم ماجراها و جزئیات فیلمهایش توجه زیادی نمیکند، بلکه بیشتر به دنبال دراماتیزه کردن و نمایشی کردن واقعیت است. به همین جهت است که اقتباسی چنین دور از «میلیاردرهای تصادفی» بن مزریچ را برای تصویر کردن، انتخاب میکند.
کهنالگوهای پیرنگ، ظرفهایی برای داستانگویی هستند که سالیان درازی است شکل خود را حفظ کردهاند و تغییری در آنها صورت نگرفته. نویسنده با ریختن داستانش در این ظرفها به یک الگوی ثابت برای روایت و جذب مخاطب میرسد. توبیاس در یکی از فصلهای کتاب «بیست کهنالگوی پیرنگ»اش، پیرنگهایی را تحت عنوان پیرنگ صعود و پیرنگ سقوط مورد بررسی قرار میدهد.
پیرنگهایی که به دستیابی شخصیتی به قلههای رفیع یا سقوط کاراکتری از یک جایگاه والا میپردازد. توبیاس در ذیل این پیرنگ به نمونهی دیگری اشاره میکند که پروسه صعود و سقوط یک شخصیت را در یک مجموعه واحد (داستان، رمان، فیلم و…) و نه به صورت جداگانه(مثلا در دو فیلم متفاوت) روایت میکنند.
در تاریخ سینما نمونههای آن فراواناند. جیک لاموتا در «گاو خشمگین»، دون کورلئونه در «پدرخوانده»، فاستر کین در «همشهری کین» و بسیاری نمونههای دیگر. چیزی که در همهی این فیلمها یکسان است، پرداختن به کاراکترهای قدرتمندی است که طاق نصرتهای عظیمی برای خویش بنا میکنند ولی در ارتباط برقرار کردن با نزدیکان و عزیزانشان، اخته و عقیم هستند.
این در واقع یکی از اسطورههای جمعی غرب است. اسطورهای که در آن فرد، یک امپراطوری شخصی و مستقل بنا میکند. این اولین نقطهی اشتراک «همشهری کین» و فیلم فینچر است. مارک زاکربرگ (جسی آیزنبرگ) در زمانهی تکنولوژی، همچون فاستر کین یک امپراطوری عظیم برپا میکند، اما در ارتباط گرفتن با دوستانش مشکل دارد.
این پیرنگ و تمی است که بعدها در آثار متاخر آرون سورکین به شکلهای گوناگونی خود را نشان میدهد. از «مانیبال» و «استیو جابز» گرفته تا اولین فیلم او در مقام کارگردان یعنی «بازی مالی». اما به اعتقاد نگارنده «شبکه اجتماعی» بهترین آنها است. چرا که پروسهی تحول شخصیت در فیلمهای «استیو جابز» و «بازی مالی» به شکل عجیبی ناگهانی و در انتهای فیلم اتفاق میافتد.
گویی که نویسنده در پی آن بوده تا پایان خوش را به فیلمنامهاش تحمیل کند. اما در «شبکه اجتماعی» پروسهی تحول شخصیتی نداریم که حال بخواهد در انتهای فیلم ناگهانی تغییر بکند یا نکند. در واقع آنچه زاکربرگ را مجبور به پرداخت غرامت به ادواردو (اندرو گارفیلد) و برادران وینکلواس میکند محکومیت در دادگاه است، نه نتیجهی یک تحول در درون شخصیت. این شخصیتپردازی که پایان تلخ و شیرینی برای فیلم رقم میزند، کاملا در راستای پیرنگ قرار دارد.
پس از بررسی پیرنگ و تم «شبکه اجتماعی» و بیان همانندیهایش با شاهکار ولز، نوبت به بررسی شباهتهای ساختار روایی دو فیلم میرسد. در «همشهری کین» ما با یک ساختار فلاشبکی مواجهه هستیم. اتفاقاتی در گذشته رخ داده و حال راویان مختلفی که در گذشته با فاستر کین در ارتباط بودهاند، حقایق پنهان کین را برای تماشاگر آشکار میکند. فیلم فینچر نیز چنین است.
فیلم از آنچه در گذشته رخ داده است، شروع میشود. ماجراهای اصلی فیلم نیز همین اتفاقات گذشته است. بخش اندکی از فیلم به زمان حال اختصاص یافته که همان هم دادگاههای خصوصیای هستند که قرار است در آنها به اتهامات وارده به زاکربرگ رسیدگی شود. در این جلسات است که کاراکترهای مهم در هنگام بیان شواهد و مدارک به گذشته گریز میزنند و ماجراهای اصلی فیلم را بیان میکنند.
عمدهترین تفاوت «شبکه اجتماعی» با فیلم ولز در فلاشبکهای بیطرفانه است. در واقع بهجای آنکه الگوی فلاشبکها همچون «همشهری کین» ماجرایی که در گذشته اتفاق افتاده را از دیدگاه یک کاراکتر بیان کند و ذهنی باشند؛ کاملا عینی هستند. به بیان بهتر فلاشبکها بهانهای برای روایت وقایع گذشته با دوربینی کاملا عینی و بیطرف هستند، نه بیانگر زاویه دید یک کاراکتر به خصوص دربارهی یک واقعهی مشخص.
تیم قدرتمند «شبکه اجتماعی» و استعدادهای گوناگون درون فیلم را نیز که جوایز رنگارنگی در جشنوارههای مختلف نصیب فیلم کردند، همچون «همشهری کین» میتوان مصداقی برای جملهی معروف آندره بازن دانست که در جایی میگوید: «فیلمهای بزرگ ماحصل برخورد نامنتظر استعدادهای بزرگ و لحظات مهم تاریخیاند». شاید ما باید ممنون اریکا (رونی مارا) باشیم، چرا که اگر با مارک کات نمیکرد، بعید بود الان فیسبوک و یک فیلم بینظیر برای تماشا داشته باشیم.