
- فیلمنامه اثر، اقتباسی از شبهای روشن داستایوفسکی است.
- فضای خلوت فیلم، تمرکز روی شخصیتها را بیشتر کرده.
- کارگردانی موتمن قابل توجه است.
- فیلم در فیلمنامه دچار اشکالاتی است، اما در کل اثری قابل قبول است.

«شبهای روشن» اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته فئودور داستایوفسکی است که فیلمنامه آن را سعید عقیقی نوشته و فرزاد موتمن کارگردانیاش کرده است. این فیلم را یکی از بهترین عاشقانههای سینمای ایران، پس از انقلاب میدانند که در زمان اکران چندان مورد استقبال منتقدین قرار نگرفت، اما بعدها به عنوان فیلمی مستقل و با ارزش شناخته شد.
سعید عقیقی به عنوان فیلمنامهنویس تلاش کرده تا تغییراتی در اصل داستان و همینطور تغییراتی نسبت به نسخه مشابه فیلم ساخته «لوچینو ویسکونتی» اعمال کند تا فیلم به فرهنگ ایرانی و شرقی نزدیکتر شود. اما کلیت داستان و حتی اجزای مهم و حرفهای مهم آن از اصل داستان داستایوفسکی گرفته شده و در فیلم نیز اجرا شده است.
نکته مهم درباره فیلم موتمن این است که یک تفاوت کوچک با داستان اصلی دارد، آن هم در پرداختن به شخصیت اصلی است، چه در شکلدهی آن در ذهن بیننده و چه در رفتارهایی که انجام میدهد. اگر در داستان اصلی شخصیت مرد کنجکاو است تا بداند معشوق زن کیست و چگونه رفتار میکرده، در اینجا رنگ و بوی تغییرات او و عاشق شدنش (گرچه در نسخه اصلی نیز این موضوع مطرح است، اما در پس زمینه و در انتهای داستان پررنگ تر میشود) رنگ بیشتری دارد.
او که استاد ادبیات است، و سالها شعر و متون عاشقانه خوانده و بسیاری را نیز به عشق دعوت کرده، خود هنوز طعم آن را به واقع نچشیده است، پس حضور زنی ناشناس در زندگیاش که به طور اتفاقی او را در خیابان میبیند و به طور اتفاقی نیز زن به او اعتماد میکند تا در خانهاش حضور یابد، این انگیزه و شوق را به او میدهد تا بخواهد حس عاشقی را دریافت کند و آن را در درون خود بجوید.
شخصیت مرد فیلم(مهدی احمدی)، که همانند داستان اصلی بینام است، مردی منزوی و تنهاست که عاشق قدمزدن در شب است (در سکانسی که او در شب قدم میزند و ماموران میخواهند او را تفتیش کنند، متوجه میشوند که او استاد ادبیات است، مامور از او میپرسد که چرا همه شاعران ما از زلف یار و می و معشوق گفتهاند، او پاسخ میدهد که چون شبها در خانه میماندند و بیرون نمیروند). همین قدمزدنهایش، باب آشنایی او با رویا(هانیه توسلی) را باز میکند.
دختری که بر سر قراری قدیمی با معشوق خود در مکانی مشخص حاضر شده و بنا دارد تا چهار شب در ساعتی خاص آنجا باشد تا یکدیگر را بیابند، هیچ نشانه دیگری نیز از معشوق او وجود ندارد. حضور مرد و قدم زدنش، حضور دختر بر سر قرار قدیمی و چهار شب پیش رو، همه چیز آماده است تا این دو با هم همراه شوند و عاشقی را حس کنند. صحنه آشنایی این دو با یکدیگر شاید پر اشکالترین صحنه فیلم باشد، جایی که نه میتوان رفتار آنها را باور کرد، نه میتوان بازیهای بازیگران را پذیرفت.
گرچه که دقت موتمن در ساخت میزانسن قابل توجه است، اما چنین صحنهای به عنوان جرقه یک رابطه عاشقانه، نیاز به کندو کاو بیشتری داشته است. همین صحنه ابتدایی که پایه تمام اتفاقات بعدی است، ضربه بزرگی به فیلم میزند. گرچه که در ادامه مسیر فیلم، اتفاقاتی رخ میدهند که میتوان آن را دنبال کرد و با شخصیتها همراه شد. اما این شروع بد، که اتفاقاً پیش و پس آن خوب از آب در آمدهاند، مانند تکهای جدا از فیلم است.
قصهای که داستایوفسکی نوشته، به خودی خود جذاب و همراهیپذیر است، تمرکز فیلم روی شخصیت مرد و تغییر او، عاشق شدنش و اینکه خود او راوی فیلم است و علاقه هر دو شخصیت به ادبیات، شعر و خواندن مداوم شعر برای یکدیگر، اتمسفری را در فیلم ایجاد میکند که کشش آن برای بیننده زیاد شود و بتواند فیلم را به عنوان یک اثر عاشقانه بپذیرد. گرچه که عمیق نشدن روی شخصیتها و عدم معرفی آنها به رسم معمول، کمی فیلم را از فضای قصه اصلی دور کرده و بر خلاف ویژگیهای شخصیتهای داستایوفسکی است، اما از منظری دیگر، این عدم نزدیک شدن به آنها و از دور تماشا کردنشان، این مجال را به بیننده میدهد تا خود را به جای شخصیتها بگذارد و در موقعیتی مشابه خود را بیابد.
این حس همراهی که در درون فیلم ایجاد میشود، مهمترین فاکتوری است که میتوان از آن استخراج کرد. کارگردانی موتمن با سبکی کلاسیک، به دور از بزرگنمایی و با تمرکز بر تکنیکهای کاملاً آشنا، فضایی ملموس و باورپذیر را ایجاد کرده که در آن قابهای ایستا، تراولینگ و پوزیشن بازیگران، مهمترین المانهای این فضاسازی هستند. قابهایی همسو با حالات شخصیتها، تنهایی و انتظارشان و همسو با کلیت قصه در بازنمایی این اقتباس از داستان اصلی(دقت کنید به رفت و آمدهای فراوان شخصیت مرد و نزدیکی او به ساختمانهایی که با آنها یا خاطره دارد و یا حس میکند که دوستش هستند، اندازه قابها، حرکت دوربین و حضور بازیگر در قاب، کمک زیادی به ایجاد حسی درست در قبال چنین بخش مهمی از داستان، ایفا میکنند).
گرچه که فیلم مشکلاتی در فیلمنامه خود دارد، مثل همان سکانس آشنایی و یا حضور شخصیت مادر در فیلم و یا پایانبندی آن که میتوانست بسیار بهتر و دقیقتر و البته تاثیرگذارتر باشد، اما کلیت آن قابل قبول است و هم از لحاظ تصویر و هم از لحاظ رساندن مفهوم و پیشبرد قصه، میتواند در سطح مقبولی قرار بگیرد.