
- «شفت» باری دیگر با حضور ساموئل ال جکسون بازسازی شده است و این بار شاهد ماجراهای «شفت» در کنار پسرش (جسی تی آشر) خواهیم بود.
- این نسخه، بهترین نسخهی بازسازیشدهی «شفت» نیست، اما طنز نسبتاً خوبی دارد و دیدن آن خالی از لطف نیست.
- بیشترین نکتهای که از آن برای خلق طنز استفاده شده، شکاف نسلی بین «شفت» و «جیجی»، پسرش، است.

آیا ما به آن نقطهای رسیدهایم که «شفت» از مقام یک نقش ماندگار و نمادین به مقام یک سیتکام تنزل یافته است؟ این پرسش همانند یک جریان فرعی در طول آخرین نسخهی «شفت» در جوش و خروش است. بازسازی ماجراهای پلیس مطرح دههی هفتاد میلادی. پلیس کاردرستی که خود مجری قانون هم شده است و با طنز بهخصوصی سعی میکند هر دو مسیر را پیش ببرد. طنزی که خودش را در ادبیات رک و بیپردهی پیرمرد، رفتارهای اجتماعی منسوخشده و رویکرد تکروندهاش نسبت به اجرای عدالت نشان میدهد. همهی اینها را به مواجه شدنش با قوانین امروزی، به خصوص قوانین مرتبط به زنان، اضافه کنید.
به منظور کاستن شدّت این تضاد، گروهی از فیلمسازان جوان و تازهکار سعی میکنند که تا جای ممکن این شکاف نسلی را طنزآمیز و نه چندان جدّی جلوه دهند. نتیجه چندان مطلوب نیست، امّا به لطف ساموئل ال جکسون، این بازسازی یک بازسازی دیگر، موفق میشود لحظاتی گذرا از دههی هفتاد میلادی را احیا کند. تکرویهای فکرنشده و بیاحتیاطیهایی که هنوز هم طرفداران خاص خود را دارند.
تا به حال در طول نیم قرن، پنج فیلم «شفت» به علاوهی یک سریال تلویزیونی ساخته شدهاند و حقیقتاً هیچکدام از آنها فیلم خوبی به شمار نمیرود. علاوه بر این، موضوع فیلم با حال و هوای سیاسی این روزها همخوانی ندارد. امّا همچنان وسوسهی برگرداندن مرد قانون خیابانهای نیویورک، غیرقابل مقاومت است و این بار سلسلهوار و زنجیری نیز میباشد. با همراهی سه مجری قانون از سه نسل شفتی متفاوت که خیابانها را زیر و رو میکنند تا عدالت را به شکلی شدیداً تأثیرگذار، حتی اگر شده مضحک و نامعقول، دوباره به آنها بازگردانند.
چالشی که دو نویسندهی پرکار تلویزیونی، کنیا باریس (نویسندهی سیتکام «سیهچرده»/ Black-ish) و الکس بارنو (نویسندهی سریالهای «خانوادهی گلدبرگ»/ The Goldbergs و «مرد خانواده»/Family Guy) برای خود دست و پا کرده بودند، این بود که مابین رفتارهای اجتماعی جدید و قدیم یک تعادل پنجاه پنجاه برقرار کنند. این رویکرد محافظهکارانه از نظر فرهنگی، به شخصیتها اجازه میدهد که آزادی نسبی معقولی داشته باشند و اغلب از همان ادبیات نهچندان مؤدبانهای که همیشه در دهان «شفت»های کلهخراب و تکرو جاری بوده است، استفاده کنند.
«شفت»هایی که تا به امروز توسط ریچارد راندتری در نسخهی اصلی ۱۹۷۱، دو نسخهی نهچندان موفق و یک سریال تلویزیونی کوتاهمدت (سانسور کردن این فیلمها نتیجهی مطلوبی به همراه نداشت) و توسط جکسون در بازسازی موفقتر جان سینگلتون در سال ۲۰۰۰، بازی شدهاند. امّا همین رویکرد همچنین به مخاطب اطمینان میدهد که «جانِ» پسر و یا همان «جِیجِی» (جسی تی آشر) که فارغالتحصیل MIT است و برای FBI کار میکند، همیشه در کمین است که به پیرمردهایی که راه و روش درستی ندارند، درس عبرتی بدهد.
دیالوگهای شبیه به دیالوگهای سریال «زوج عجیب و غریب»/ The Odd Couple ریشه در این تضاد فرهنگی دارد که در روابط مردها و زنها (افراد خشن در مقابل افراد محتاط) و اجرای قانون (افرادی که به چم و خم خیابانها تسلط دارند در مقابل پروتکلهای امنیتی) وجود دارد. این دوگانگی در تمامی جهات ممکن، شخصی و حرفهای، به کار گرفته میشود که به فیلمسازان این اجازه را میدهد که هم این سمت ماجرا را داشته باشند و هم سمت دیگرش را. هم عصارهی وحشیگری، برهنگی و خشونت درجهی R (نامناسب برای افراد زیر ۱۷ سال) را تا جای ممکن بیرون میکشند و هم به دیدگاههای امروزی و روشنگرانهی نسل جوان اجازه میدهند که بر دیدگاههای قدیمی و نخنماشدهی پیرمردهای از تکوتاافتادهی نسل قبل، غلبه کنند.
امّا با توجّه به این نکته که جوانترین «شَفت» یک پوستر «ارباب حلقهها»/ Lord of the Rings به دیوار اتاقش دارد، آیا مایهی تعجب خواهد بود که رفتارهای زنندهی شخصیتهای مسنتر منشأ اصلی سرگرمکنندهترین لحظات فیلم باشند؟ با این وجود، «جیجی» جوان چندان از حضور یک مرد قانون طاغی در خانه، راضی نیست. در واقع، آنها تنها زمانی یکدیگر را میبینند که یک پروندهی قتل که ممکن است اقدامات مشکوکی در مسجدی در نیویورک و یا در خیریهی نوعدوستانهای به نام «برادران به یاری برادران» را در بربگیرد، آنها را به یکدیگر برساند.
مادر «جیجی»، مایا (رجینا هال)، یکی از بیشمار زنانیست که «شَفت» در جوانی با آنها ارتباطی داشته است و در طول این سالها هیچگونه ارتباطی با او نداشته است. در نتیجه، این خبر که پسرش بالاخره با پدرش ملاقات کرده است برای اون خبر خوشایندی نیست. همچنین «جیجی» نیز، علیرغم شغل مرتبط با قانوناش، علاقهای به این سبک و سیاق غرب وحشی پدرش در رابطه با قانون ندارد و به پدر غیرمنطقیاش میگوید: «من سر و کاری با اسلحه ندارم.» خصلتی که «شفت» پیر ناچار است در طول مراسمهای «آشنایی با یکدیگر» و «محاکمه با تیر» با آن کنار بیاید.
این رویهی «درست به هدف زدن» فیلمنامهنویس در رابطه با پلات و افشاسازی شخصیتها میتوانست کمی واضحتر باشد، گرچه گاهی تفاوتهای شدید کاری از پیش نمیبرند جز این که لحظاتی باعث خنده شوند. پیرمرد در حالی که به خاطر میسپارد که پسرش قهوهی بدون کافئین میخورد، به او میگوید: «مادرت خوب تو رو مثل یه بچهسفیدپوست ننر بار آورده.» و زمانی هم که از کلمهای استفاده میکند که این روزها استفاده از آن شایسته نیست (و بیشتر از هر کلمهی دیگری در این نسخه از «شفت» با کلمات دیگری جایگزین شده است)، «جیجی» فریاد میزند: «کلمهای که با N شروع میشه رو به کار نبر.» (اشاره به کلمهی Nigga به معنای کاکاسیاه)
و داستان به همین شکل پیش میرود، پدر و پسر در خلال حل یک ماجرای مرموز و غیرمنطقی به مرور با یکدیگر آشنا میشوند. ماجرایی که از آن تنها به عنوان وسیلهای برای مجبور کردن این دو به کنار هم بودن، استفاده شده است. تا زمانی که از یکدیگر خوششان بیاید و به موازات آن، رفتارهای خشن خود را نیز کنار بگذارند. در پایان مبارزهای میان دو دستهی آدمخوبها و آدمبدها داریم که طنز مخصوص به خودش را دارد.
با تمام اینها، سخت است زمانی که جکسون دیالوگهایی نظیر «من دربارهی این شهر چیزهای خیلی بیشتری از این GPS کوفتی و مزخرفاتی از این دست، میدونم.» را ادا میکند، به چیزی خرده گرفت و اعتراض کرد. گوش دادن به این بازیگر در حال حرف زدن با ادبیات خیابانیاش، بیشباهت به گوش دادن به لاورنس الیویر در حال ادا کردن جملات شکسپیر نیست. به عبارتی: این یکی از لذتهای فوقالعادهی زبان است. همه چیز فیلم به جز دیالوگهای جکسون را حذف کنید و حالا شما مجموعهای بینظیر از بهترینها را دارید.
جالب است بدانید که جکسون ۷۰ سال دارد، حتی با این که احتمالاً ۱۰ سال جوانتر به نظر میآید و راندتری که بین این سه نفر نقش پیرترینشان را بازی میکند، ۷۶ سال دارد و آشر که جوانترین «شفت» است، تنها ۲۷ سال دارد.
مطمئناً موسیقیای که آیزاک هایز برای «شفت» ساخته، ماندگار است و فیلم پایانی باز دارد که این میتواند نویدی برای قسمتی دیگر باشد.