
- «شنای پروانه» یک سنتشکنی بزرگ کرده.
- گندهلاتها لااقل از بیرون همچنان برای خیلیها جذاب هستند.
- فیلم از یک سوم ابتداییاش به این طرف معما و به عبارتی تعلیق مشخص خودش را ایجاد میکند.
- کسی که قبل از تماشای این فیلم از اراذل و اوباش دل خوشی نداشته، با دیدن آن احساس رضایت میکند.

«شنای پروانه» یک سنتشکنی بزرگ کرده و تصویر باشکوه گندهلاتها را که همیشه در سینما قداستی قهرمانانه داشتند، دیگرگونه نشان میدهد. سینمای ایران را که مرور کنیم، آقای گندهلات تنها در یک حالت قهرمان نبودهاند و آن هم جایی است که یک گندهلات بزرگتر از او قهرمان فیلم باشد.
«شنای پروانه» در کنار نشان دادن تمام پستیها و دنائتهای اسمیترین الوات یک محله فرودست، از آدمی عادی، از یک مرد سربهراه خانواده که با همسرش مهربان است و در مغازه صافکاری کار میکند، در برابر این موجودات خشن، قهرمان میسازد و البته نکته قابل توجهتر این است که کلیشه بزرگی به نام «اراذل بامرام» را دروغ معرفی میکند. واقعیت این است که امروز دیگر کمتر مخاطبی خواهد توانست با گندهلاتهای داخل فیلمها همذاتپنداری کند و اگر تماشای چنین شخصیتهایی جذاب هم باشد، از بیرون و از سر کنجکاوی جالب است. ما اکثرا شبیه حجت (جوادعزتی) هستیم نه شبیه هاشم (امیر آقایی) و نه اینکه خواسته باشیم و نتوانسته باشیم، بلکه اصلاً دوست نداریم هاشم و مصیب و فلان گندهلات دیگر بشویم.
طبیعی است که در چنین شرایطی با گندهلاتها همذاتپنداری بسیار بسیار کمتری صورت بگیرد. ظاهرا دورهای که مسعود کیمیایی، شخصیت قیصر را به عنوان صدای تمام اجتماع سرکوبشده ایران نمادینه میکرد، گذشته است. ما در دورهای هستیم که از جانشینان امروزی قیصر میترسیم و آنها را مزاحم زندگیمان میبینیم و گذشت دورهای که حتی روشنفکری مثل دکتر شریعتی هم این شخصیت را نماد سیاسیترین اعتراضات جامعه قلمداد میکرد. قهرمان ساختن از کسی مثل حجت در برابر گندهلاتهایی که سرتاسر وجودشان ادعاست، اما در حقیقت چیزی بیشتر از یک مشت نامرد خودنما نیستند، در دوره ما همذاتپنداری گستردهتری را بین مخاطبان سینما بر خواهد انگیخت تا تلاش برای ایجاد سمپاتی بین جامعه و اشراری مثل هاشم و مصیب.
دو سال پیش، در همین جشنواره فیلم فجر، فیلم «لاتاری» نمایش داده شد که خود کارگردانش میگفت قهرمانان را از روی قیصر گرتهبرداری کرده است؛ اما قهرمان لاتاری نه یک گندهلات، بلکه یک کهنهسرباز بود. بیست سال قبل از لاتاری هم حاتمیکیا «آژانس شیشهای» را ساخت که قیصر عصرجدید لقب گرفت و در آنجا هم شخصیت قهرمان، یک کهنهسرباز بود نه یک گندهلات. حتی اگر بشود دهها تیپ اجتماعی دیگر را برای قهرمانسازی با کهنه سربازها جایگزین کرد، باز هم نمیشود این جایگاه را به گندهلاتها برگرداند. گندهلاتها دیگر دوستداشتنی نیستند و این تنها به دلیل تغییر کردن ذائقه مردم نیست، بلکه به دلیل تغییر کردن خود آنها هم هست.
با اینحال گندهلاتها لااقل از بیرون همچنان برای خیلیها جذاب هستند و حتی اگر کسی نتواند خودش را داخل موقعیت آنها تصور کند، این موضوع از بیرون و با یک نگاه توریستی هم میتواند برایش جالب باشد.
شنای پروانه از یک سوم ابتداییاش به این طرف معما و به عبارتی تعلیق مشخص خودش را ایجاد میکند و در مسیر حل کردن آن بارها به مخاطب رودست میزند. این در حالی است که در یک سوم ابتدایی هم که هنوز معمای اصلی طرح نشده بود، ثانیهای خالی از اتفاقات نفسگیر نگذشت. فیلم به مخاطب امان نمیدهد و در اوج التهاب شروع میشود و هر چه پیش میرود، از شتاب این روند کم نمیکند.
اینها از جهت ریتم، امتیازات ویژهای برای شنای پروانه ایجاد کردهاند و وجود تعلیق در دو سوم نهایی کار هم چفت و بست خوبی به کلیت مجموعه داده که آن را برای دنبال کردن قابل توجه میکند. اما همین ریتم تند و نفسگیر، مانع نزدیک شدن قصه به شخصیتهایش میشود و به عبارتی فرصت آن را نمیدهد. شنای پروانه عملاً فیلم تیپ است نه شخصیت و مشکل عمده اینجاست که تیپهای درون آن خصوصیات گاه متناقضی را از تیپهای مختلف اجتماعی، یکجا جمع کردهاند.
حتی محلهای که داستان در آن روایت میشود، تیپ است و شخصیت محله را ندارد. البته این ایراد ندارد که خیلی چیزها کاملا توضیح داده نشوند و با نمایش تیپیکال از آنها، صرفا آدرسهایی به شناخت کلی و عمومی مخاطبان ازشان داده شود. مثلاً جنوبشهر یک تیپ شناختهشده در سینمای ایران است و میشود بدون اینکه تکتک ترکهای آجر هر دیوار آن شمرده شود و شرح داده شود، مخاطب را صرفاً به شناخت کلی از جنوب شهرهای ایران ارجاع داد.
اما حاشیه شهر یک تیپ دیگر است. باز همین مفاهیم هم درون خودشان شقوق مختلفی پیدا میکنند. مثلا جنوب شهر سنتی، فرق میکند با مناطق مهاجرنشینی که ساکنان آن، بهخصوص در نسلهای دوم و سوم، نه حامل فرهنگ محلی هستند که پدرانشان از آنجا آمدهاند و نه منطقه جدید، سنت بهخصوصی داشته که به آنها بدهد.
حاشیه هم همیشه و همه جا یک جور نیست. حاشیههای کارگرنشین را نمیتوان با حاشیههایی یکی کرد که معتادها و افراد طرد شده از اجتماع میسازند. تیپی که شنای پروانه از جنوب شهر میسازد، ارجاعاتی به این طیفهای مختلف و گاه متناقض دارد و همه چیز هست و هیچ چیز نیست. این فیلم چون در مرحله اول محله را نتوانسته بسازد، در مراحل بعد هم آدمهایی که داخل این محل قرار میدهد را پا در هوا نگه داشته است. به خاطر همین است که فیلم قابلیت قانع کردن مخاطب نسبت به موضعی که گرفته را کمتر پیدا میکند و هر کس که پس از تماشای آن از سالن بیرون آمد، با توجه به موضعی که از قبل راجعبه گندهلاتهای اسمی داشته، در رد یا قبول فضاسازی فیلم حرف میزند.
کسی که قبل از تماشای این فیلم از اراذل و اوباش دل خوشی نداشته، با دیدن آن احساس رضایت میکند چون حرفی که قبول داشته را شنیده است و کسی که نسبت به چنین افرادی دید مثبتتری داشته، با دیدن فیلم قانع نمیشود که آنها را نباید قهرمان دانست. فیلم روی ذهن کمتر کسی توان تأثیرگذاری و ایجاد یک دیدگاه جدید را دارد و اکثر افراد بنا به مواضع فکری قبلیشان، موضعگیری آن را رد یا قبول میکنند. حادثهپردازی شدید، به قصه شنای پروانه فرصت شخصیت پردازی نمیدهد و مهمتر از تکتک افرادی که شخصیتپردازی نمیشوند، محلهایست که شخصیت آن شکل نگرفته است و این افراد درونش قرار داده شدهاند.