
- در فیلم میرلس اولین چیزی که شخصیتپردازی میشود، خود محلهای به نام شهر خداست.
- شهر خدا غیر از یک فاولا در حومه ریودوژانیرو، نام امپراتوری مقدس روم به رهبری کلیسای واتیکان هم هست.
- فیلم شهر خدا وقتی ساخته شد توانست در سینما پرچمدار پرداختن به زاغهها و حومههای شهری باشد.

شهر خدا نام منطقهای حاشیهنشین و جرمخیز در حومه ریودوژانیرو برزیل است که حکمفرمایی آن مرتب بین روسای گروههای تبهکاری دست به دست میشود و اعضای این باندها هرچند وقت یکبار توسط فرمانروایان بعدی از دور خارج میشوند و این چرخه همچنان ادامه دارد.
فیلم «شهر خدا» در سه مقطع زمانی دهههای شصت، هفتاد و هشتاد میلادی، روایتی از زندگی ساکنان این شهر و چگونگی بازتولید جرم و جنایت در چرخه دائمی این جغرافیای فقیر است. کودکی به نام راکت تقریباً تنها کسی است که میتواند از این چرخه خارج شود و با گرفتن عکسهایی از تبهکاران معروف این منطقه، برای خود شهرت و اعتبار و تمکن مالی دست و پا کند.
نقطه عطف داستان جایی است که دو گروه تبهکاری، یکی به رهبری «لیتل دیدز» و دیگری به رهبری «کاروت»، میخواهند همدیگر را از دور خارج کنند تا توزیع مواد مخدر شهر خدا را به تنهایی در دست بگیرند. ماهها جنگهای خونین بین آنها ادامه دارد تا اینکه سرانجام چون «لیتل دیدز» پول قاچاقچی اسلحه را نمیدهد، پلیس دو گروه را محاصره میکند و برخی را میکشد و عدهای را دستگیر میکند.
شهر خدا نام یکی از مناطق حاشیهنشین در شهر ریودوژانیرو برزیل است؛ یکی از محلههای زاغهنشین یا به قول خود برزیلیها «فاولا» که جزو مناطق ممنوعه شهرهای بزرگ برزیل محسوب میشوند؛ جایی که فرمانروایان آن رؤسای باندهای خشن بزهکاری هستند و نهایت حضوری که ماموران قانون در آن دارند، به سر کشیدن و گاه رشوه گرفتن ختم میشود. در چنین مناطقی اگر یک کودک، مثلا استعدادی در علوم ریاضیات، پزشکی، الکترونیک و… داشته باشد، تا آخر عمرش به این توانایی پی نخواهد برد و در عوض آنها که خشنتر هستند و راحتتر آدم میکشند، پیشرفت بهتری خواهند داشت.
فیلم فرناندو میرلس قبل از همه عناصر قصهاش، به همین منطقه جغرافیایی تشخص میدهد و آن را تبدیل به کاراکتر میکند. شهر خدا خودش نقش اول این فیلم است. این منطقه چنان شخصیتپردازی شده که اتفاقات آن در چند کیلومتر دورتر، یعنی در قلب شهر ریودوژانیرو قابل رخ دادن نیستند. این منطقه جغرافیایی با همسایهاش یعنی ریودوژانیرو کاملاً غریبه است اما خواهران و برادران متعددی در سایر نقاط دنیا دارد. وقتی فرناندو میرلس این فیلم را در ۲۰۰۲ میلادی ساخت، هنوز هیچ فیلم مهمی در تاریخ سینما ساخته نشده بود که تا این حد به مسئله حاشیهنشینی شهرهای بزرگ توجه کرده باشد. البته سینمای هندوستان خیلی از اوقات در چنین فضاهایی روایت میشد اما حاشیه و متن در هندوستان با هم در آمیخته هستند.
اوائل قرن بیستم میلادی زمانی بود که توجهات کمکم داشتند به چنین مناطقی جلب میشدند. البته شاید مقدار زیادی از این توجهات جنبه توریستی و کنجکاوی داشت. در فیلم «روز تعلیم» که سال ۲۰۰۱ میلادی ساخته شد هم به مناطق حاشیهنشین لسآنجلس توجه ویژهای شد اما «شهر خدا» پرچمدار چنین جریانی بود. فیلم میرلس با مردم این منطقه همدل است؛ هر چند سبک زندگی آنها را تایید نمیکند. میرلس در این فیلم ساکنان شهر خدا را قربانیان جبر اجتماعی و جغرافیایی نشان میدهد.
اوائل فیلم گفته میشود که ساکنان این منطقه بر اثر سیل و بعضی اتفاقات دیگر بیخانمان شدهاند و موقتاً اینجا اسکان گزیدهاند با این امید که بعدها دولت برایشان کاری بکند. ساکنان متن شهرها در سراسر دنیا تا وقتی که حاشیه برایشان مزاحمت ایجاد نکند و هر مصیبتی دارد را درون خودش هضم کند و به بیرون درز ندهد، با وجود چنین مناطقی مشکلی ندارند و نادیدهاش میگیرند. اصلاً اگر به بعضیها گفته شود که ۲۰ الی ۳۰ کیلومتر آن طرفتر از محل زندگیشان چنین مناطقی هست کاملاً بیخبرند و شاید حتی باور نکنند.
خود میرلس هم بعد از ساخت «شهر خدا» در مصاحبهای همین را گفت. او گفت که من به عنوان یک فرد از طبقه متوسط ریودوژانیرو با اینکه چیزهایی در روزنامهها راجعبه وجود چنین جایی دیده بودم، هیچ اطلاع درستی دربارهاش نداشتم و اصلا شهر خدا و آدمهایش دغدغه و مسئله من نبودند. چیزی که شهر خدا را تا این اندازه تبدیل به یک فیلم مهم کرد، برانگیختن احساسی بود که کسی اطلاع دقیقی از وجود آن در درون خودش نداشت. ما وقتی فیلم جنگی میبینیم، حتی اگر در تمام عمرمان جنگ را از نزدیک ندیده باشیم، با آدمهایی که در چنین موقعیت خاصی گرفتار شدهاند همذاتپنداری میکنیم.
زندگی در شهر خدا هم درست مثل زندگی در وسط یک معرکه جنگی است. ما اگر در تمام عمر هم چنین جایی را از نزدیک ندیده باشیم، با تماشای این فیلم میتوانیم خودمان را جای خیلی از شخصیتها بگذاریم و احساس کنیم که اگر در آن موقعیت بودیم چه حسی داشتیم و چه میکردیم. این احساسی نیست که قبل از تماشای فیلم کسی از وجود داشتن آن در درون خودش مطلع باشد و همین چیزهاست که «شهر خدا» را به تجربهای بدیع در دوران خودش تبدیل کرد.
۱۸ سال پس از اولین نمایش «شهر خدا»، فرناندو میرلس فیلمهای متعددی ساخته که جنبههای مختلفی از شخصیت او را روشن کردهاند. حالا مشخص شده که او علاقهای خاص به رفتن در جغرافیاهای کمتر دیده شده دارد؛ به جاهایی که از کلیشههای جامعه بشری پیروی نمیکنند یا نمیتوانند بکنند و قوانین خاصی دارند و او همیشه دوست دارد قهرمانی را از همان خطه نشان بدهد که قواعد چنین محیطی را میشکند.
اگر دو فیلم اول و آخر میرلس یعنی «شهر خدا» و «دو پاپ» را دو نقطه در نظر بگیریم و با خطی به هم وصل کنیم، چیزی که رسم شده را میشود اینطور قرائت کرد که هر بار یک نفر برآمده از یک جغرافیای خاص با قواعدی خاص، جبر آن محیط را میشکند. ما از رهگذر همراهی با این فرد ساختارشکن، آن محیط را هم بهتر خواهیم شناخت.
«راکت» که برخلاف تمام بچهمحلهایش تبدیل به یک عکاس خبری مشهور میشود و کاردینال آرژانتینی در فیلم «دو پاپ» که سنتهای دست و پاگیر و بسیار قدیمی واتیکان را میشکند، قهرمانهای میرلس در دو فیلم اول و آخرش هستند. اتفاقا «شهر خدا» غیر از این محله فقیرنشین در حاشیه ریودوژانیرو، نام امپراتوری مقدس روم به فرماندهی کلیسا و با مرکزیت واتیکان هم هست؛ یعنی حکومتی که با تشکیل آن قرون وسطا آغاز شد و با افول آن به پایان رسید.
به میان آمدن نام واتیکان جدای از تمام مسائل دیگر، منطقهای را به ذهن متبادر میکند که نه تنها خودمختار است، بلکه از قوانینی کاملا متفاوت نسبت به سایر نقاط دنیا تبعیت میکند. شهر خدا در حومه ریودوژانیرو هم چنین منطقهای است. ظاهراً برای میرلس به طور کلی چنین فضاهایی جذاب است؛ از زاغههای شهر خدا تا بناهای اعیانی واتیکان، مناطقی که خود مختار و با قوانینی فارغ از کلیشههای حکمرانی سایر نقاط دنیا اداره میشوند و البته او در هر دو فیلم، هم شیوه به قدرت رسیدن افراد در چین قلمروهایی را نشان میدهد و هم افرادی را که در چرخه عملیاتی این سیستمها نمیافتند.