
- امروز مشخص میشود که «شکل آب» تا چه اندازه فیلم پرت و بی سر و تهی است و چقدر در روایت داستان سرراست و بیمزهی خود ناتوان عمل میکند.
- مفهوم ارتباط انسان با موجودِ بیگانه، در طول تاریخ سینما بسیار تکرار شده است.
- فیلمنامه به قدری پر از حفره است و منطق پا در هوایی دارد که میتوان یک فیلم دو ساعته از همین حفرهها ساخت که از «شکل آب» بسیار جذابتر باشد.
- «شکل آب» در همهی ابعاد فیلم بدیست و ننگ انتخاب آن به عنوان بهترین فیلم تا ابد بر پیشانی آکادمی خواهد ماند.

با این که علت کامیابی «شکل آب» در نودمین مراسم اُسکار چندان بر کسی پوشیده نیست، اما کنار آمدن با آن هنوز هم سخت به نظر میرسد.
اسکار کم فروغ ۲۰۱۸، فیلمهای بدی مانند «سه بیلبورد»، «دانکرک»، «لیدی برد»، «مرا با نامت صدا کن» و یک خروار فیلم ضعیف دیگر را به عنوان رقبای اصلی در بخش بهترین فیلم معرفی کرد که به جز یکی دو فیلم مانند «تاریکترین لحظات» که استانداردهای حداقلی یک اثر آبرومند را داشت، بقیهی فیلمها تحت قضاوتی سینماییتر، میتوانستند کاندیدهای به حق دریافت زرشک طلایی باشند.
در این میان تقریبا همه پیش از مراسم نیز میدانستند که «شکل آب» گیرمو دلتورو، با ویژگیهای آکادمیپسندش به احتمال زیاد اسکار بهترین فیلم را خواهد گرفت.
در همین راستا سیاست هوشمندانهی دلتورو تا جایی پیش رفت که او عملا لیستی از تمام مواردی که آکادمی به آنها گرایش دارد را در دست داشت و در «شکل آب» تمام آنها را تیک زد. فیلم شامل مجموعهای گسترده از مفاهیم داغِ روز مانند فمنیسم، همجنسگرایی، حقوق سیاهپوستان و مسائل بیربط دیگری میشد که باز هم سبب شد تا دهان آکادمی برای انتخاب آن بیشتر آب بیفتد.
با این حال امروز که به دور از هیاهوی اسکار و پس از گذشت چند سال به تماشای دوبارهی «شکل آب» مینشینیم، توان قضاوت بهتری داریم. امروز مشخص میشود که «شکل آب» تا چه اندازه فیلم پرت و بی سر و تهی است و چقدر در روایت داستان سرراست و بیمزهی خود ناتوان عمل میکند.
فیلم قصد دارد تا یک «فیلمِ ژانر» استاندارد در گونهی فانتزی باشد، با این حال به طرز عجیبی اسیر کلیشههاست و بدتر از آن در اجرای همانها نیز ناموفق است. بسیاری از فیلمهای محبوب سینمای میناستریم از کلیشههای دستمالی شدهای استفاده میکنند، با این حال شناخت درست فیلمسازانِ آنها از این المانها سبب میشود که در نهایت آثار سرگرمکننده و جذابی از دل همین کلیشهها خلق شود.
بر خلاف چنین آثاری، «شکل آب» به طرز فجیعی خستهکننده، بیمغز و غیر جذاب است. فیلم یک قصه پریانیِ کلیشهای از عشق بین یک موجودِ عجیبالخلقه و یک دختر را روایت میکند. در یک طرف این عشق، الایزا میایستد؛ زنی لال که مستخدم یک آزمایشگاه پیشرفته و دولتیست که در روزهای جنگ سرد، علیه توطئههای روسها فعالیت میکند. روزی محمولهای سرّی به آزمایشگاه میآید که مشخص میشود موجودی عجیبالخلقه شبیه به یک مرد دوزیست است. رفته رفته ارتباطی بین الایزا و او شکل میگیرد که با پیشرفت پیرنگ، سویههای عاشقانه و جنسی مییابد.
مفهوم ارتباط انسان با موجودِ بیگانه، در طول تاریخ سینما بسیار تکرار شده است. خواه با تم عاشقانه مانند «ادوارد دست قیچی» و خواه به شکل دوستی، همچون «ای.تی». منتها «شکل آب» با نگاهی به تمام آن فیلمها، مشخصا نکتهی اصلی جذابیتشان را نفهمیده و یا نتوانسته پیاده کند. در تمام فیلمهای مبتنی بر چنین هیولاهایی، هیولا دوستداشتنی تصویر میشود. در واقع مخاطب باید به نحوی هیولا را بر خلاف ظاهر کریه و چندشآورش، فریبنده بیابد و این قدرت دلربایی هیولاست که این آثار را جذاب میکند.
به شکل عجیبی، مرد دوزیستِ فیلم سمپاتی مخاطب را جلب نمیکند. حتی سر سوزنی نیز دلمان برای او نمیلرزد و او در دورترین نقطه نسبت به آن ویژگی دوستداشتنی بودن قرار میگیرد. شخصیت اصلی نیز چنین وضعی دارد.
مرد دوزیست قرار است برای او همان «کشندهی روتین» باشد که سبب میشود تا از حصار زندگی روزمرهاش خارج گشته و به دنیایی فانتزی و دیوانهوار قدم بگذارد. منتها نه عشق آنها سرسوزنی باورپذیر میشود، نه ایثار و فداکاریهای الایزا و نه حتی مهمتر از هر چیز ذرهای جذابیت در این شخصیتها یافت میشود.
در طرف مقابل، شرایط آنتاگونیست هم همین است؛ با ژستهای عصبی بیدلیل و باتونی که مثلا قرار است پراپ صحنه باشد و در نهایت ذرهای ترس هم تولید نمیکند. شخصیتهای فرعی از آن هم بدترند، یک پیرمرد نقاش همجنسگرا، یک مستخدم سیاهپوستِ مشخصا فمنیست و یک دکتر روسِ اخلاقمدار، تیم ناهمگونِ نجات مرد دوزیست را شکل میدهند و به قدری به یکدیگر نمیآیند که مخاطب نگونبخت نمیداند در دل برایشان آرزوی موفقیت کند یا دعا کند تا آنتاگونیست با همان سلاحش دمار از روزگارشان در بیاورد.
از سوی دیگر فیلمنامه به قدری پر از حفره است و منطق پا در هوایی دارد که میتوان یک فیلم دو ساعته از همین حفرهها ساخت که از «شکل آب» بسیار جذابتر باشد. هر کس فیلم را تماشا کند و آن قابلیت شفابخشی احمقانهی مرد دوزیست را ببیند – کاش دلتورو قدرت شفابخشی را از اشکهای فوکس، ققنوس دامبلدور در هریپاتر میآموخت – برایش سوال پیش میآید که چطور ممکن است در آزمایشگاه فوق تخصصی آمریکایی هیچکس چنین چیزهایی را آزمایش نکرده باشد.
اصلا چرا در فیلم هیچ آزمایشی روی مرد دوزیست صورت نمیگیرد؟ یا چرا جایی که دوزیست از خانهی الایزا فرار میکند و به سینما میرود – یک خودارجاعی بسیار بیارتباط با کلیت اثر برای تیک خوردن همان لیست مذکور دلتورو – هیچکس او را نمیبیند؟ حتی اگر به شکل ملانصرالدینی استدلال کنند کسی در خیابان نبوده، حضور در سینما چطور توجیه میشود؟ فیلم که برای سالن خالی پخش نمیشود و در نتیجه حداقل شخصی در سالن بوده، پس چطور از دیدن این هیولای بیشاخ و دم تعجب نکرده است؟ «شکل آب» در همهی ابعاد فیلم بدیست و ننگ انتخاب آن به عنوان بهترین فیلم تا ابد بر پیشانی آکادمی خواهد ماند.