
- اولین مواجههمان با شخصیتها، نماییست که از پشت سر نشان داده میشود.
- یکی از عمده دلایل موفقیت «فانوس دریایی»، مسلط بودن کارگردان به دوربین است.
- تماشای «فانوس دریایی» خصوصاً از حیث بصری تجربهای است فراموش نشدنی.
- این فیلم میتواند یادآور داستانهای "هرمان ملویل" باشد.
در میان تصویری ناپیدا و کاملاً مهآلود – در آن مه وسیع و شناور – پس از لحظاتی ردپای آبهای آرامِ دریا در پیش زمینه و کشتیای که از دوردست تقریباً در میانههای کادر دیده میشود، بر پرده نقش میبندد. فیلم ضمن فضای مهیب و هولناکی که در همین آغاز شکل میدهد، بلافاصله با موسیقی کوبنده، تند و مشوش کنندهاش آن را تثبیت میکند.
اولین مواجههمان با شخصیتها، نماییست که از پشت سر نشان داده میشود. دو مرد در هیبت دریانوردان پا به صخره/جزیرهای پرت و دوراُفتاده میگذارند تا به مدت چهار هفته پاسبان یک فانوس دریایی و جایگزین دو فردِ قبل از خود شوند. دو مرد با خصوصیتهای متفاوت که حتیٰ این مسئله در خصوصیات فیزیکیِشان نیز به چشم میخورد.
یکی جوانی بلند قامت با نام “افریم وینسلو”(با بازی رابرت پتینسون) و دیگری فردی سن و سالدار، نسبتاً کوتاه قد و با پایی لنگ به اسم “توماس وِیک”(ویلیام دفو). فیلم در ادامه، شرحِ وضعیت این دو ست در جایی محصور از مه و طوفان و موجهای بیوقفه و خروشانِ دریای بیکران و مواجهه با تنهایی، انزوا، دلزدگی و اعماق/سویه تاریکِ آدمی که دهشتناکتر از هر موجودِ موهومِ ترسناکی، انسان را در کام خود میبلعند و او را در جهنمِ کابوسناک و جنونآور شان غرق میکنند.
کارگردان اثر – رابرت ایگرز – در ابتدا با هوشمندی تلاش دارد تا حس همذات پنداری ما را نسبت به کاراکتر “وینسلو” برانگیزد؛ او این کار را انجام و همپا و به مدد دوربینِ عجیب و غریب برجستهاش ما را با این شخصیت – در یک راستا – حرکت میدهد. اعتماد بیننده در ابتدا به وی جلب میشود اما هرچه داستان فیلم جلوتر میرود، این اعتماد توسط فیلمساز مدام دچار لغزش و تزلزل و به چالش کشیده میشود و تعلیق، درونی، مرموز و آرام پوست میندازد؛ هربار اعتمادمان در موقعیتی شکننده و متزلزل قرار میگیرد و هربار از سمت “وینسلو” به سمت فرد مقابل او سوق پیدا میکند و بالعکس از سوی “توماس وِیک” به سوی “وینسلو”. مهارت فیلمساز در حرکت بر روی این نوار باریک و بین خیالِ سرکش و آنچه در واقعیت و جنونی هولناک میان دو شخصیتِ فیلم تماشا میکنیم را(که به مرور تشخیص مرزشان سخت و سخت تر میشود) باید دید.
یکی از عمده دلایل موفقیت «فانوس دریایی»، مسلط بودن کارگردان به دوربینِ اغلب ساکن و آرام خود و مهارت و توجه دقیق او در فیلمبرداری سیاه و سفید اثرش و جزئیات آن است که نوعی کیفیت زیبایی شناسانه در کار با سایهها – به سان فیلمهای اکسپرسیونیستی و ترسناکهای متأثر از آن – و بافتهای بصری چشم نوازش دیده میشود؛ نوعی فیلمبرداری که از آن خانه نمور و سرد و تاریک پا را از یک معرفی مکانیِ ساده و صرف فراتر میگذارد و به نحوی آنجا را به مخاطب میشناساند و علاوه بر این، دائماً در زوایا، جایگیریها و نحوه قاببندیهای خود جایگاه دو شخصیتش را تبیین میکند و بعضاً نشان از تسلط و چیرگی هریک بر دیگری میدهد.
نابلدی در کار با دوربینِ فیلم – در نسبت با شخصیتهای مقابل خود – خیلی زود میتوانست، فضای بیاعتمادیِ چیره میان دو کاراکتر و به شک انداختن و معلق نگه داشتن بیننده در این فضا را خراب کند اما “ایگرز” با حفظ تعادل باعث میشود اعتماد و بیاعتمادی تماشاگر نسبت به هرکدام از دو شخصیت تغییرپذیر باشد.
دو شخصیتی که هر یک میکوشند بر دیگری مسلط و چیره شوند؛ یکی که فرماندار است و یکی فرمانبردار. یکی که بالا رفتن از برجِ مرتفع برای نگهبانی از فانوس دریایی و نور و روشناییِ آن بالا را به مانند همنشین شدن و خو گرفتن با معشوقش میپندارد و نیز مال و حق خود و یکی که از تنهایی، تاریکی و کارهای مشقت بارش به تنگ آمده است میکوشد تا این لذت/عشقِ ساختگی را از آنِ خود کند و در نتیجه تنشی شکل میگیرد که خشم و نفرت و جنون را در انسان بیدار میکند.
اینگونه فیلم در نمایش چهرهای شریر از انسان و تحلیل رفتن او در مواجهه با شرایطی نامتعادل و بغرنج، واجد کیفیتی روانشناختی میشود. همچنین فیلم از حجم زیاد موسیقی مشوش کننده و اضطرابآور بهره میبرد و با توجه ویژهاش به نقش صداهای مختلف در بدنه خود (از صدای مرغهای دریایی و صدای امواج خروشانِ دریا گرفته تا زوزه باد و صدای بارانِ سهمگین و صدای بلندِ شومی که از فانوس دریایی برمیخیزد) هر لحظه ترس و تشویش فضای خود را دوچندان میکند و بر پریشانی و هراس بینندهاش نیز میافزاید.

در این میان “ویلیام دفو” با تُن صدایی وحشتناک، موهایی ژولیده، ریش پُرپشت و چپقِ بر روی دهانش و “رابرت پتینسون” با سبیلِ زمخت و ته ریشِ روی صورت خود، در بازی بینظیرشان و ارتباطی که در فضایی بسته و محصور با هم برقرار ساختهاند، در نمایش سلطهجویی و بیاعتمادی و جنون بین دو انسانِ تنها هر یک از عوامل موفقیت فیلم به حساب میآیند.
هرچند پایانِ بیش از حد ابهامبرانگیز اثر شاید خوشایند دسته زیادی از تماشاگران نباشد اما تماشای «فانوس دریایی» – خصوصاً از حیث بصری – تجربهای است فراموش نشدنی؛ فیلمی با دورنمای کلی از «پرندگانِ» “هیچکاک” و با جانبخشی به داستانهای اساطیری/کهنِ دریایی و افسانه و قصههای ترسناکِ مرتبط با دریانوردان که حتیٰ از یک طرف نیز میتواند یادآور داستانهای “هرمان ملویل” باشد.
راهنمای خانواده