
- تصویری که «فورد در برابر فراری» از تیم فراری ارائه میدهد کاملاً در لانگشات قرار دارد و ما چیز زیاد و قابل اعتنایی از آن شاهد نیستیم.
- فیلمساز در اینکه رقابت فورد در برابر فراری را در قصهاش به مسئلهٔ مخاطب تبدیل کند، ناموفق عمل کرده و وقتی یک طرف قضیه ابداً ساخته نشده و غایب است.
- تماشاگر چندان در این داستان دخیل نشده و در واقع میتوان گفت آن حس رقابتِ موجود، برای ما ملموس نیست و نمیتوانیم به آن نزدیک شویم.

با نگاه به کارنامهٔ فیلمسازی «جیمز منگولد» – کارگردان شناخته شده و نامزد جایزهٔ اُسکار – ردپای فیلمهایی متنوع و مختلف را میتوان به چشم دید: از کمدیِ عاشقانه/فانتزی «کیت و لئوپولد» تا وسترنِ «قطار سه و ده دقیقه به یوما»؛ از فیلم معمایی-جنایی «هویت» تا درام زندگینامهای «راه رفتن روی خط»؛ از اکشنِ «شوالیه و روز» تا اکشنهای ابرقهرمانی نظیر «ولورین» و «لوگان».
«فورد در برابر فراری» عنوان تازهترین ساختهٔ جیمز منگولد است که جاه طلبیها و ماجراجوییهای او را در گونههای مختلف سینمایی ادامه میدهد؛ یک فیلم بیوگرافی دیگر از منگولد اما این بار – برخلاف راه رفتن روی خط – نه در دنیای موسیقی، که در سمت و سوی دنیای ورزش و مسابقات اتومبیل رانی که این کارگردان تلاش کرده گوشه چشمی به آن داشته باشد و در خلال آثار خود جایی به این زمینه نیز اختصاص دهد.
دو اثر قبلی جیمز منگولد به ترتیب «لوگان» و «ولورین» نام داشتند که هرکدام جزء فرانشیز مردان ایکس محسوب میشدند و به شخصیت کمیک بوکی ولورین میپرداختند. او پس از کمی جست و خیز در دنیای ابرقهرمانی و چند همکاری با هیو جکمن – که در بین بازیگرانش بیشترین همکاری را با او داشته است – در کار جدیدش، از کریستین بیل و مت دیمون در کنار خود استفاده کرده است. البته کریستین بیل پیش از این نیز – در سال ۲۰۰۷- در «قطار سه و ده دقیقه به یوما» ایفاگر نقش اصلی فیلم منگولد بوده است.
زمانی که از درامهای ورزشی صحبت میشود، غالباً مسابقات اتومبیل رانی از مواردی به حساب میآید که همواره بر پردهٔ سینما حضوری کمرنگ داشته؛ دلایل آن میتواند خود عنوان بحثی جداگانه باشد اما شاید به این علت که تماشای ماشینهایی که چندین دور از مسیرهای طولانی عبور مینمایند، ممکن است در یک روایت سینمایی جذابیتهای زیادی ایجاد نکنند و فیلمسازان در این رابطه – هم در شکل دادن به داستانهایشان و هم در گسترش آنها – با محدودیت و مشکل مواجه شوند. «شتابِ» ران هاوارد از معدود موارد قابل ذکر است که با ارائهٔ فیلمنامهای منسجم و گیرا از رقابت جذاب و هیجان برانگیز میان دو رانندهٔ فرمول یک، به فیلمی خوش ساخت و سرگرم کننده در این جایگاه نائل آمد؛ «فورد در برابر فراری» تلاش میکند تا به شکلی در راه «شتاب» قدم بردارد.
همانطور که از نام اثر میتوان فهمید، جیمز منگولد در کار تازهاش داستان رقابت بین فورد و فراری را به تصویر درآورده است. ماجرای فیلم بر اساس شخصیتها و رویدادهای واقعی شکل گرفته: دههٔ شصت میلادی زمانی بود که تیم فراری همواره در مسابقات مشهور ۲۴ ساعتهٔ لمانز پیشتازی میکرد و خود را در آن بیرقیب میدید. در همین حال هنری فوردِ دوم – مؤسس کمپانی خودروسازی فورد – و افرادش به این نتیجه رسیدند که با شرکت ایتالیاییِ فراری و بنیانگذار آن – انزو فراری – همکاری کنند؛ دو شرکت در آستانهٔ توافق قرار داشتند تا اینکه بر سر مسئلهای به مشکل برخوردند.
این اتفاق سبب شد تا هنری فورد – که از پیروزیهای پیاپی فراری در مسابقات به ستوه آمده بود – با به کارگیری هزینههای کلان و گماشتن افراد متخصص، دست به تولید خودروهایی بزند که توان رقابت با فراری را داشته باشند و بتوانند در مسابقات لمانز به برتری رسند؛ نتیجهٔ این تصمیم به پیروزی تاریخی تیم فورد در مسابقات سال ۱۹۶۶ منجر شد که کن مایلز (کریستین بیل) به عنوان راننده و کارول شلبی(مت دیمون) در مقام مسئول پروژه بیشترین نقش را در آن ایفا کردند.
اینها برگزیدهای بودند از همهٔ آنچه که در اثر رخ میدهد و با تمام صحبتها باید گفت جیمز منگولد در «فورد در برابر فراری» با مشکلِ فیلمنامه روبرو است که در نتیجه باعث شده فیلم به اهداف خود دست پیدا نکند. جدیترین ایراد کار، در قطب مخالف – یعنی فراری – دیده میشود؛ تصویری که «فورد در برابر فراری» از تیم فراری ارائه میدهد کاملاً در لانگشات قرار دارد و ما چیز زیاد و قابل اعتنایی از آن شاهد نیستیم.
این موضوع بدین جهت اهمیت دارد که وقتی فورد تصمیم به رقابت با فراری میگیرد، تماشاگر چندان در این داستان دخیل نشده و در واقع میتوان گفت آن حس رقابتِ موجود، برای ما ملموس نیست و نمیتوانیم به آن نزدیک شویم. به عبارتی فیلمساز در اینکه رقابت فورد در برابر فراری را در قصهاش به مسئلهٔ مخاطب تبدیل کند، ناموفق عمل کرده و وقتی یک طرف قضیه ابداً ساخته نشده و غایب است، بعدتر نیز – در خط مسابقه – با صحنههایی عملاً از دست رفته مواجه میشویم که قادر به تولید هیچ حسی – ناشی از هیجان و رقابت درون مسابقه – نیست.
جای تعجب ندارد که بگوییم آمریکاییها در قالب پیروزی فورد در برابر رقیب ایتالیاییاش و با ارائهٔ تصویری دور ولی به هر صورت مغرور و خود بزرگبین از تیم فراری، درصدد بهرهبرداری هستند تا برتری خود را به رخ کشند!
در این میان حتیٰ روی شخصیتها نیز نمیتوان حساب کرد؛ در فیلم با شخصیتهایی خنثیٰ همراه هستیم که در رأس آنها کن مایلز و کارول شلبی قرار دارند. شلبی (با بازی بی حسِ مت دیمون) از مقطعی عملاً تنها چیزی بیش از این نیست که دست به سینه لب خط بایستد و رفت و آمد ماشینها را نظاره کند!
«فورد در برابر فراری» با این مشکل روبرو است که شخصیتهای خود را نمیشناسد و دوربین فیلمساز در اکثر مواقع قادر به همراهی با کاراکترها نیست و نمیتواند به آنها اعتبار و جایگاه دهد. حتیٰ در بخشهای ابتدایی شخصیتهایی را میبینیم که گویی فیلم به آنها اعتبار بخشیده اما در ادامه بیاهمیت و بیتأثیر دیده میشوند.
به اینها باید اضافه کرد رابطهٔ مایلز با همسر و فرزندش که میتوانست به کیفیت اثر بهبود بخشد ولی نقش کمرنگ و بیاهمیتی برای آن درنظر گرفته شده و همچنین زمان طولانیای که فیلم برای آن ظرفیت ندارد و اساساً یکی دیگر از مشکلات به حساب میآید.
همهٔ اینها «فورد در برابر فراری» را به اثری تبدیل کرده است که به سختی میتوان از اشکالاتش چشم پوشی کرد.