
- کلبنت ایستوود فیلمساز ۹۰ سالهی آمریکایی گویی نمیخواهد از پا بنشیند و ثابت کرده است که پیری و سن بالا نمیتواند سدی بر نبوغ در هنر باشد.
- او پیرمردی است تنها از جنس وسترنرهای جان فوردی که در بیابانهای آمریکا کار خلاف انجام میدهد و گویی جاده همه چیز اوست.
- شاید بتوان گفت «مول» نسخهی دوم و ادامهی «گرند تورینو» است.
- «مول» بر اساس یک داستان واقعی در مورد یک پیرمرد قاچاقچی است که این بار آن را نیک شِنک نوشته است؛ همان فیلمنامهنویس «گرند تورینو».

کلینت ایستوود فیلمساز ۹۰ سالهی آمریکایی گویی نمیخواهد از پا بنشیند و ثابت کرده است که پیری و سن بالا نمیتواند سدی بر نبوغ در هنر باشد. «مول» که ترجمهاش به فارسی میشود: «حمل کنندهی مخدر یا قاچاقچی» اثری است آرام و مستحکم از جنس فیلم بسیار خوب «گرند تورینو» با کارگردانی و بازی خودِ کلینت ایستوود.
این فیلم گویا زبان همهی سالخوردههای تنهاست و این بار مخاطبانی که ایستوود را از «یک مشت دلار» و «خوب، بد، زشت» و «یاغی» به یاد دارند، باید وی را در نود سالگی بار دیگر همچون یک کابوی آمریکایی پشت وانت کهنهاش رصد نمایند.
او پیرمردی است تنها از جنس وسترنرهای جان فوردی که در بیابانهای آمریکا کار خلاف انجام میدهد و گویی جاده همه چیز اوست. این پیرمرد گریزان از اجتماع و مدرنیته همچنان بوی کهنگی و سنت میدهد و حاضر نیست اصولش را به تغیرات جدید و مد روز بفروشد. شاید بتوان گفت «مول» نسخهی دوم و ادامهی «گرند تورینو» است؛ همان پیرمرد تنها و اصولی این دفعه دل به جاده زده تا نداشتههای عمر خود را تجربه کند.
ایستوود در این فیلم با بازی خارقالعاده اندازهاش و کارگردانی روتین مانند آثار منسجم قبلیاش، بسیار خوب ظاهر شده تا جایی که پرسوناژ اِرل استون حداقل تا چندین سال به یادمان میماند؛ آن مکثها، آرامش و اعتماد به نفس عجیب، راه رفتن فرتوت و از همه مهمتر شور زندگی که هنوز در روحش جریان دارد.
«مول» بر اساس یک داستان واقعی در مورد یک پیرمرد قاچاقچی است که این بار آن را نیک شِنک نوشته است؛ همان فیلمنامهنویس «گرند تورینو» و همین امر میباشد که «مول» را در اتمسفر و کانسپت، بسیار در حال و هوای «گرند تورینو» کرده است.
فیلم در تمام موقعیتهایش کاملاً با حوصله همراه پرسوناژ اصلی میشود و ما تمام حرکات و زیست او را درک میکنیم. با اینکه کمی در ساخت کاراکترهای پلیس و کارتلهای مواد مخدر کمکاری شده اما به دلیل کشش پر از طمانینهی شخصیتِ ارل ما در کلیتِ اتمسفر ضعفها را کمتر به چشم میبینیم و حس میکنیم. جایگاه دوربین و میزانسنهای متحرک ایستوود، فضای ضمیمه شده بر قابلیت مرکزی پرسوناژ را تا به آخر چفت شده رو به جلو هدایت میکند و در کنار این ساختار، پاساژهای دراماتیک و فاصلهگذاری موتیفی، به فرم یک تناسب منتظم میبخشد. مثلاً یکی از این پاساژها در رفتارهای شخصی کاراکتر ارل است که برای مخاطب جالب توجه بوده و همین امر باعث میگردد تا ساحت شخصیتی وی دارای یک بُعد انفکاکی باشد.
او از موبایل، اینترنت و سایهی گستردهی مدرنیته بیزار است و یکی از پلانهای جالب فیلم جایی است که او در جاده به کمک خانوادهای میرود که ماشینشان پنچر شده و مرد خانواده در گوگل به دنبال سرچ کردن روش پنچرگیری میگردد و ارل با کنایه به او میگوید «مگر پدرت به تو پنچرگیری یاد نداده؟» و سپس در جواب مرد در مورد گوگل، ارل با نگاهی تمسخرآمیز اسم گوگل و اینترنت را به زبان میآورد یا در سکانسی دیگر که در مسافرخانهی جادهای به سر میبرد و آن لات گردن کلفت با یک دست به دستگاه نوشابه ضربه میزند و ارل به او میگوید:«موبابل را کنار بگذار تا دو دستی کارت راه بیافتد، امان از نسل شما»
با این پاساژهای موتیفی، مخاطب کاملاً فاصلهی ارل با نسل و زندگی امروز را حس میکند و ساختار هم بر همین منوال جلو میرود. یکی دیگر از اشارات ضمنی فیلم در جایی است که رئیس کارتل مواد مخدر کسی نیست جز اندی گارسیا؛ یعنی همان کسی که در قسمت سوم «پدرخوانده» نقش برادر زادهی مایکل کورلئونه را داشت و پس از مایکل میراثدار خانواده گشت و لقب پدرخواندهی مافیا را گرفت.
اکنون در اینجا ایستوود با انتخاب اندی گارسیا یک ارجاع شیرین و بیاد ماندنی به «پدر خوانده» میزند؛ پدرخواندهای که در حال حاضر پیر شده و خانوادهی مافیایی خود را دارد اما دیگر مافیای امروز هم با مرام و مسلک مافیاهای گذشته فرق کردهاند و او توسط خیانت افرادش کشته میشود. ما حتی فاصلهی فرهنگی میان نسل امروز و نسل کلاسیک را در رابطهی پدر خوانده و ارل میبینیم. آن دو با هم رابطهی خوبی در اولین دبدارشان برقرار میکنند و این رئیس مافیا به افرادش دستور میدهد که کاری به کار ارل نداشته باشند اما موضوع از جایی بغرنج میشود که تیم جدید جایگزین میگردند.
در این بین ای کاش ایستوود به آن کاراکتر پسر جوان که از دستهی مافیا بود و کمکم داشت با ارل رابطهی دوستانه میگرفت بیشتر میپرداخت، ولی در اواسط فیلم ناگهان او را به امان خدا ول میکند که همین موضوع یکی از نقصهای فیلمنامه است. یکی دیگر از ضعفهای سناریو در پرداخت ضعیفِ شخصیتهای پلیس با بازی لارنس فیشبرن و بردلی کوپر میباشد که به خوبی در درام اثر پرداخت نشدهاند.
با تمام این ضعفها «مول» اثری است از یک فیلمساز ۹۰ ساله که جسارتی مثالزدنی به خرج داده و در ساحت نقش اول به جلوی دوربین رفته است. کلینت ایستوود با این فیلم به ما نشان میدهد که اگر امروز فیلمسازان کلاسیکی همچون جان فورد یا هاوارد هاکس زنده بودند بجای آثار وسترنشان میتوانستند چه فیلمهایی و در چه تمی بسازند. «مول» دقیقاً حس و حال آثار تمام غولهای کلاسیک سینمای آمریکا را برای ما زنده میکند و در این بلبشوی آثار تجاری مارول و اکشنهای کامپیوتری و تصنعی، میتوانیم این فیلم را در آرامشی مستمسک تماشا کنیم.