
- موقعیت در «قصیده گاو سفید» را میتوان تکاندهنده و تاثیرگذار دانست.
- مولفه اصلی برای تشخیص ملودرام، پیشتازی مخاطب در اطلاعات ماجرا، در قبال کاراکارهای اثر است.
- یا عنوان عقیم «قصیده گاو سفید» نیز اوج بیمبالاتی در تاثیر عنوان، بر درونمایه و خوانش فیلم است.
- فیلم «قصیده گاو سفید» بیدلیل سعی دارد تصورات ذهنی کاراکتر محوریاش را نمایش دهد.

چگونه میشود موقعیتی تراژیک در متن را با اجرایی ناپسند به موقعیتی کمیک بدل کرد؟ تضاد آنچه محتوای فیلم میگوید با آنچه نتیجه شکل و فرم است در «قصیده گاو سفید» سبب شده تا این ناهماهنگی، لطمهای حسرتبار برای فیلمی باشد که میتوانست بسیار بهتر از اکنون دیده شود.
بطالت در روایت آنجا آغاز میشود که مولف عناصر پیشبرنده رویداد را در زمان روایی مناسب به کار نمیبرد. در «قصیده گاو سفید» افشای هویت قاضی دادگاه قبل از نیمه فیلم، بطالت و بیحاصلی را به بخش زیادی از آن زمان باقی مانده تزریق میکند. دو راه حل برای فیلمساز یا نویسنده وجود دارد؛ یا پس از افشای هویت قاضی کیفری دادگستری، تنها بر چگونگی رابطه زن و مرد اکتفا نمیکرد و یا اینکه پس از این افشاسازی بیش از یک ساعت از زمان فیلم را به حفظ تعلیق اختصاص نمیداد.
این قاضی کیفری که به استناد شهادت شهود، سال گذشته حکم اعدام بابک را صادر کرده بود، حالا در هیبت یک بدهکار به بابک، به سراغ همسر آن مرد بیگناه یعنی مینا میآید، تا بلکه در خفا او را از نظر مالی یاری دهد. این کمکها کم کم به رابطه احساسی میکشد. بنابراین موقعیت در «قصیده گاو سفید» را میتوان تکاندهنده و تاثیرگذار دانست اما اجرای آن از تمام زوایا به شدت در نزول فیلم نقش داشته تا جایی که حتی در قالب و نوع فیلم نیز تضاد ایجاد کرده است.
موقعیت تراژیک با این شکل اجرا تبدیل به کمدی میشود و از آنجایی که این لحظات کمیک به هیچ عنوان آگاهانه و در قالب یکی از زیرگونههایی همچون کمدی تلخ نیست، فیلم را دچار تشتت میکند. ساحت کمدی تلخ میتوانست با حذف کاراکترهای تکبعدی و خلق نقشهایی با پیچیدگیهای درونیتر با توجه به موقعیت نامتعارف و متضاد شکل بگیرد. مثلا یک قاضی معتقد چگونه با یک سگ درون خانه کنار میآید یا بدون محرمیت بتواند زنی را بپذیرد. اینها نمونههای کوچکی است که در فیلم وجود دارد اما به دلیل عدم تعهد فیلمساز بر گونه، درست اجرا نمیشوند.
مولفه اصلی برای تشخیص ملودرام، پیشتازی مخاطب در اطلاعات ماجرا، در قبال کاراکترهای اثر است. یعنی ما به عنوان مخاطب بیش از ۶۰ دقیقه میدانیم آن مرد مهربان، همان قاضی است که شوهر مینا را به اعدام محکوم کرده و بیش از ۶۰ دقیقه با این مسئه مواجهایم که مینا ماجرا را نمیداند! و بیش از ۶۰ دقیقه فقط منتظر یک رویداد مهم هستیم، اینکه مینا چگونه متوجه این حقیقت میشود که دلبسته کسی شده که شوهرش را بالای دار کشانده؟ یا مینا پس از کشف حقیقت چه برخوردی با قاضی دارد؟
این اوج بیحاصلی درام است. چون همه چیز بستگی به همین دو سوال قبلی دارد. هیچ اکت یا کنشی در این دقایق طولانی به وقوع نمیپیوندد. هیچ رویدادی، کسالت و ایستاییِ بیمحتوایِ فیلم را با رنگبندیهایی تازه تغییر نمیدهد. فیلم با این موقعیت به ظاهر جذاب که مواجهه قاضی پشیمان و زن داغدار است، گودالی میسازد که تا پایان خودش نیز از آن رهایی نمییابد.
مسئله بسیار مهم دیگر عدم منطق در برخی لحظات برای پیشبرد رویداد است. شروع و بسط رابطه قاضی و مینا چنان است که با اولین نگاه قاضی به زن و طرح موضوع جعلی بدهکاریاش به بابک به بهانه دیدار با زن، کاملا فرمالیته بودن آن را نشان میدهد. عدم منطق فیلمنامه اینجا به اوج میرسد؛ برای اینکه در ادامه ما شاهد رابطه بیشتر زن و مرد با هم باشیم، کافی است تا از کلیشه این روزهای سینمای ما، یعنی مشقتِ یافتن خانه اجارهای برای زنی مجرد، استفاده کنیم.
به همین سادگی! این تفکر که زنی تنها در ایران خانهای اجارهای نمیتواند بیابد، یک اپیدمی فیلمسازان شده در حالی که هم به اندازه کافی آمار طلاق و زن و مرد مجرد در ایران زیاد است و هم بازار مسکن در این زمینه داغ! یا عدم منطق در جایی دیگر، اخراج زن از خانه توسط صاحبخانه به خاطر ورود یک مرد غریبه است. همه اینها ما به ازای اجتماعی و فرهنگی ندارند و کاملا عقیم هستند.
یا عنوان عقیم «قصیده گاو سفید» نیز اوج بیمبالاتی در تاثیر عنوان، بر درونمایه و خوانش فیلم است. چه دور و بعید است که کدهای فیلم برای تحلیل عنوان یکی به رویای آغازین و پایانی فیلم برمیگردد و یکی به کارکردنش در کارخانه تولید شیر و دیگری قتل معلق و ذهنی-عینیِ قاضی با شیر مسموم. این عنوان با این ارجاع، به هیچ عنوان کارکرد ندارد جز اینکه بگوییم آیا این زن به مثابه گاوی شیرده در حال دوشیده شدن توسط قانون (که شوهرش را بیگناه اعدام کرد) یا جامعه که او را پناه نمیدهد (صاحبخانه منفعل) یا دولت که از او حمایت نمیکند (بهزیستی و عدم مساعدت مالی) است؟
حال بماند که آگاهی ما از مسموم بودن شیر آنقدر زیاد است که ماجرا و مرگ عینی-ذهنی قاضی را کمیک میکند. حتی اینکه وسط صرف برنج، خوردن این لیوان شیر چه جور فرهنگ غذایی است و برای کجا؟ فیلم «قصیده گاو سفید» بیدلیل سعی دارد تصورات ذهنی کاراکتر محوریاش را نمایش دهد. بیمقدمه و عقیم. مینا و قاضی روز سالگرد اعدام همسر زن به گورستان میروند و زن، شوهر مردهاش را در صندلی عقب خودرو میبیند. این نمایش ذهنی، احتمالا توسط فیلمساز در فیلم آمده تا زمینه چینیِ پایان فیلم و دوگانگی مرده بودن یا زنده بودن قاضی پس از خوردن شیر مسموم را توجیه کند که البته به هیچ عنوان ربطی به شکل غالب رئالیستی فیلم ندارد.
کودک ناشنوا نیز بیهویت است. فقط حضور دارد تا بگوید مینا در دوره بارداری استرس داشته و همین استرس او را ناشنوا کرده است. نقش قاضی پشیمان در نیامده و کشیدن سیگار فیلتر قرمز، ترک شدن توسط زن و پسرش و اینکه همچنان همه جا و همیشه ناراحت است نیز منطقی نیست. آدمهایی تک بعدی و خاکستری که بکگراندی ندارند و در یک مود تا پایان گیر کردهاند. به عبارتی کودک یقینا شادیهایی میتوانست داشته باشد یا قاضی دائما در بهت و شوک حاصل از یک اشتباه میتوانست نماند.