
- فیلم آخر لوچ در ادامهی اثر بحثبرانگیز قبلیاش «من، دنیل بلیک» قرار میگیرد.
- ما از همان ابتدا همراه پرسوناژ دلپذیر فیلمساز میشویم تا غمانگیزی زیست امروزی این قشر همیشه له شدهی اجتماع زیر چرخهای مکانیسم سرمایهداری را درک کنیم.
- کارزار فیلمساز دقیقاً کارزار انسانیت است و این مهم را بدون شعار و بدون پروپاگاندا و ژستهای روشنفکری برایمان بازگو میکند.
- «متاسفیم جا ماندی» اساساً فیلم دیالوگ به انضمام میزانسن است، آن هم میزانسن در غنای مدیومشات.
- «متاسفیم جا ماندی» فیلمی است متعلق به امروز، اثری که با بحرانهای اقتصادی و کارگری امروزی در همه جای دنیا قابل درک و لمس است و معضلش، معضل طبقات زحمتکش اجتماعی میباشد که همیشه در خطر گسستهای فردی و خانوادگی هستند.

«متاسفیم جا ماندی» فیلمی دیگر در باب مطالبهی قشر کارگر و نیمچه متوسط جامعهی شهری از فیلمساز همیشه مطالبهگر انگلیسی کن لوچ است؛ فیلمسازی که میتوانیم او را آخرین سینماگر از نسل موج نوی سینمای انگلستان برشمریم.
زمانی که در دههی ۶۰ میلادی فیلمسازان موج نو انگلستان همانند تونی ریچارسون، لیندسی اندرسون، جان شلهزینگر، جک کلیتون و کارل رایتز نوعی سینمای اعتراضی شهری را در نقد اجتماع طبقاتی بریتانیا از پس سرمایه و نئولیبرالیسم در انگلیس پایهگذاری کردند، پرداخت به قشری از جامعهی حاشیهنشین و کارگری تبدیل به سوژهی اصلی گشت.
دو دهه بعد کن لوچ با همین مطالبات وارد کارزار شد تا جایی که امروزه به محض اینکه نام سینمای کارگری برده میشود بدون هیچ واسطهای ذهن آدمی به سمت فیلمهای این کارگردان انگلیسی جهش مینماید. حال فیلم آخر لوچ در ادامهی اثر بحثبرانگیز قبلیاش «من، دنیل بلیک» قرار میگیرد.
گویی با کلافی مواجهه هستیم که از ابتدا تا انتها یک صف زنجیری را پیش گرفته و آدمها پشت به پشت هم مطالبات پراتیک و اجتماعیشان در قالبهای گوناگون تغییر موضع میدهد. «متاسفیم جا ماندی» دقیقاً یکی از سرهای همین کلاف درهم تنیده شده میباشد؛ فیلمی در باب یک خانوادهی کاملاً معمولی انگلیسی که برای زیست کردن در جامعهی شهری موجود باید همچون گلادیاتورها به نبردی تن به تن با شغل بروند و آوردگاهی مسئلهمدار را در صحنهی زندگی خلق نمایند.
دوربین کن لوچ در سراسر فیلم پر از تحرک و پر از ثبت کنش این گلادیاتورهاست، بخصوص پدر زحمتکش خانواده که تن به مبارزهای طاقتفرسا برای بقای اهل بیتش میدهد. ما از همان ابتدا همراه این پرسوناژ دلپذیر فیلمساز میشویم تا غمانگیزی زیست امروزی این قشر همیشه له شدهی اجتماع زیر چرخهای مکانیسم سرمایهداری را درک کنیم، که عجیب هم درک خواهیم کرد چون دوربین بدون ادا و اطوار ایدئولوژیک تمام حد فواصل غیر دراماتیک را بین ما و ابژههای موجود برمیدارد و هر یک از مخاطبین گویی نقش پرسوناژها را از نزدیک استشمام میکنند.
هنر دوربین لوچ در همین است، یعنی به تصویر کشیدن مامنی که فراتر از نمایش و دیدن متجسد برای مخاطب است چون اساساً نوع درگیری سوبژکتیو ما با ابژههای روی تصویر به حدی از چفتشدگی حسی میرسد که عدم ارتباط غیرممکن میگردد.
مگر میشود مخاطبی باشد که پدر این خانواده را درک نکند و با زیستش همسانسازی فرمال برقرار نسازد؟ مگر میشود حس مادرانگی زن که دائماً از پشت تلفن نگران دختربچهی نوجوانش در خانه است و بوی انسانیت میشناسد و میدهد را از پس تصویر فیلم لمس نکنیم؟ یا ممکن است شر و شوری آن پسر جوان تازه به بلوغ رسیده که یک غلیان شورشی از وجودش در حال فوران است را ما هر روز در کنارمان نبینیم و با او همراه نشویم و در فواصل متعدد از دستش عصبانی نباشیم و در برخی جاها از اکتش خوشمان نیاید؟
اینها غیرممکن است چون فیلم کن لوچ اساساً فیلم زمان است؛ چه فریادهای مستاصل یک پیرمرد مانند دنیل بلیک که از بوروکراسی موجود مینالد و علیهاش شورش میکند و چه این کارگر زحمتکش پر از اشتیاقِ انسان بودن. کارزار فیلمساز دقیقاً کارزار انسانیت است و این مهم را بدون شعار و بدون پروپاگاندا و ژستهای روشنفکری برایمان بازگو میکند.
ریکی (پدر) همیشه در معرض مدیومشات قرار دارد و در میزانسن نقش یک کنش فردی را بازی کرده و نهایتا علیت وجودینش سبب حسگیری از قوام فرم میشود. این موضوع که چرا آدمها در جایگاهشان کاملاً درست طراحی شدهاند دقیقاً از منطق رئالیستی محض کن لوچ نشئت میگیرد اما نه رئالیسمی ایدهآلگرا و انتلکت، بلکه تماماً حس زندگی و تراوش زیست به مثابهی بودن است که ناخودآگاه ما را قلقلک میدهد.
آدمهای «متاسفیم جا ماندی» برای بودن تلاش میکنند و نه برای شعار و ژستهای انتلکتی که برخی از سینماگران اتخاذ مینمایند. گویی همهشان فاکتوریلی ملموس از کف جامعهاند و دوربین یک نقش میانجی را دارد. چند سکانس داخلی را به یاد بیاورید که چگونه فیلمساز نزدیکیاش با پرسوناژ را به نقطهی عدم تصنع، حد میدهد.
خانواده در حال گفتگو هستند و دوربین یک حرکت آرام و روی دست بدون هیچگونه خودنمایی تکنیکال دارد؛ سپس از میان هال کوچک عبور کرده و این خانواده را در فواصل مشاجره و عشق و بنبست و رهایی به نمایش میگذارد. حدود میزانسن در تکتک صحنهها برایمان خانه را با وجوهات مختلفش میسازد. یعنی زمانی که جر و بحث بین پدر و پسر خیرهسر شکل میگیرد دوربین در جایگاهی درست با موضعی آیلول و بدون پروتاگونیستسازی، نقشی بیطرف را ایفا نموده و در همین نماهای داخلی خانهی کوچک آنها، از یک طرف اغتشاش روانی را به تصویر کشیده و از سوی دیگر محبت بیمنت را.
حد نگه داشتن یعنی جلوگیری از به وجود آمدن سانتیمانتالیسم؛ مثلاً آنجایی که زن بابت فروش ماشینش ناراحت است اما بالاخره بخاطر خانوادهاش از این حق میگذرد تا جایی که به اوج مناقشه میرسد و آن را به زبان میآورد ولی در ادامه چه اتفاقی میافتد؟ فروپاشی؟ یا سیاهی ممتد؟ خیر، آغوش گرم خانواده هنوز به راه است و همین زن پشت شوهرش درمیآید و از او دفاع میکند و یا مثلاً مشاجرات با پسر جوان خیرهسر که تا اوج گسست میرود ولی رشتهی مرکزی خانواده از هم نمیگسلد و در سکانسی میبینیم که پدر مجروح در نمایی نیمه تاریک بر روی تخت قرار دارد و کن لوچ وی را در موضع حقارت نمیگذارد و همین پسر در بین درگاهی اتاق به ملاقات پدر میآید و از او میپرسد چیزی نیاز دارد یا نه؟
این است حد نگه داشتن میزانسن و گریز از سانتیمانتال شدن و نغلتیدن به آغوش یک ملودرام لوس خانوادگی. یا سکانسهای درخشان رابطهی دختربچه با اعضای خانواده که چقدر قوام و پختگی دارد و بهترین پرداخت کاراکتر در فیلم را به زعم نگارنده ایفا میکند؛ از رابطهی عُقلاییاش با برادر بزرگتر گرفته تا رهاورد کودکانهاش برای پایان بخشیدن به مناقشات و حتی نگرانی و تشویشش در گسست خانواده.
کن لوچ در پرداخت این دختربچه بسیار استادانه در درامش کار کرده است؛ نه خبری از سانتیمانتال شدن است و نه اگزوتیسم مدرن. برای مثال در بین جر و بحث پدر و مادر در اتاق به جای اینکه فیلمساز ردپای او را به شکل دختربچههای لوس کلیشهای وارد میدان اصلی درام نماید، لیزا فقط و فقط به دیوار اتاق میکوبد و درخواست عاجزانه با همان هیبت و زبان کودکانهاش برای اتمام دعوا از اولیایش را دارد. ما با شنیدن همین صدای کوفتن به دیوار، موضع تجرید و انتزاع از پرسونای او برایمان کافی است تا حدِ کاراکتر در بسط درام به فرم تبدیل شود.
به همین مثابه «متاسفیم جا ماندی» اساساً فیلم دیالوگ به انضمام میزانسن است، آن هم میزانسن در غنای مدیومشات. پرسونای کاراکترها بزدلانه یا اگزوتیک و عجیب و غریب به تصویر کشیده نمیشود و از آن سو طعم کلیشه و عقبافتادگیِ ملودراماتیک هم ندارد.
برای نمونه به رابطهی جالب پدر و پسر در شوخیها و مشاجراتشان دقت کنید که چقدر جدید و مدرن و با حسی توامان پیچیده و دیالیکتیک همراه است، به همین مثابه رابطهی مادر و دختر و همهشان در یک کانسپت و کلیت انضمامی که میدهد یک خانوادهی امروزی قرن بیست و یکمی اروپایی. این حد شناخت از زیست و سپس میزان مسئلهمدار بودن سوژه برای فیلمساز ۸۰ سالهای است که اینگونه موضوعی امروزی را به فرم و تالیف خودش درمیآورد.
«متاسفیم جا ماندی» فیلمی است متعلق به امروز، اثری که با بحرانهای اقتصادی و کارگری امروزی در همه جای دنیا قابل درک و لمس است و معضلش، معضل طبقات زحمتکش اجتماعی میباشد که همیشه در خطر گسستهای فردی و خانوادگی هستند؛ این تصویری است از زندگی مشترک امثال ترنرها با تمام سنگهای چیده شده در مسیر زیستشان که باید چگونگی را برای رهایی از گسست بیاموزند.
سلام. از نقد کارشناسانه شما متشکرم. بی شک این فیلم در عین سادگی ، لایه های زیرین به شدت پیچیده ای دارد که می توان درباره هرکدام نقدهای متعددی نوشت.