
- «مخمصه» بهترین نمونه در اثبات مهارتِ مایکل مان در کلاس کاریاش است؛ یک فیلم دزد و پلیسی سبکپردازی شده که در دو سمت قصه، دو بازیگر بزرگ سینما، رابرت دنیرو و آل پاچینو یکهتازی میکنند.
- مایکل مان رویارویی کلاسیکِ دزد و پلیس را به شکلی نوگرایانه تعریف میکند.
- همانطور که بسیاری از قهرمانها و ضدقهرمانها وجودشان بدون دیگری بیمعنی است، «مخمصه» نیز پروتاگونیست و آنتاگونیست داستانش را لازمهی وجود یکدیگر بیان میکند.
- نمایش آل پاچینو و رابرت دنیرو باعث شده است «مخمصه» از نظر بازیگری، واقعاً در سطحِ بالایی ظاهر شود.

کدام کارگردان است که در فیلم خود تماشاگران را موقعی که دزدها در یک صبح آرام و خلوت کامیونی را با سرعت به ونِ پلیس میکوبند و دست به سرقت میزنند و یا همچنین زمانی که سارقینِ بانک در وسط خیابان ماشینهای پلیس را با مسلسلهای خود به گلوله میبندند، به وجد میآورد؟ چه کارگردانی در فیلمش وقتی دزدها توسط پلیسها زیرنظر گرفته شدهاند، میتواند باعث شود تماشاگر بیش از دستگیریشان دوست داشته باشد آنها از مخمصه بگریزند؟ درست شناختهاید، مایکل مان.
او سالهاست به عنوان کارگردانی شناخته شده است که در زمینهی فیلمهای پلیسی شگرد دارد؛ فیلمهایی با نگاهی مردانه که در آنها شب حضوری معنادار و پُررنگ پیدا میکند و صدای شلیک گلوله، سکوتِ شب را درهم میشکند. «وثیقه»، «میامی وایس» و «دشمنان ملت» از نمونه آثار جنایی-پلیسی هستند که مایکل مان بعد از برجستهترین اثرش، «مخمصه» نشانِ خود را در آنها به ثبت رساند.
«مخمصه» با زمانی قریب به سه ساعت (که یکی از مشکلات تماشاگران با فیلم میتواند زمان بیش از حد طولانی آن باشد) بهترین نمونه در اثبات مهارتِ مایکل مان در کلاس کاریاش است؛ یک فیلم دزد و پلیسی سبکپردازی شده که در دو سمت قصه، دو بازیگر بزرگ سینما، رابرت دنیرو و آل پاچینو یکهتازی میکنند.
مایکل مان رویارویی کلاسیکِ دزد و پلیس را به شکلی نوگرایانه تعریف میکند. او الگوی یک تعقیب و گریزِ دزد و پلیسی را در پیرنگ با نگاهی مدرن بازنمایی کرده و به فیلمی که سرلوحهاش همان رویارویی کلاسیکِ دزد و پلیس است، سر و شکلی مدرن میدهد؛ در واقع نگاه مدرنِ مایکل مان و بیان داستانیِ او – خصوصاً در تعریف دو شخصیت اصلی فیلم – «مخمصه» را چنین نشان میدهد.
«مخمصه» در پرداخت دو کاراکتر اصلی خود، آن دو را در داستان به صورت موازی پیش میبرد و به تماشاگر نشان میدهد؛ در یک سمت نیل مککولی (رابرت دنیرو) را به عنوان یک سارق حرفهای داریم که به برنامههای خود سر و سامان میدهد و در سمتی دیگر وینسنت هانا (آل پاچینو)، پلیسی که در تلاش برای به دام انداختن اوست.
این دو، یکبار در صحنهای که در رستوران با هم گفتگو میکنند و یکبار نیز در دوئلِ پایانی فیلم با هم رودررو میشوند اما در باقی دقایق هرکدام در لاین جدایی حرکت میکنند. موازی پیش رفتن دو شخصیت اصلی، تعادلی را در دو سمت قصه ایجاد کرده است که فرصتی کافی و یکسان در اختیار دنیرو و پاچینو میگذارد. این فرصت از سویی این امکان را به وجود آورده که تماشاگر، به دور از قضاوتهای یکطرفه برای هر دو شخصیت اصلی فیلم به یک اندازه احترام قائل شود و آنها را به عنوان مکملِ یکدیگر بپذیرد.
همانطور که بسیاری از قهرمانها و ضدقهرمانها وجودشان بدون دیگری بیمعنی است، «مخمصه» نیز پروتاگونیست و آنتاگونیست داستانش را لازمهی وجود یکدیگر بیان میکند. نیل و وینسنت اگرچه به عنوان دزد و پلیس، در دو سمت مختلف قرار گرفتهاند و با هم دشمنی دارند اما از جنبههایی به هم شبیه هستند: هردو مردانی حرفهای و پخته و متعهداند که اصول کارشان را هیچگاه زیر پا نمیگذارند؛ هردو از حرفهای که دارند لذت میبرند؛ هردو زندگی شخصیشان همواره تحتالشعاع حرفهشان قرار گرفته و هیچکدام حرفهی خود را قربانی زندگی شخصیشان نمیکنند، بالعکس روابط آن دو با زنها همیشه در تعهد به کارشان قربانی شده.
فلسفهی مککولی بر این است: “هرگز به چیزی وابسته نشو که در حین خطر در عرض ۳۰ ثانیه نتوانی از آن دل بکنی”. زمانی که در نمای پایانی، آل پاچینو دست دنیرو را میگیرد، فیلم بیش از هر زمانی دو شخصیت قصه را مکملِ هم نشان میدهد؛ لذت بازی برای هر یک به دلیل وجود رقیبی سرسخت است.
برخلاف فیلمهایی که یک پلیس را در مقابل شخصیتی تماماً خبیث میگذارند، مایکل مان در خلق شخصیتِ سارق نشان میدهد «مخمصه» از آن فیلمها فاصله گرفته است. نیل مککولی در «مخمصه»، نه یک شخصیت کاملاً سیاه و شرور بلکه اتفاقاً محترم و سمپاتیک است؛ سارقی باهوش و موقر با ظاهری مرتب و آراسته که کاریزمای او بیننده را به خودش جذب میکند. اگر کسی از افرادش مرتکب خیانت شود، دنبالش میرود و او را از میان برمیدارد اما در عین حال دست خود را هم به خون افراد بیگناه آلوده نمیکند.
مان هرچقدر در ساختن روابط عاطفی میان شخصیتها ضعیف باشد، در سکانسهای تعقیب و گریز و اکشنِ دزد و پلیسی مهارت نشان میدهد. نگاه کنید به سکانس سرقت از بانک که به درگیری خیابانی بین دزدها و پلیسها ختم میشود؛ از بهترین سکانسهای سرقت در سینما که با اجرای پُرتعلیق و مهارت فیلمساز در پرداخت همراه است.
به رگبار بستهشدن اتومبیلها و پیچیدن صدای گلولهها در خیابان چنان واقعیاند که نظیرش را در آثار دیگر کمتر میتوان دید. بیجهت نیست بعد از «مخمصه»، برخی از فیلمهای دزد و پلیسی را فیلمهای مایکل مانی صدا میزنند.
بیشتر بحثهایی که در مورد «مخمصه» میشود، بیشک تحتتأثیر حضور دنیرو و پاچینو قرار گرفته است. رویارویی دزد و پلیس قصه، در واقع رویارویی آل پاچینو و رابرت دنیرو است؛ دو بازیگری که همیشه با هم مقایسه میشوند. نمایش این دو باعث شده «مخمصه» از نظر بازیگری، واقعاً در سطحِ بالایی ظاهر شود.
هر دو بازیگر با سبک بازیگری بخصوصشان، به نقشهای خود تسلطِ عالی دارند. رابرت دنیرو از پرسوناژ گنگستری فیلمهای اسکورسیزی فاصله گرفته و رفتار کنترل شدهای از خود نشان میدهد؛ او با آن ریش پروفسوری و موهای مرتب و آراسته، پختگیِ خاصی را از خود به نمایش میگذارد و آدمی تنها را می سازد که زندگیاش بدون وابستگی عاطفی بوده است.
آن طرف آل پاچینو با آدامسی که مرتب در دهان میجود، برعکس رقیبش است؛ عصبانی بودن و خشم خود را با صدای بلند و در مواقعی با شوخی و کلمات رکیک بیان میکند؛ خسته نشان میدهد و در مواردی، کلافه شدن از دست رقیب زیرکش را به خوبی منعکس مینماید. پاچینو و دنیرو، هر دو در قابهای خود کاملاً مسلط هستند.
مایکل مان فیلمهای دیگری را در کارنامه دارد که به اندازهی کافی سرگرمکنندهاند اما هیچکدام محبوبیت «مخمصه» را ندارند.