
- «مرد ایرلندی» از زمان «رفقای خوب» به بعد، بهترین فیلم جنایی اسکورسیزی است.
- مشهور است که هوفا در سال 1975 ناپدید و هفت سال بعد مرده اعلام شد.
- دیگر شخصیتهای مهم فیلم دستخوش تغییرات ظاهری ناجوری میشوند.
- شیرن هرگز طنز اصلی شخصیتش را فراموش نمیکند.
- «مرد ایرلندی» در ساعت پایانی هیجانانگیز خود به یک فیلم کاملاً متفاوت تبدیل میشود.
کمتر از پنج دقیقه طول میکشد تا «مرد ایرلندی» در سبک متمایز مارتین اسکورسیزی فرو رود. دوربین فیلمبرداری به نرمی وارد آسایشگاه سالمندانی میشود که در آن، قاتل دلتنگ فیلادلفیا «فرانک شیرن» (رابرت دنیرو) داستان روزهای پرافتخار خود به عنوان مرد دست راست رئیس مافیای اهل سیسیل «راسل بوفالینو» (جو پشی) و ارباب فاسد اتحادیه «جیمی هوفا» (آل پاچینو) را تعریف میکند. با راهنمایی صدای شیرن، فیلم به یک سفر جادهای بیضرر در گذشته میرود که شیرن روی صندلی راننده نشسته است و بوفالینو با همسرش درباره سیگار کشیدن در ماشین جر و بحث میکند.
حس و حال صحنه در عین حال هم جدی است هم بامزه، این ماهیت توانایی اسکورسیزی است که اوباش را مردانی عضلانی و خشن نشان میدهد که فقط کمی با دوستداشتنی بودن فاصله دارند و به این شکل به آنها جلوهای انسانی میبخشد. در این گسل اساسی – بین انسانهای دوستداشتنی و دنیای دیوانهواری که در آن زندگی میکنند – فیلم به شکل فوقالعادهای به علاقه وافر آمریکا به جرایم سازمانیافته نقب میزند.
«مرد ایرلندی» از زمان «رفقای خوب» به بعد، بهترین فیلم جنایی اسکورسیزی و نمایش خالص و مهار در رفته چیزی است که فیلمسازی او در ۵۰ سال گذشته را متمایز کرده است. فراموش کنید که فیلم بیش از حد طولانی است و فناوری جوانسازی پر سر و صدای آن هم همیشه بینقص نیست؛ فیلم با چنان سرعت بالایی پیش میرود که نقایصش در طول مسیر به سختی میتوانند توجه تماشاگر را جلب کنند.
رفقای خوب در طی سه دهه گذشته هر از گاهی مجال بروز یافته است، در کمدی سیاه ضدقهرمانهای بیچاره «کازینو»، «رفتگان» و «گرگ وال استریت» و فیلمهای کوچکتری مانند «دار و دسته نیویورکیها»، و تقریباً همه آنها از بنیان تاریخی خود اعتبار میگیرند. اما «مرد ایرلندی» نشاندهنده سازگاری و هماهنگی ایدهآل فیلمساز و داستان است: اسکورسیزی و نویسنده «استیون زایلیان» اقتباسی وفادارانه از کتاب شبهخاطرات «شنیدهام خانهها را رنگ میکنی: فرانک “مرد ایرلندی” شیرن و بستن پرونده جیمی هوفا» داشتهاند و این کتاب زمینه مناسبی برای بهترین شخصیتپردازیهای اسکورسیزی فراهم میکند. شیرن جوری حرف میزند که انگار در دنیای منبسط شده «رفقای خوب» به دنیا آمده است.
دوران قدرتنمایی گنگسترها!
کتاب که نوشته وکیل سابق، «چارلز برنت» است به شکل اعترافات دم مرگ شخصیت اصلی داستان نوشته شده است. و به این صورت عموماً از نگاه اول شخص به قضایا نگاه میکند و شیرن به یاد میآورد که چطور از راننده کامیون گوشتهای تقلبی در فیلادلفیا به یک قاتل حرفهای درجه یک تبدیل شد و از ارتکاب قتلهای مشهور زیادی حرف میزند.
شیرن خود را در کناره – و گاهی در مرکز – قدرتمندترین گنگسترهای کشور در زمان اوج نفوذ و قدرتشان قرار میدهد، وقتی که رئیس اتحادیه بینالمللی کامیونداران «هوفا» درگیر کشمکشی ده ساله برای دستیابی به قدرت بود و دادستان «بابی کندی» همه جا او را دنبال میکرد. مشهور است که هوفا در سال ۱۹۷۵ ناپدید و هفت سال بعد مرده اعلام شد؛ اعتراف شیرن مبنی بر قتل دوست قدیمیاش چندان معتبر نیست اما قیل و قال بسیار بر سر جزئیات، ما را از جذابیت این اعتراف محروم میکند.
در حقیقت، بسیاری از اعترافات شیرن زیر سؤال رفتهاند و یا به کلی رد شدهاند. در پسزمینه «مرد ایرلندی»، او حتی میتواند «فورست گامپ» تبهکاران باشد و دوران خود و شخصیتهای بیرحم و قدرتمندی که به این دوران شکل دادند را در حصار خود بگیرد. ادعاهای شیرن از داشتن نقش محوری در حمله به خلیج خوکها تا شلیک کردن به هوفا را پوشش میدهد اما لازم نیست صحت هیچکدام از آنها بررسی شود تا مرد ایرلندی از داستان او بهره بگیرد و آن را به یک موفقیت تبدیل کند.
داستان شیرن در دوران هولناکی رخ میدهد که لزوماً به سه ساعت و ۲۹ دقیقه زمان نیاز ندارد اما «مرد ایرلندی» ارزش این زمان را دارد. بله، تصمیم جاهطلبانه و تیترساز برای استفاده از فناوری پرهزینه شبیهسازی کامپیوتری برای جوان کردن دنیرو و دیگران در ابتدا ناخوشایند مینماید: وقتی شیرن اولین برخورد خود با بوفالینو در اوایل دهه ۶۰ را به خاطر میآورد، همان زمانی که این رئیس مافیای بیتکلف در یک پمپ بنزین به کهنهسرباز جوانتر جنگ جهانی دوم کمک کرد موتور ماشینش را درست کند، صورت بدون چین و چروک دنیرو عملاً تجسم کدهای نرمافزار است و کالبد درشت شخصیت شباهت چندانی به ظاهر دنیرو در آن زمان ندارد. اما با پیش رفتن سالها و ایجاد تغییرات کوچک در ظاهر شیرن، شبیهسازی بهتر و بهتر میشود – کل این فیلم با خاطرات تردیدآمیز یک مرد شکل میگیرد.
دیگر شخصیتهای مهم فیلم دستخوش تغییرات ظاهری ناجوری میشوند: پشی در نقش بوفالینوی خوشبرخورد، در پایان فیلم به یک توده گوشتی پلاسیده و چروکیده تبدیل میشود اما این تحولی منطقی برای رئیس پیر گنگسترهاست و او قطعاً به درد چنین نقشی میخورد. اما پاچینو بزرگترین ذینفع این رویکرد است: در نگاه اول، او فقط چند دههای جوان شده تا چهره مردی حدوداً پنجاه ساله را داشته باشد و برای صحنههای پایانی هم فقط باید یک دههای بر سنش اضافه میشده.
«مرد ایرلندی» به آرامی و به تدریج توضیح میدهد که دلایل اولیه هوفا برای توجه کردن به شیرن چه بوده است. فیلم با داستان جذاب رابطه او با بوفالینو شروع میشود، او به تدریج با زیستبوم مافیا آشنا میشود و مهارتهای جنگیاش را در خیابانها به کار میگیرد. اسکورسیزی و تدوینگر «تلما شونمیکر» با جادوی همیشگیِ تدوین خود، قطعات پرهیجان زندگی شیرن به عنوان یک قاتل حرفهای را با زمانبندی کمدیواری به هم میدوزند. (وقتی که شیرن اسلحهها را یکی پس از دیگری داخل رودخانه میاندازد، میگوید اسلحههای پنهان شده در رودخانه «برای مسلح کردن یک کشور کوچک کافی هستند.»)
وفاداری «مرد ایرلندی» به اصول فیلمبرداری
وقتی هوفا در حدود دقیقه ۴۵ فیلم ظاهر میشود، فوراً اختیار همه چیز را در دست میگیرد. (شیرن که مردی نظامی است، رئیس جدید خود را به ژنرال پتن تشبیه میکند.) حضور پررنگ پاچینو فاصله چندانی با اغراق ندارد اما در عین حال، با سایه بزرگ و گستردهای که هوفا در دوران اوج خود بر اطرافیانش افکنده بود، هماهنگی دارد.
این قهرمان کامیونداران در بهترین حالت خود به مجسمه خشم تبدیل میشود: او به خاطر دیر کردنها قشقرقهای وحشتناکی به پا میکند و خشم خود از تیم «هوفا را بگیریدِ» بابی (یا بوبی) کندی را بر سر زیردستانش خالی میکند و پسرخوانده مطیعش چاکی (البته با بازی جس پلمونس) را لوس میکند و به سختی تلاش میکند شیرن را طرف خود نگه دارد. رفتارهای مضحک زوجی شیرن و هوفا وقتی به اوج میرسد که هوفا به خاطر یک مشت «احمق لعنتی» عصبانی میشود و سهواً به شیرن آسیب میزند و بعد با لحن آشفتهای به اشتباه خود اعتراف میکند تا دل او را به دست بیاورد.
حداقل، تا یک جایی اینطور پیش میرود. مثل کتاب، «مرد ایرلندی» نشان میدهد که وفاداری شیرن به هوفا و بوفالینو او را مجبور میکند تصمیم دشواری بگیرد، یعنی زمانی که هوفا در دوران پیری با تلاش برای بازپسگرفتن اتحادیه، همتایان گنگستر خود را ناراحت میکند. در همان زمان شیرن با راهنمایی وکیل زرنگ اتحادیه «بیل بوفالینو» (با بازی ری رومانو) که برای عبور از شرایط دشوار دادگاهها به او کمک میکند، به آدم قدرتمندی تبدیل شده است.
شیرن هرگز طنز اصلی شخصیتش را فراموش نمیکند، از جمله خاطره سریعی از زدن «جو دیوانه» گالو (سباستین مانیسکالکو) در یک قتل خونین مشهور در رستوران غذاهای دریایی اومبرتو در محله ایتالیاییهای نیویورک. نمیتوان به این جزئیات اعتماد کرد اما این ربطی به فیلم ندارد. در فیلم، مأموریت نهایی شیرن برای کشتن هوفا نتیجه طبیعی اتفاقاتی است که قبلاً افتادهاند.
تا این حد حقیقت دارد: هوفا به جرم رشوه دادن به هیئت منصفه به زندان افتاد، چند سال بعد از زندان آزاد شد، و وقتی تلاش کرد دوباره ریاست اتحادیه را به دست بیاورد، تنشها بین او و گنگسترها بالا گرفت. بسیاری معتقدند که همین ماجرا، سقوط او را جلو انداخت. اسکورسیزی کاهش محبوبیت هوفا را به شکل یک تراژدی آهسته و با کنایههای طنزآمیز به تصویر میکشد. ناراحتی شیرن از موقعیت هوفا خیلی زود خود را در رابطه دوستانه آنها نشان میدهد، در چند صحنه این دو بازیگر نمادین با پیژامه درباره استراتژیهایشان گفتگو میکنند (باور بکنید یا نه، در واقع کمی جذاب به نظر میرسند).
اما نیاز دائمی هوفا به تسلط بر همه گفتگوها همیشه توجه همه را به خود جلب میکند. جدل خشمگین او با رهبر جدید کامیونداران «تونی پروونزانو» (استیون گراهام) عملاً به یک فیلم کوتاه مستقل میماند که در آن یک بگو مگوی کنشی-پرخاشگرانه در نهایت به دعوای ناخوشایندی تبدیل میشود که شباهت زیادی به سخنرانی نمادین «مثل یک دلقکِ» پشی در رفقای خوب دارد.
زایلیان از زمان «مانیبال» چنین فیلمنامه تر و تمیزی ننوشته بود. مرد ایرلندی پر است از کنایههای خندهدار و زمانبندیهای جذاب، از یک شوخی درباره «کشتی می فلاور ایتالیایی» گرفته تا بحث درباره دو تبهکار بدبخت به نام ویسپرز که به سؤال غیرمنتظره «اول نوبت کیه؟» میانجامد. معمولی است. بعضی از جر و بحثها بیش از حد طول میکشند اما تماشای این بازیگران فوقالعاده که در نقشهای خود فرو رفتهاند آنقدر لذتبخش است که کشدار بودن صحنهها بیاهمیت میشود.
همه چیز عالی تنظیم شده است تا «مرد ایرلندی» در ساعت پایانی هیجانانگیز خود به یک فیلم کاملاً متفاوت تبدیل شود. در این بخش است که شرایط زمان ناپدید شدن هوفا به شکلی که سزاوار فیلمهای «رابرت برسون» است، در کنار هم قرار میگیرند – حرکت آهسته جزئیات سمعی و بصری، از کلوزآپ تفنگهای دستی گرفته تا غرش موتورهای ماشین، همگی در ایجاد این وحشتِ نافذ نقش دارند.
اسکورسیزی کمی بیش از حد روی نتیجه درنگ میکند اما این تکه مالیخولیایی و احساسی به دنیرو اجازه میدهد نقاب جوان شدن را از صورت کنار بزند و استادانه تنهایی دوران پیری را به نمایش بگذارد. با دور شدن این شخصیت از دختر بزرگسالش (آنا پاکوین، که کم حرف میزند اما احساسات زیادی در چشمانش موج میزند) و رفتن به یک آسایشگاه سالمندان، تمام سفر دور و دراز شیرن به یک شوخی تلخ تبدیل میشود: او تمام طول فیلم توضیح میدهد که چطور در ذهن خودش به یک افسانه تبدیل شد و در نهایت در دام آن افتاد.
«مرد ایرلندی» از سبک آشنا و همیشگی اسکورسیزی جان گرفته است. این فیلم که محصول سومین همکاری او با تصویربردار «رودریگو پریتو» اسن، نمایشیترین فیلم آنهاست. یک صحنه تعقیب و گریز دلپذیر، قتلی در یک آرایشگاه را نشان میدهد که در میانه جرم شروع میشود و در پایان روی یک دسته گل آرام میگیرد؛ در جای دیگری، دوربین به سرعت از بین دادگاهها و اتاقهای رقص میگذرد و موسیقی جازی که از «بیل داجت» تا «فتس دومینو» را در بر میگیرد، تصویر را همراهی میکند. مدتهاست که شونمیکر چنین تأثیری روی فیلمهای اسکورسیزی نگذاشته بود: طولانیترین بخش روایی او با چنان ظرافتی ساخته شده که نشاندهنده قصد جدی او برای جلوگیری از فروپاشی برج پهن و گشاد حوادث است.
اسکورسیزی از چند شیوه جسورانه هم استفاده میکند که جالب توجهترین آنها صحنهای است که در متنی به سرنوشت غمانگیز تعدادی از شخصیتهای فیلم اشاره میکند. این شیوه عمدتاً استفاده طنزآمیز دارد و نشان میدهد که آمار بالای مرگ و میر ناشی از کشمکش هوسآلود بر سر قدرت مردان سفیدپوستی است که کت و شلوار به تن دارند. در فیلم صدای محکمِ زنانهای شنیده نمیشود – دو همسر شیرن حضور بسیار کمرنگی در فیلم دارند – اما چنین محدودیتهایی بیشتر نشاندهنده ضعفهای شخصیت شیرن است نه ضعفهای فیلم «مرد ایرلندی».
دنیرو در زندگی روزمره مرد خشنِ ساخته اسکورسیزی همیشه بهترین بازی خود را نشان میدهد و فرانک شیرن بهترین نقش اول مردی است که دنیرو در سالهای اخیر بازی کرده است. شیرن تقریباً در همه صحنهها حضور دارد و تمام داستان از نقطه نظر رنگارنگ و هیجانانگیز او دیده میشود. او حتی اگر پیرمردی قصهسرا باشد، با مرد پشت دوربین از یک قماش است. اما شیرن مدتها قبل از اینکه دنیایش را ترک کند، ارتباطش با آن را از دست داده بود. اسکورسیزی با «مرد ایرلندی» ثابت میکند که از همیشه زندهتر است.
از اونجای داستان خوشم اوم که میگفت ریس جمهور هیچ کاره هست گرداننده اصلی پشت پرده تعیین میکنه کی بمونه کی بره