
- «مرد بارانی» (رین من) ششمین فیلم بلند سینمایی بری لوینسون است که بری مارو و رانالد بس فیلمنامهی آن را با الهام از داستان زندگی کیم پیک نوشتهاند.
- جملهی معروفی وجود دارد که میگوید برای شناختن کسی کافی است که با او سفر کنید. «مرد بارانی» دقیقا بر اساس همین جمله بنا شده است.
- مشکلی اصلی «مرد بارانی» این است که فیلم بسیار دیر شروع میشود.
- «مرد بارانی» ویژگیهای خوبی دارد که بیشتر به حالت بالقوه ماندهاند و بالفعل نشدهاند.

« فیلم مرد بارانی » (رین من) ششمین فیلم بلند سینمایی بری لوینسون است که بری مارو و رانالد بس فیلمنامهی آن را با الهام از داستان زندگی کیم پیک نوشتهاند که شخصی دارای اوتیسم اما با ویژگیهای یک نابغه بوده است. این فیلم در سال اکرانش جوایز متعددی کسب کرد و رقبای سرسختی را پشت سر گذاشت.
«مرد بارانی» در درون خود دو فاکتور بارز دارد که میتوانند فیلم را به موفقیت برسانند. نخست خط اصلی پیرنگ که شامل ملاقات دو برادر پس از سالهای متمادی و داستان به دست آوردن ارث پدری از جانب برادر کوچکتر است که انگیزهای برای سفر میشود و فیلم را تبدیل به یک درام جادهای مینماید و دوم وجود شخصیتی به نام ریموند (داستین هافمن) است که بیماری اوتیسم دارد اما از جایی به بعد متوجه میشویم که او دارای ویژگیهایی است که تنها نوابغ آنها را دارند.
جملهی معروفی وجود دارد که میگوید برای شناختن کسی کافی است که با او سفر کنید. «مرد بارانی» دقیقا بر اساس همین جمله بنا شده است. فیلم از همان ابتدا با چینش شخصیتها و اتفاقات پیش روی آنها طوری پیش میرود که چارلی بابیت (تام کروز) که شخصی جاهطلب و حریص است، با برادری که اصلا او را نمیشناخته و از وجودش خبر نداشته، به واسطهی مرگ پدر بالاجبار رهسپار سفر شود.
داستان وجود ارث پدری به مبلغ سه میلیون دلار و ویژگیهای خاص ریموند، محرکهای اصلی پیشبرد پیرنگ هستند. چارلی میخواهد که حداقل نصف این ارث را به دست آورد و به همین منظور مجبور میشود تا ریموند را با خود همراه کند و به دلیل اینکه آنها از پرواز جا میمانند، به اجبار سفری سه روزه را با ماشین آغاز میکنند.
فیلم از اینجا تبدیل به یک درام جادهای میشود که طبق معمول اینگونه فیلمها، رسیدن به شناخت و در نهایت تغییر مد نظر خواهد بود. یعنی فیلم در این حالت خود یک پیرنگ تحصیل را دنبال میکند. از طرفی دیگر ما با شخصیتی طرف هستیم که در ظاهر دچار مشکلاتی در درک جهان اطرافش است، اما در باطن ویژگیهای منحصربهفردی دارد. او میتواند کارهای عجیب و غریب با اعمال ریاضی انجام دهد. وجود چنین شخصیتی در پیرنگ، توقعی را در ما ایجاد میکند که فیلم رنگوبوی دیگری به خود بگیرد و اتفاقا در زمانهایی نیز در این مسیر گام بر میدارد (حضور دو برادر در کازینو و بردهای پیاپی آنها با استفاده از هوش ریموند) اما نه به درستی روی این موضوع تمرکز میکند و نه میتواند خط اصلی پیرنگ را از سطحی بالاتر ببرد.
مشکلی اصلی «مرد بارانی» این است که فیلم بسیار دیر شروع میشود. یعنی معرفی بسیار طولانی اثر و دیر آغاز شدن سفر دو برادر که دستمایهی اصلی پیرنگ فیلم است، ضربهای بزرگ به آن زده و از عمیقتر شدن آن جلوگیری کرده است. این در حالی است که فیلمنامه درون خود فاکتورهایی دارد که حتی اگر سفر این دو برادر خیلی زودتر نیز آغاز میشد، توانایی کشش و ادامهدادن ماجرا را داشت.
زیرا سفر به طور کلی در فیلمهای جادهای برای ایجاد تغییر و القای این تغییر به بیننده است و در این فیلم به دلیل دیر آغاز شدن سفر و عدم تمرکز درست روی سیر تغییرات دو برادر، اثر به هیچوجه توانایی بالاتر رفتن از یک سطح خاص را ندارد و شاید برای لحظه و در همان زمان تماشا موفق شود که احساسات را برانگیخته نماید، اما در نهایت به دلیل عمیق نشدن روی احساسات دو برادر و پرشهای فراوان و عدم نمایش درست سیر تغییرات این دو و دست گذاشتن روی اتفاقات گذرا و لحظهای (مثلا قرار ملاقات ریموند که مشخص نمیشود چگونه اینقدر زود تغییر کرده و پذیرای چنین ملاقاتی شده است) نمیتواند تاثیر بلندمدتی بگذارد و هم ایدهی فیلم جادهای و همسفر شدن دو نفر با ویژگیهای اخلاقی کاملا دور از هم را از بین میبرد و هم حضور یک فرد اوتیسمی با ویژگیهای یک نابغه را به دست فراموشی میسپارد.
فیلم به جای ایجاد کشمکش در یک درام جادهای با وارد کردن یک شخصیت زن، با خلق صحنههایی با بار حسی زیاد که در اکثر مواقع از بیرون از فیلم به آن القا شدهاند، تبدیل به یک ملودرام خانوادگی میشود و نمیتواند از المانهای فیلمجادهای به درستی استفاده نماید. این در حالی است که شخصیت ریموند (که نام فیلم مخفف شدهی نام او به صورت «رین من» است) که پردازش درستتری دارد و ویژگیهایش بیشتر برای ما نمایان است، وقتی به ما نشان میدهد که ویژگیهای جذاب و پرکششی دارد، میتواند بار فیلم را بر دوش بکشد و اتفاقات جالبی را رقم بزند، کاری که فیلم تنها در چند دقیقه روی آن تمرکز میکند و اتفاقا لحظات پرکششی را نیز خلق مینماید، اما ظاهرا اخلاقمداری بسیار مشخص فیلم که آن را فریاد میزند، این اجازه را نمیدهد تا از ویژگیهای ریموند استفادههای دیگری بکند و در حد همان تلنگر به آن پرداخته میشود.
«مرد بارانی» ویژگیهای خوبی دارد که بیشتر به حالت بالقوه ماندهاند و بالفعل نشدهاند و در این میان بازیهای بازیگران بسیار به چشم آمده و کارگردانی لوینسون در آن زمان بسیار مورد توجه بوده، گرچه که این فیلم غایت دوران کاری لوینسون است، اما نه بازی بازیگران و نه کارگردانی آن آنچنان شاهکار و یا خارقالعاده نیستند و همهچیز این اثر بسیار معمولی و متوسط است.
اتفاقا میتوان گفت در بعضی فاکتورها و زمانها نیز حتی به سطح متوسط نمیرسد، زیرا به هیچوجه نتوانسته از ویژگیهای موجود در درون خود درست استفاده نماید و آنها را به سطح قابلقبولی برساند. در نهایت این فیلم مجموعهای از لحظات است که شاید تنها در هنگام تماشا تاثیرگذار باشند و پس از آن خیلی زود اثر خود را از دست خواهند داد.