
- «مسیر سبز» دومین ساختهی فرانک دارابونت است که مانند فیلم اولش، «رهایی از شاوشنک» آن را بر اساس رمانی از استفن کینگ ساخته است.
- توازن بین شر و نیکی در مسیر سبز برقرار است تا داستان رو به جلو برود و به پایان برسد.
- در میان داستان جان و اجکام و اتفاقاتی که بین این دو به عنوان محورهای اصلی پیرنگ رخ میدهد، ما همواره صحنهی اعدام با صندلی الکتریکی زندان را به عنوان موتیف مشاهده میکنیم.
- روایت فیلم نیز همانند فیلمنامهاش کاملا استیلیزه و بدون اضافات است و هرچیزی که در روایت و تصویر هست، در خدمت قصهی پر و پیمانی است که در حال تعریف شدن است.

«مسیر سبز» دومین ساختهی فرانک دارابونت است که مانند فیلم اولش، «رهایی از شاوشنک» آن را بر اساس رمانی از استفن کینگ ساخته و این فیلم نیز با استقبال زیادی در زمان اکران مواجه شد و همواره جزو فیلمهای برتر دههی نود میلادی و البته تاریخ سینما شناخته میشود.
موفقیت دارابونت در اقتباس از یکی از رمانهای کینگ در ساخت «رهایی از شاوشنک» باعث شد تا این کارگردان کمکار و حساس پنج سال پس از ساخت آن فیلم به سراغ رمان دیگری از کینگ برود و آن را تبدیل به فیلم نماید. رمانی که باز هم محوریتش یک زندان بود و وقایع آن در این زندان رخ میدادند اما داستان و فضایش کاملا با فیلم اول فرق میکرد و رگههایی از خیال و فانتزی نیز وارد آن شده بود.
در دههی نود میلادی تام هنکس در اوج محبوبیت بود و در سالهای پایانی این دهه، دارابونت او را برای ایفای نقش اصلی این فیلم انتخاب نمود. اما «مسیر سبز» ویژگیهای خاصی دارد که فیلم را تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای دهه و همینطور تاریخ سینما کرده و حتی میتوان گفت با تمام لطفی که به «رهایی از شاوشنک» میشود، این فیلم آنقدر ویژگیهای خوب دارد که از آن نیز پیشی بگیرد و شاید تنها فرق بین این الطاف در این باشد که «رهایی از شاوشنک» فیلمی دربارهی امید است و «مسیر سبز» به طور مشخص از این امید سخن نمیگوید و در پسزمینه امید به زندگی و در مدیومی بزرگتر خود زندگی را نشان میدهد. با این تفاسیر میتوان ابعاد مختلف «مسیر سبز» را بررسی نمود.
شخصیتها
فیلمنامهی مسیر سبز به لطف وجود رمان کینگ و اقتباس از آن، توانایی کینگ در خلق شخصیتها و فضاسازی برای آنها، نمایش ابعاد مختلف این شخصیتها و همینطور خاصیت ذاتی رمانهای کینگ در داشتن ویژگیهای سینمایی، و در کنار اینها صبر و حوصلهی زیاد دارابونت در نگارش فیلمنامه و توانایی او برای تبدیل رمان به فیلمنامه، یکی از بهترین فیلمنامههای تاریخ سینماست که مهمترین ویژگی آن استیلیزه بودن آن است. یعنی تکتک اجزایی که در فیلمنامه وجود دارند و ما آنها را در فیلم میبینیم، نقشی در پیشبرد پیرنگ و رسیدن شخصیتها به اهدافشان دارند.
پل اجکام (تام هنکس) به عنوان رییس بند ای (مسیر سبز) که بند زندانیان اعدامی با صندلی الکتریکی است، از آنشخصیتهای به یادماندنی سینماست. مردی آرام و موقر که راوی قصه است و بار اصلی قصه روی دوش اوست. ابتدا ما او را در سنین پیری میبینیم و شنیدن آهنگی در تلویزیون باعث میشود تا او داستان مسیر سبز زندان را برای یکی از دوستانش تعریف کند. تعریف داستان از جانب پل، ما را با یک فلشبک همراه میکند که در آن به داخل بند ای زندان میرویم و مسیر سبز آنجا را میبینیم.
زندانیهایی در آنجا حضور دارند و دیری نمیگذرد تا شخصیت اصلی دیگر فیلم وارد شود؛ یک زندانی محکوم به اعدام با ویژگیهای فیزیکی خاص. جان کافی (مایکل کلارک دانکن) زندانیای است که حضورش در مسیر سبز زندان، به طور کلی مسیر قصه را تعیین میکند. زندان شخصیتهای دیگری را نیز شامل میشود که هرکدام نقش مهمی در پیشرفت پیرنگ دارند. زندانبانان دیگر و زندانیهای دیگر. در میان زندانبانان، یک زندانبان شرور وجود دارد، پرسی وتمور (داچ هاچینسن) و در میان زندانیان نیز، زندانیای وارد میشود که از بیمارستان روانی آمده، وایلد وارتون (سم راکول) که محکوم به اعدام برای تجاوز و قتل است.
نیروهای متخاصم و بد در کنار نیروهای خوب و درست قرار میگیرند. توازن بین شر و نیکی در مسیر سبز برقرار است تا داستان رو به جلو برود و به پایان برسد. یک سوم ابتدایی فیلم به معرفی شخصیتها و فضا میپردازد و در میانهی اثر جان کافی نقش مهمی را به خود میگیرد. اولین مواجهه با نقش جان کافی و تغییر موضع فیلم نسبت به او همزمان تغییر دادن موضوع ما نسبت به او در جایی است که او اجکام را شفا میدهد و مریضی اجکام در قالب دانههای سیاه از دهان جان خارج میشوند.
از اینجا ما میتوانیم متوجه شویم که جان کافی قاتل نیست و بناست تا دم مسیحایی او کارهای زیادی بکند. در این نقطه دو شخصیت بد فیلم نقش مهمی به خود میگیرند. زندانی بد باعث میشود تا همه به یقین برسند که جان کافی قاتل نیست و زندانبان بد نیز بیماری همسر رییس زندان را به خود میگیرد و هم خود باعث از بین رفتن نیروهای بد مسیر سبز میشود.
در یکی از بهترین سکانسهای تاریخ سینما، پس از آن که جان کافی بیماری همسر رییس زندان را وارد بدن پرسی وتمور میکند، دوربین در زاویهای قرار میگیرد که هر دو شخصیت بد فیلم را به موازات هم و درمقابل یکدیگر در قاب داشته باشد، ارتفاع دوربین کمی پایین است و تاکید روی موقعیت این دو نفر خبر از رخ دادن یک اتفاق زودهنگام میدهد.
پرسی وتمور، وایلد وارتون را به قتل میرساند و جان کافی به رییس (تام هنکس) میگوید که آن دو را به سزای اعمالشان رسانده. وتمور به بیمارستان روانی میرود (همان اتاقی که وایلد وارتون از آن آمده) و وایلد وارتون هم خود به خود اعدام میشود. اینگونه جان کافی آخرین ماموریت خود را به درستی انجام میدهد. حتی کاراکتر موش (آقای جینگلز) نیز نقش مهمی در گرهگشایی قصه دارد. آنجا که اجکام در پیری اعتراف میکند، نامیرایی تاوان او برای کشتن موهبت خداست، آقای جینگلز را به عنوان شاهدی برای این ادعا نشان میدهد.
همهی اجزای فیلمنامه مانند این شخصیتها کاملا استیلیزه و در خدمت داستان هستند و مورد اضافهای در تمام مدت زمان فیلم نمیتوان یافت. حالا این شخصیتها و اجزا در قالب روایی فیلم شکل درستی به خود میگیرند. قالب رواییای که آن را بررسی خواهیم نمود.
روایت
فیلم با نمایش تصویر چند مرد که گویی به دنبال چیزی میگردند، آغاز میشود و سپس ما چشمان پیرمردی را میبینیم که باز میشوند و گویی ما در خواب او بودهایم. ما با پیری پل اجکام همراه هستیم و بناست تا با داستانی که او برای یکی از دوستانش تعریف میکند به گذشته برویم و از وقایعی که رخ داده با خبر شویم. داستان از بیماری او آغاز میشود و سپس حضور جان کافی در زندان و معالجهی او توسط جان و ادامهی داستان که به شکلی جذاب و دقیق برای ما تعریف میشود.
در میان داستان جان و اجکام و اتفاقاتی که بین این دو به عنوان محورهای اصلی پیرنگ رخ میدهد، ما همواره صحنهی اعدام با صندلی الکتریکی زندان را مشاهده میکنیم. موضوعی در روایت فیلم به عنوان یک موتیف تکرار شونده که در ضمیر ناخودآگاه، ما را برای مواجهه با اعدام جان کافی، به عنوان یکی از سمپاتیکترین شخصیتهای تاریخ سینما آماده میکند. اما تمهید جذاب روایی فیلم در جایی رقم میخورد که همهچیز در خدمت قصهگویی اثر است.
جان کافی قدرتی ماورایی دارد و ما این را دیدهایم، در یکی از شبهای نزدیک به اعدامش، او بخشی از چیزی که درون خود دارد و به گفتهی خودش باعث آزار همیشگیاش میشود را به پل اجکام منتقل میکند (از طریق گرفتن دست او) ما به همراه چیزی که پل میبیند، وقایع قتل دو دختر کوچک را مشاهده میکنیم و گره از قتل آنها باز میشود. این کار جذاب روایی جایی بیشتر معنا پیدا میکند که ما میدانیم از ابتدای فیلم و صحنهی خواب پل اجکام در پیری، با او و ذهن و خاطراتش همراه هستیم.
پس سفر به آنجایی که او به لطف قدرتی که از جان گرفته میرود، از لحاظ روایی کاملا منطقی و درست جلوه میکند و فیلم به بهترین شکل ممکن در راستای قصهگویی و رسیدن به مفهوم فرم، گرهگشاییهایش را انجام میدهد. روایت فیلم نیز همانند فیلمنامهاش کاملا استیلیزه و بدون اضافات است و هرچیزی که در روایت و تصویر هست، در خدمت قصهی پر و پیمانی است که در حال تعریف شدن است.
از این رو «مسیر سبز» در عین داشتن فیلمنامهای درجه یک، شخصیتپردازیهای عالی و بازی خوب بازیگرانش، کارگردانی دقیق و آموزندهای را به خود میبیند و در ایجاد یک هارمونی درست بین فیلمنامه و بیان تصویری به اوج موفقیت میرسد و همچنان نیز میتواند یکی از بهترین آثار تاریخ سینما باشد.