
- هر آنچه درباره چرایی استحکام فیلمی اجتماعی و قدرت بیانیاش باید بدانیم در «من، دنیل بلیک» «عزتنفس» است.
- «کن لوچ» دنیل را درست سر بزنگاه و مکانی نمادین از پای درمیآورد.
- فیلمساز تا جایی هجوِ سازوکار بوروکراتیک را گسترش میدهد که بر جهان واقعگرایانهی اثرش لطمهای وارد نشود.
- دنیل بلیک در «من، دنیل بلیک» کاراکتری حماسی است که یال و کوپالش را گرفتهاند.

از این جهت با دیدن «من، دنیل بلیک»، «دنیل» شخصیت محوری فیلم تا مدتها در ذهن باقی میماند که او گرچه خصوصیات یک قهرمان طغیان گر را ندارد، اما بنا بر احترام بر عزتنفسش تا مرگ پیش میرود. سادهتر اینکه، «کن لوچ» کار بسیار سختی برای پرداخت درامی دارد که بهشدت قابلیت پرتاب شدن در ملودرام خواهد داشت، اما زیرکی متأثر از نئورئالیسم امروزی، فیلم را همچنان تأثربرانگیز و البته جدی نگاه میدارد.
هر آنچه درباره چرایی استحکام فیلمی اجتماعی و قدرت بیانیاش باید بدانیم در «من، دنیل بلیک» «عزتنفس» است. عبارتی که دنیل بلیک به خاطر آن تن به نکبت بوروکراتیک نمیدهد. عنوان فیلم نیز با تأکید بر همین فردیت آغاز میشود. «من» اینجا فقط ضمیری حقیر برای جملهای خبری نیست، بلکه همین «من» در جایگاه عنوان فیلم، تقدیس شخصیت و همچنین تأکید گذاشتن بر اسمی حقیقی است که مجبورمان میکند با دقت آن را در خاطر حفظ نماییم.
فیلمساز تا جایی هجوِ سازوکار بوروکراتیک را گسترش میدهد که بر جهان واقعگرایانهی اثرش لطمهای وارد نشود. بدینصورت که ما از زاویه دید کاملاً انتقادی «کن لوچ» نسبت به دولت راستیِ بریتانیا حسی توأم با تنفر، پذیرش و باور خواهیم داشت و تماماً «دنیل بلیک» را بهعنوان نمونهای صادق از کارگری از نفس افتاده در سیطرهی استثمار مدرن میپذیریم.
به تعبیری این بردهداری نوین که بیتفاوت با بردهداری قرون باستان نیست، حالا با رنگ و لعاب تمدن، کارگر را بهعنوان ابزار تولید مینگرد. جذابیت فیلم در بیان این بردهداری، لحاظ لحنی ماشینی برای کارمندان سازمان مستمری است که در جهان دیجیتال، با اتکا به مفاد قانونی در حال بردهداری از نفوسی هستند که دستشان بهجایی بند نیست. پاسخها و شکل مکالمهی این کارمندان با «دنیل بلیک» آمیختگی احترام و بردهداری است.
با وجودی که ریتم فیلم و روند خلق شخصیت، پلان به پلان ما را آمادهی طغیانی قابلتوجه توسط شخصیت محوری میکند، اما پایان کوبندهی اثر بهشدت از نظر اجتماعی ناامیدکننده و از نظر روایی قدرتمند است. «دنیل» کارگر نجاری است که حالا در منگنهای بوروکراتیک قرار گرفته است. همسرش مرده است، ناراحتی قلبی دارد، درآمد مستمریاش در حال قطع شدن است، از سویی باید رزومه کاری به سازمان کار و بازنشستگی ارائه کند تا سازمانی دیگر تحت عنوان مستمری و کارمندی، ارزیابیاش کنند که آیا حقوقش قطع شود یا نه و از سویی دیگر پزشکش، به خاطر قلبش او را از کار و فعالیت منع کرده است و… چنین شخصیت واماندهای در دل زرقوبرق لندن، به نظر هیچ راهی جز تلاش برای رسیدن به حقوق خود از راه اعتراض یا سکوت و نهایتاً مرگی در سکوت ندارد.
«کن لوچ» دنیل را درست سر بزنگاه و مکانی نمادین از پای درمیآورد. دقیقاً آنجا که در پایان، کارمند دولتی نشسته بر ویلچر، زبانی میشود تا برای اولین بار در فیلم، حرفی امیدوارانه در قبال حقوق و مزایای بیکاری و بازنشستگی دنیل بگوید و البته اینکه با این امیدواری او را آماده مردن کند. فیلمساز، زیرکانه لحن امیدوارانه را درست در نقطهای از فیلمش خرج میکند که لحظاتی بعد از آن شاهد مرگ دنیل در سرویس بهداشتی هستیم.
به عبارتی دنیل در طول فیلم دائماً با فلاکتِ رودررویی با سیستم و عذابِ بوروکراسی مواجه است و آن زمان که برای بار اول روزنهای از امید میبیند، شوک حاصل از خبری خوش، جان او را میگیرد. انگار در جهانِ بریتانیاییِ بوروکراتیک کن لوچ که کاملاً شبیه به سیستمهای حکومتی در اکثر کشورهای دنیا در قبال کارگر است، فاجعه آنچنان فراگیر و دائمی است که یک روزنۀ امید، ممکن است برای واماندهها، شوکی مرگآور باشد.
تلخی «من، دنیل بلیک» بیشک در دو سکانس فیلم فراموشنشدنی است. دنیل بلیک پس از مبارزهای نفسگیر با سیستم که در آن سعی میکند هیچگاه عزتنفسش را از کف ندهد، بدون عزتنفس در سرویس بهداشتی جان میدهد. این پایان، جدای تلخیاش با شومی نیز همراه است؛ که اگر «دنیل» در طول فیلم، روشی انسانی برای مراقبت از زنی درمانده همچون خودش، به نام «کیتی» را پیش نمیکشید و فقط بیچارهای بود که سیستم او را بدین روز انداخته، هیچگاه مرگش در کنار مدفوع انسانی اینگونه شوم جلوه نمیکرد. پایان زندگی او که پایان روایت فیلم نیز هست، کنایهآمیز و هشداردهنده به نظر میرسد. فیلم دنیلی را که در کل رویداد، صاحب تفکری مبتنی بر اختیار نمایش میدهد، به ناگاه در پایان، بازیچه تقدیری معلوم میسازد. اختیار و تقدیر دو سوی متضادی هستند که عزتنفس را در کنار سرویس بهداشتی مینشاند.
تلخی دوم فیلم «من، دنیل بلیک» خشونت گرسنگی اجتماعی است که کن لوچ میداند چگونه از آن پردهبرداری کند. ما زیباشناسی گرسنگی را پیشتر در سینما بارها دیدهایم. گرسنگیِ فلسفی در فیلمی با همین نام اثر هنینگ کارلسون در سال ۱۹۶۶ و گرسنگیِ رقتانگیزِ عمۀ بسیار پیر در پاترپانچالی اثر «ساتیاجیت رای». در شاهکارهای گرسنگی سینما، عیان شدن ضعف از بیغذایی، در «من، دنیل بلیک» تبدیل به پنهان شدن میشود.
به عبارتی «کیتی» نیز تا آنجایی که این گرسنگی را پنهان میکند، به دلیل قائل بودن بر عزتنفس، نزد دنیل، دارای ارزش است، اما تمام این داشتههای انسانیاش را با کشیده شدن به فحشا از کف میدهد. در سکانس درخشان بانک غذا، کیتی بیاختیار (اختیار جزئی از شخصیت دنیل برای مبارزه است) درب کنسرو را میگشاید و از آن با گریه میخورد. این مکان به تعبیری محل تجمع جامعه و اقلیت گرسنه است بیآنکه حتی ما یادمان باشد کسی در این مکان از ضعف ممکن است اختیارش را از دست بدهد. غذا برای لحظاتی از امری طبیعی و روزمره و نادیدنی در جهان بیرون، در سینمای کن لوچ مبدل به پدیدهای قابلرؤیت و برگزیده میگردد.
پلانی تلخ از گریه و خوردن کنسرو توسط کیتی بدون ترحم ما را با زجر گرسنگی رودررو میکند. چنین آکسانی بر مفهوم غذا و ایجاد تأثر بیشازحد، به دلیل حوصلۀ کن لوچ برای خرج کردن سویههای احساسی است. فیلمساز برای عدم ورود به ملودرام، لحظات بسیار زیادی از فیلم (قبل از سکانس کنسرو و بانک غذا) را اختصاص میدهد به بیتفاوتی دوربین به ضعف غذایی کیتی و اینگونه است که ما حتی در لحظات صرف غذا درصحنههای پیشین نیز گرسنگی کیتی را لمس نمیکنیم. همین کافی است تا در سکانس بانک غذا، خشونت گرسنگی به زیبایی جلوه کند.
کیتی به خاطر کفش دخترش و تمسخر همکلاسیهای اوست که تن به فحشا میدهد. حتی همین فاحشگیِ عاقلانه نیز کلیشهای است که بارها در ادبیات و سینما مشابهه اش را دیدهایم. روسپیانی عزیز که انسانی زیست میکنند، اما چارهای جز فاحشگی ندارند. کیتی از جبر، تنبهتن فروشی میدهد ولی «کن لوچ» از این موقعیت، ملودرام نمیسازد. دوربین آنچنان از نمایش کامل فحشا پرهیز میکند تا مخاطب را تنها با عقوبت آن مواجه نماید و نه جذابیت سکسیاش. برای بیننده کافی است تا حاصل فحشای مادر را در نمایی دور از دخترش با کفشهایی نو شاهد باشد تا خود سکس.
به نظر، فرار از ملودرام به دلیل پتانسیل بالای روایت برای ورود بدان، در «من، دنیل بلیک» یکی از مهمترین مواردی است که با وجود عدم رؤیت در ظاهر فیلم، میتوان از آن یاد کرد. کن لوچ حتی از حضور زنی جذاب با چهرهای که آسیب فقر را نمایش میدهد نیز سوءاستفاده نمیکند. حضور کیتی در محدوده دنیل و شرایط و جذابیت جنسیاش میتوانست آن دو را در قامت پارتنری عشقی معرفی کند، اما «لوچ» عشق یا رابطهای احساسی را وا مینهد و این رابطه را تنها در حالت اجتماعیاش تبیین میکند تا نکبت زیستنی سطح پایین در سیستمی بوروکراتیک را وارد ملودرام نکند.
دنیل بلیک در «من، دنیل بلیک» کاراکتری حماسی است که یال و کوپالش را گرفتهاند. او خصوصیات قهرمانِ طغیان گرِ روایتی حماسی را دارد، اما به نظر دیگر نای مبارزه ندارد. اوج طغیان او در دو لحظه است، یکی شعارنویسی بر دیوار سازمان بازنشستگی که در آن فقط با کنایه تقاضا میکند تاریخ جلسه استینافش قبل از مرگ باشد و طغیان دوم نیز مردن به نشانه اعتراض از عدم اختیار در سرویس بهداشتی است.