
- در این تحلیل، ایدهی اصلی فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن»، وارونه رشد نمودن شخصیت اصلی در راستای بیان تلخی هستی و مرگ اطرافیان است.
- مرگ اطرافیان بنجامین آنچنان ناگهانی و پیشپاافتاده و غیرمنتظره است که ایدهی اصلی فیلم را پوشش میدهد.
- چیزی که چنین آثاری را در مرز علمی و فلسفی از یک سو و رویکرد عامهپسند از سویی دیگر، نگاه میدارد، دست یازیدن فیلمساز برای جلب حداکثری مخاطب با جلوههای متنوع جذابیت است.

یک اختلال فانتزی در نحوه رشد بنجامین باتن، از پیری به کودکی، از فرسودگی به طراوت، که به شدت غیرطبیعی و تخیلی است، جز اینکه ایدهای مختصر در قبال مرگ اطرافیان و داغ از دست دادن آدمها را برجسته کند، در فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» دستاورد چشمگیر دیگری ندارد.
ایدههایی دیگر نیز در فیلم طرح میشود که البته در ساختار معنایی فیلم، نقشی کلیدی برای تطابق و تولید معناهایی مترادف ایفا نمیکند و فقط زرقوبرق است و زیباشناختی مستقل و منفردی را در خود دارد. بهطور مثال سکانس چینش چندباره با حالتهای مختلف از رویدادهایِ روزمرهی زندگی چند شخص که مسبب اتفاقاتی متفاوت میشود، همان زرقوبرق جذابی است که با رویکرد معنایی فیلم همداستان نیست.
اینگونه که فیلمساز در این سکانس میخواهد بگوید اگر حتی یکی از آدمها عملی که مرتکب میشوند را بهضرورت زمان، دیرتر یا زودتر انجام دهند و دیرتر یا زودتر به مکان نهایی سکانس برسند، حادثهی تصادف با تاکسی شهری برای «دیزی» که معشوقه بنجامین است، رخ نمیدهد. این سکانس به شکل شبهفلسفی، زمان را و بیهودگی نظم ظاهری جهان پیرامون ما را به رخ میکشد و خود، هم یک داستان فرعی از تصادف «دیزی» و هم اینکه ایدهای است برای شرح حوادثی که با هزار علت، برای انسانها اتفاق میافتد.
نکته اینجاست که فارغ از بحث داستانی، این ایده در این سکانس با ایدهی اصلی فیلم تطابق قابلتأمل ندارد و تنها برشی مستقل و جذاب برای شرح چگونگی تصادف معشوقه بنجامین است. گرچه در بطن خود، زندگی اجتماعی انسان و تأثیر و تأثر ناآگاهانه آدمها به یکدیگر را نیز بیان میکند؛ اما این ایده تکمیلکنندهی ایدهی کلی فیلم نیست. اینجاست که سویهی آمریکایی روایت در فیلمهای داستانی که اغلب با نریشن، خاطرات کاراکتر محوری را مرور میکند، برجسته میشود. نمونههایی مثل تایتانیک و گونهای از روایت که در آن جزئیات سرگذشتِ شخصیت محوری نیز از قلم نمیافتد و داستان فرعی، اغلب با تزئینهای محتواییِ بهظاهر پر ربط بیان میگردد.
در این تحلیل، ایدهی اصلی فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن»، وارونه رشد نمودن شخصیت اصلی در راستای بیان تلخی هستی و مرگ اطرافیان است. با چنین تأویلی از سوی نگارنده، به نظر باقی ایدههای فرعی، زرقوبرق و تزئین معنایی لقب خواهد گرفت.
یا ماجرای ساعتی که توسط ساعتساز برای افتتاح ایستگاه قطار ساخته میشود، با جزئیات در مقدمه فیلم شرح داده میشود. ساعتی که برعکس میچرخد و همین دلیلی میشود تا باورپذیری رشد معکوس بنجامین را پشتیبانی کند. دلیل ساخت تعمدی این ساعت توسط ساعتساز، بازگشت جوانان از جنگ و کشته نشدن آنها لقب میگیرد. آیا با این استدلال درونمتنی، تفسیر دیگری از کلیت فیلم میتوان کرد با این حالت که، فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» میخواهد بگوید اگر بشر برعکس رشد کند، شاید دیگر به جنگ نرود؟! نه! حتی همین نکته که در فیلم نیز بدان پرداختهشده نیز، کارآمد نیست و همچنان یک تزئین قصه محور است که ایده را متکامل نمیکند.
همین! یک ساعت برعکس میچرخد تا بپذیریم ارتباطی بین وارونه رشد کردن بنجامین و ساعت هست. حالا چه ارتباطی؟ نمیدانیم! فقط یک استدلال فانتزی، بینابین یک علت فانتزی و معلول فانتزی. این در حالی است که باقی رویدادهای فیلم همگی از رئالیتهای باورپذیر برخوردارند. انگار تنها بنجامین است که متأثر از ساعت معکوس، اینگونه تغییر کرده است و اگر هم ربطی بین ساعت و رشد معکوس بنجامین قائل نباشیم، باید بهطور کل مقدمهی طولانی ساخت ساعت را بیحاصل قلمداد نماییم.
برگردیم به موضوع مرگ. فیلم فراموش نمیکند مرگهای اطرافیان بنجامین را نفربهنفر در بزنگاههای روایی شرح دهد. تعداد زیادی از شخصیتهایی که پیشتر معرفیشدهاند و ما آنها را شناختهایم، در طول روایت اصلی، میمیرند. مرگ در «مورد عجیب بنجامین باتن» عادیترین حالت ممکن را دارد. «مثل برگ خزان» شاید اصطلاح دمدستی اما قابلاعتنایی برای این مورد باشد. مرگها آنچنان ناگهانی و پیشپاافتاده و غیرمنتظرهاند که ایده اصلی فیلم را پوشش میدهند.
چیزی که سینما در حالت نرمال بدان محتاج است، همین تطابقهای معنایی در جزئیات روایی است. چیزی که در فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» در دو زمینهی اصلی، یعنی رشد معکوس خودش و نمایش مرگ اطرافیان وجود دارد. به عبارتی وجود این مرگهای ناگهانی (حداقل برای خود بنجامین) سبب میشود تا حس کنیم حتی وارونه رشد کردن نیز سرنوشت قطعی آدمی در مواجهه با مرگ اطرافیانش را تقلیل نمیدهد.
حتی اگر پیر به دنیا بیایی و رو به جوانی و کودکی بگذاری نیز همچنان با مرگ رودررویی و تلختر اینکه مرگ عزیزانی که با آنها خاطره ساختهای را با نمود بیشتری حس میکنی و بسیار و بسیار تلختر آن جا که معشوقهات را برای عشقبازی، تنها در نقطهای طلایی از زمان در دسترس داری!
در شروع، بنجامینِ «کهنسال/کودک» و دیزیِ کودک، رابطهای احساسی دارند و نهایتاً در پایان، بنجامینِ «کودک/کهنسال» و دیزی کهنسال، مجدد به یکدیگر میرسند. در این میانه، مقتضیات زمانه و البته مورد عجیب رشد بنجامین، اجازهی وصال نمیدهد، مگر در بزنگاهی که آن دو را در محدوده سنی برابری میبینیم. دیزی رو به کهولت میگذارد، برعکسِ بنجامین و آنها فقط در میانهی دههی چهل عمرشان که سنشان تقریباً برابر است، مجال درک کامل یکدیگر را دارند.
دیری نمیگذرد که بنجامین رو به کودکی خواهد گذاشت و دیزی نه در نقش معشوقه که بهزعم بنجامین، نقش مادر او را ایفا خواهد کرد و همین دلیلی میشود تا مجدد همچون دفعات قبلی، این دو از یکدیگر جدا شوند. آنچه پیداست، تمرکز فیلمساز است برای جذابیت عشقی و تجاریسازی محتوای عاشقانه. عشق و عاشقی نیز همچون اغلب موتیف ها و داستانهای فرعی، در «مورد عجیب بنجامین باتن» تزئینِ ایدهی اصلی است. این حالت در فیلم، فقط توهم نقد روانکاوانه را در پی خواهد داشت.
نقدی که در آن معشوقه و مادری همزمان (اشاره به سکانس پایانی و مرگ بنجامینِ نوزاد در آغوش دیزی) در یک بستر تحلیل شود، اینجا نه اینکه اثر فاقد پتانسیل آن باشد، بلکه به دلیل زوائد، حواشی و تزئین بیش از اندازه، مجال اتکا ندارد. چیزی که چنین آثاری را در مرز علمی و فلسفی از یک سو و رویکرد عامهپسند از سویی دیگر، نگاه میدارد، دست یازیدن فیلمساز برای جلب حداکثری مخاطب با جلوههای متنوع جذابیت است. ایدههایی متعدد که سعی دارد بر بدنه اصلی فیلم بچسبد اما چنین فیلم زندگینامهای و فانتزی البته، فرصتی برای تجمیع ایدههایش ندارد.
تنها نقطهی اتکای فیلم برای فرار از دایره بستهی زیباییهای ظاهریِ کانسپتها، همین پرداختن بر مرگهای اطرافیان بنجامین است. تنها نکتهای که معنای پنهان در خطوط داستانی اصلی را نمایان میکند همین خط اصلی داستان، یعنی سرگذشت و رشد وارونه و عجیب بنجامین است که خود بهتنهایی، معنایی در هجو زیست و رشد آدمیزاد دارد و در راستای آن، ایدهای دیگر، یعنی مرگ آدمهای پیرامون اوست که تکمیلکنندهی انگاره اصلی فیلم است.
آنچه حواشی جذاب فیلم -مثل روایتهای بریدهبریدهی مردی، از ماجرای همیشگی صاعقه خوردنش در زمانهای مختلف- را از نظر ارتباط معنایی بیکارکرد میکند، شکل ساختاری فیلم است. در فرمتی زندگینامهای، میطلبد که روزمرگی شخصیتها نیز از قلم نیفتد، آدمها نقاط جذاب زیستشان را گاهی کامل و با جزئیات شرح دهند؛ اما دیگر در این حالت انتظار نداریم جذابیتهای فرعی، همگی در حول کانسپت اصلی باشد.
انتظاری نیست تا ماجرای مردی که صاعقه میخورد را تلقی فیلمساز از همان ایدهی اصلی مرگ و زوال زندگی بدانیم. در «مورد عجیب بنجامین باتن» هدف اساساً این نیست که تمامی داستانهای فرعی، کارکردی موتیفوار برای ایدهی اصلی داشته باشد، بلکه این از ویژگیهای «گونه» است. گونهای که در آن، خصوصاً در این فیلم، همهچیز دست در دست هم طیفهای گوناگون مخاطب را در نظر میگیرد.
اکنونِ روایت، متعلق به دیزیِ روبهمرگ و دخترش است. نکته مهم در این پروسه زمانی فیلم، حضور طوفانی است که هر آن در حال نزدیک شدن و ویرانی است. این تعلیق مختصر از نزدیکی طوفان نیز، همچنان یک عنصر صرفاً تزئینی است و گرچه در خط اصلی داستان، سکانس به سکانس از قلم نمیافتد، اما هیچگاه به خط اصلی قصه نمیپیوندد و عقیم و بیهویت رها میشود. طوفان در روایت گنجاندهشده تا فقط یک طوفان باشد. همین. بدون نتیجه!
سلام عالی بود ممنون
اگه فیلم دیگه ای توی این مایه ها دارید معرفی کنید