
- از فردای اکران «موسیو وردو» مطبوعات شروع به سمپراکنی علیه فیلم کردند و بسیاری از منتقدان نیز رویکرد سیاسی چاپلین را به باد انتقاد گرفتند.
- میتوان شخصیت وردو را شمایلی از جامعهی پر از گناهی دانست که جنایت از در و دیوار آن فرو میریزد.
- چاپلین مشخصا وردو را به عنوان فردی دارای اصول معرفی میکند که تحت تاثیر جامعهی ویران و اقتصاد بیثبات، دست به جنایت میزند.
- جبر چنان بر سرنوشت شخصیت اصلی فیلم سایه افکنده که انگار راه گریزی از آن وجود ندارد.

یکم. نخستین مواجههی تماشاچیان با «موسیو وردو» چیزی شبیه به یک بهت همگانی بود. یک بهتزدگی و احساس سرخوردگی حاصل از تلخی بیش از حدی که شاهد آن بودند. برای تماشاگرانِ فیلمهای چاپلین، این حجم از تلخاندیشی و چنین نگرش تاریک و محتومی باورپذیر نبود.
از فردای اکران «موسیو وردو» مطبوعات هم شروع به سمپراکنی علیه فیلم کردند و بسیاری از منتقدان نیز رویکرد سیاسی چاپلین را به باد انتقاد گرفتند، تا جایی که حتی پای کمیتهی فعالیتهای ضد آمریکایی هم به قضیه باز شد و چاپلین به دلیل گرایشهای کمونیستیاش در این فیلم مورد مواخذه قرار گرفت.
انتقادها از «موسیو وردو» آنقدر همهگیر شد که حتی نقدهای مثبت منتقدان مطحری مانند جیمز ایجی نیز افاقه نکرد و فیلم شکست سختی در باکس آفیس خورد. اما پس از گذشت نزدیک به دو دهه و با همهگیر شدن فیلمهای کمدی سیاه، «موسیو وردو» نیز دوباره کشف و به عنوان پدر معنوی این گونهی سینمایی، شناخته شد.
دوم. حواشی اطراف «موسیو وردو» مسائل دیگری را در بر میگرفت. از جمله حضور نام اورسن ولز در تیتراژ به عنوان ایدهپرداز اصلی اثر که باب بحثهای زیادی پیرامون اینکه فیلمنامهی اصلی از ولز بوده و چاپلین آن را از وی خریداری کرده، باز کرد. با وجود تمام این حواشی، خاص بودن «موسیو وردو» در کارنامهی چاپلین بیش از هر چیز به خود فیلم و نگرش نوگرایانهی آن باز میگردد.
این تقریبا نخستین فیلمی از چاپلین بود که هیچ اثری از شمایل معروف «ولگرد» در آن نبود و از سوی دیگر لحن به شدت متفاوتی با دیگر فیلمهای چاپلین داشت. او پس از تجربهی موفق «دیکتاتور بزرگ» که به هجو هیتلر و نازیسم پرداخته بود، در «موسیو وردو» به شکلی غیر مستقیم دوباره همان مفاهیم ضد جنگ فیلم قبلی را این بار به شکلی بسیار تلختر و با تمرکز بر مضامین اجتماعی دیگری از جمله رکود اقتصادی، بیکاری و گرسنگی به تصویر میکشد.
سوم. فیلم داستان یک قاتل سریالی زنان پولدار به نام موسیو وردو را روایت میکند که پیش از این کارمند بانک بوده و در نتیجهی تعدیلهای دوران رکود اقتصادی، از کار بیکار شده است. برای او قاتل سریالی بودن، شغلیست مانند بقیهی شغلها. او از این راه ارتزاق میکند و زندگی زن معلول و فرزند خود را تامین میکند.
میتوان وردو را شمایلی از جامعهی پر از گناهی دانست که جنایت از در و دیوار آن فرو میریزد. برای او قاتل سریالی بودن، جنایتی بسیار کوچکتر از جنایتهاییست که هر روزه در جهان اتفاق میافتد. در یکی از دیالوگهای عجیب فیلم او استدلال میکند که کسی که چند نفر را بکشد جنایتکار محسوب میشود و کسی که میلیونها نفر را به قتل برساند، قهرمان.
نگرش ضد جنگ چاپلین در بسیاری از همین دیالوگها عیان است و اتفاقا یکی از مشکلات اصلی فیلمهای دوران ناطق چاپلین همین عیان بودن بیش از حد شعارهاست. او در یک چهارم پایانی فیلم و پس از دستگیری، در دادگاه و مقابل کشیش و خبرنگارها و دیگران مدام در حال بیانیه دادن است.
شاید اگر در اینجا نیز ظرافت هنرمندانهی چاپلین در بیان مسائل تماتیک آثارش، آنچنان که در دورهی صامت در فیلمهایش دیده میشد وجود داشت، «موسیو وردو» نیز از سطح یک فیلم قابل توجه به یکی از آن شاهکارهای تمام عیارش بدل میشد.
چهارم. موسیو وردو شخصیت عجیبیست. او زیرک، تیزهوش و البته به شدت خانواده دوست است و رفتاری که در خانواده دارد، کاملا در تضاد با خصوصیات تیپیکال یک قاتل سریالی قرار میگیرد. در یکی از لحظات فیلم فرزند وردو در حال بازی کردن با یک گربه است و دم گربه را میکشد. وردو بیدرنگ او را شماتت میکند و به او میگوید تا از خشونت بپرهیزد چرا که خشونت، خشونت میآورد.
چنین خوی لطیفی وقتی در تقابل با «شغل» وردو به عنوان قاتل زنان میانسال قرار میگیرد، پارادوکس غریبی را رقم میزند. چاپلین مشخصا وردو را به عنوان فردی دارای اصول معرفی میکند که تحت تاثیر جامعهی ویران و اقتصاد بیثبات، دست به جنایت میزند. او در یکی از کلیدیترین لحظات فیلم به جای کشتن زنی که به خانهاش آمده، به او کمک میکند. در واقع این خصوصیت مهربانی در وجود وردو دیده میشود و حتی در یکی از دیالوگهای پایانیاش راه نجات دنیا را همین مهربانی میداند.
پنجم. جبر چنان بر سرنوشت شخصیت اصلی فیلم سایه افکنده که انگار راه گریزی از آن وجود ندارد. مضاف بر این یک خصوصیت مرگخواهی در وجود وردو دیده میشود که سبب آن اکت نهایی در رستوران میشود. او در حالی که میتواند به راحتی و با استفاده از زیرکی خود، باز هم از چنگ قانون بگریزد، ترجیح میدهد تا این موش و گربه بازی را تمام کرده و در دام پلیس گرفتار شود.
او خود به استقبال پلیس و در نتیجه اعدامش با گیوتین میرود و به سرنوشت محتومش تن میدهد. انگار میداند که از ابتدا نیز مقدر شده تا تاوان اعمال شنیعش را پرداخت کند. اعمالی که احتمالا در جامعهای بهتر و سالمتر، هیچگاه رخ نمیداد.