
- بزرگترین اشتباه فیلمنامهای اثر در جایی است که نویسنده خواسته همه مشکلات این کاراکترها را لیست کند، در اختیار کارگردان قرار دهد و از او بخواهد که اینها را فیلمبرداری کند.
- فیلمی که نمیداند چه میخواهد بگوید و نمیتواند حتی ذرهای حس همدردی و نزدیکی در بیننده ایجاد کند.
- اراکترها و بازیهایشان هم که تکرار همین چندسال اخیر سینماست

«هزارتو» نخستین ساخته امیرحسین ترابی است که فیلمنامه آن را طلا معتضدی نوشته و در دسته فیلمهای اجتماعی پرشمار این سالهای سینمای ما قرار میگیرد و فیلم در تلاش است تا همزمان بتواند علاوه بر نقد اجتماعی/خانوادگی، هیجان نیز برای مخاطبش ایجاد نماید. داستان فیلم درباره خانوادهای سطحبالا از لحاظ مالی است که کودک خود را گم میکنند.
امیرعلی (شهاب حسینی) که پدر کودک است هنگامی که برای خرید میروند او را گم میکند. نگار (ساره بیات) مادر کودک از او میخواهد که هر طور شده تا پیش از تاریکی شب، بچهاش را به خانه برگرداند. گم شدن بچه، باعث میشود تا حقایقی جدید در زندگی آنها آشکار شود.
طلا معتضدی نویسنده قسمتهای زیادی از سریال «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» است. سریالی که در بسیاری از قسمتهایش دچار مشکلات منطقی، سهلانگاری و دست کم گرفتن مخاطب بود و هیچگاه نمیشد به عنوان یک اثر جدی که در حال دادن پیامی انسانی/اجتماعی است به آن نگاه کرد. حالا او در مقاوم نویسنده یک فیلم سینمایی، تمام آن مشکلات و کمبودها را با خود به همراه آورده و فیلمنامهای پر از اشکال، گپ و کاملا سطحی را نگارش کرده است.
داستان تکراری فیلم که در آن بچهای از یک خانواده پولدار گم میشود و طبیعتاً باید منتظر بود تا کسی از آشنایان یا دوستان پشت قضیه باشد، اینجا نیز بدون هیچ تغییر اساسیای وجود دارد. از همان سکانس ابتدایی فیلم که با گم شدن بچه آغاز میشود، میتوان حدس زد که قطعاً ریگی در کفش یکی از اطرافیان دو شخصیت اصلی فیلم وجود دارد. حضور ابتدایی بیتا (غزال نظر) در خانه این زوج با آن چشمان نگران و لکنت در گفتار، در همان چند دقیقه ابتدایی اثر دست این کاراکتر را برای بیننده رو میکند.
در سکانسی که او با نگار مقابل یکدیگر نشستهاند، بیتا موبایلش را به طور ناگهان و بیدلیل در مقابل نگار میگذارد و وقتی تلفنش زنگ میزند با حالتی نگران میگوید، امیرعلی زنگ زده است. همین کار کودکانه کافی است تا بدانیم او و امیرعلی رابطهای پنهانی با یکدیگر دارند و در حال خیانت به نگار هستند. در حالی که فیلم اگر توانایی داشت تا از طریق قصه و گرههایش رابطه پنهان آنها را نشان دهد، نیازی به این نبود که بیتا، با علم به اینکه در حال خیانت به نگار است و میداند که امیرعلی با او تماس میگیرد، گوشیاش را در مقابل او قرار دهد. نریمان(پژمان جمشیدی) برادر نگار و دایی بچه است.
انتخاب پژمان جمشیدی با آن سر و وضع ظاهری در فیلم، کافی است تا بدانیم این تیپ در فیلم است تا کاری خلاف انجام دهد. او در ابتدای فیلم به پلیس میگوید که امیرعلی پدر واقعی بچه نیست و هنگامی که نگار بچه را باردار بوده، چون شوهرش در تصادفی مرده است، امیر علی با نگار ازدواج کرده و نریمان به امیرعلی مشکوک است. ظاهراً این که امیرعلی پدر بچه نیست، گره اصلی فیلم است و بناست تا نگاهها را به سمت او ببرد. اما این فاصله زمانی بین مرگ همسر نگار، ازدواجش با امیرعلی (بچه آنها اکنون پنج ساله است) خیانت امیر علی و بیتا به نگار و داستانهای دیگرشان، به شدت دچار مشکل است.
ظاهراً خیانت کردن امیرعلی به نگار به همراه بیتا، سابقهای طولانی دارد، و نگار و امیرعلی هم زندگی خوبی ندارند، اما مشخص نمیشود چرا به ناگاه داستان عشق بین امیرعلی و بیتا رو میشود و پیش از این نگار هیچگونه شک و شبههای به آنها نداشته، با اینکه بعداً در فیلم مشخص میشود که امیرعلی پیش از ازدواج با نگار، خواهان ازدواج با بیتا بوده است. و طبق گفتههای نگار مشکلات آنها بسیار بیشتر و قدیمیتر از مساله گم شدن بچه است. دلیلش ساده است، چون نویسنده با خود فکر کرده همین دقایق را به ظاهر ملتهب کند، و به قبل و بعدش فکری نکرده است.
اما بزرگترین اشتباه فیلمنامهای اثر در جایی است که نویسنده خواسته همه مشکلات این کاراکترها را لیست کند، در اختیار کارگردان قرار دهد و از او بخواهد که اینها را فیلمبرداری کند. به راحتی میتوان این مشکلات را که به طور تیتروار در فیلم مطرح شدهاند، فهرست کرد، و اثر هیچگونه تلاشی نمیکند تا حتی یک لحظه تاثیرگذار، یک سکانس منطقی و یا یک پلان درست و ملموس برای مخاطبش بسازد. داستان مهاجرت امیر علی و نگار، در حد یک دیالوگ است، موضوع گم شدن بچه، به راحتی در بین دعواهای زن و شوهری گم میشود و مادر بچه که دقایقی قبل در حال سکته بود، خیلی ریلکس مینشیند و همسرش را بازخواست میکند(در حالی که حس مادرانه این را میگوید، هیچ چیز مهمتر از بچهام نیست، حتی خیانت کردن شوهرم، آن هم شوهری که چندان علاقهای به حضورش ندارم).
داستان کار امیرعلی و دعواهایش و مرگ همسر نگار که دوست صمیمی امیرعلی بوده، در حال رفت و برگشت در سکانسهای مختلف هستند و هیچ پرداخت درستی ندارند. حضور نریمان و شک پلیس به او، در حد یک پلان دو دقیقهای است و تمام میشود. حضور خود پلیس در فیلم دقیقا مانند حضور مخاطبین در آن است، یعنی پلیس از کسی که فیلم را میبیند حتی کمی عقبتر است و حقایقی را نمیداند، اما کاملاً عادی و به دور از هرگونه تلاش مضاعف برای یافتن بچه و حقیقت عمل میکند و تنها با نگاههای نافذ افسر پلیس (علیرضا ثانیفر) میتوان متوجه شد که او کمی شک کرده است نه ذرهای بیشتر.
اما اوج تمام این اشتباهات فیلم در جایی است که کسی با امیرعلی تماس میگیرد و از او در ازای پس دادن بچه پول میخواهد. یک شخصیت اغراق شده با گریمی تیپیکال و لحن صحبتی تیپیکالتر که نماد دخترهای بد و بیرحم است که برای نجات زندگیاش (احتمالاً برادر یا مادر مریضش) میخواهد پول جور کند.
امیرعلی با آنهمه یال و کوپال و سرمایه، حتی از او نمیپرسد نام بچه چیست، چه سر و شکلی دارد و حتی نمیخواهد عکسی از بچه ببیند تا مطمئن شود که آن شخص راست میگوید و سپس راضی شود که پول را به دختر بدهد. او پول را حاضر میکند و سر قرار میرود، دختر پول را از او میگیرد و فرار میکند، و ما متوجه میشویم که او با نریمان همدست بوده و اصلاً بچه پیش آنها نیست. در این سکانس، فیلم تماماً تبدیل به یک شوخی و یک اثری کمدی هجو یا پارودی میشود که به هیچوجه نمیتوان هیچیک از اتفاقاتش را قبول کرد.
تمام مدت زمان فیلم مملو از این اشتباهات، بیمنطقیها و گافهای فیلمنامهای است. فیلمی که نمیداند چه میخواهد بگوید و نمیتواند حتی ذرهای حس همدردی و نزدیکی در بیننده ایجاد کند و تنها از دور یک سری از مسائل را مطرح میکند و به هیچکدام از آنها و البته کاراکترها نزدیک نمیشود قطعاً حرف خاصی نیز برای گفتن نخواهد داشت. نه گره افکنیاش درست است، نه گرهگشایی انجام میدهد ودر حالی که پانزده دقیقه مانده فیلم تمام شود، فیلم یک گره جدید را میافکند، بیتا بچه را به معشوقش سپرده و او نیز در کما به سر میبرد و حالا بیتا میخواهد بداند بچه کجاست و اصلاً معلوم نمیشود انگیزه بیتا از این کار چه بوده است، و چون تکلیف فیلم با خودش، مسائلش و کاراکترهایش مشخص نیست، نمیتوان هیچکدام از آنها را باور کرد. نه پلیساش میتواند پلیس باشد، نه مادرش حس مادرانه دارد و نه دیگر کاراکترها میتوانند بازنمایی از یک شخص واقعی در آن شرایط بحرانی باشند.
کاراکترها و بازیهایشان هم که تکرار همین چندسال اخیر سینماست، ساره بیات همان کسی است که در فیلمهای دیگر بوده حتی بدون تغییر چهره و لحن، شهاب حسینی را گویی از چند فیلم دیگر به اینجا آوردهاند و پژمان جمشیدی نیز یک تیپ تکرار شده و کاملاً بیاثر در فیلم است.
مهمترین کارکرد درام این است که کشمکش درست ایجاد کند، بیننده را درگیر نماید و احساسات او را دچار غلیان کند. لیست کردن یک سری از مشکلات، که بعضیهاشان مشخص نیست چگونه در کسری از ثانیه سر باز کردهاند، درام را شکل نمیدهد، بلکه شخصیتپردازی درست، داشتن یک قصه ملموس و یا تمرکز روی یک موضوع خاص و پر و بال دادن به همان و ایجاد التهاب و کشمکش از درون اثر است که درام را شکل میدهد و بیننده را نیز میتواند درگیر کند. اما «هزارتو» تنها لیستی از مشکلات پشتسرهم و بیمنطق است که به هیچکدامشان پاسخ درستی نمیدهد.