
- تارانتینو برای دستیابی به یک وسترن با ابعادی عظیم، از پرده عریض، آهنگساز نامآشنای وسترن اسپاگتی انیو موریکونه و روایت طولانی سه ساعتی استفاده کرد تا به آن ابعاد حماسی مدنظرش نزدیک شود.
- تعدد کاراکترها و پرداخت بدون اولویت آنها، بیش از هر چیز یادآور شخصیتپردازیهای چخوف است.
- مسالهی دیگری که باعث گریز از قواعد مرسوم ژانر میشود، اقامهی عدالت توسط تبهکاری فاسد و سیاهپوست (سرگرد وارن) است، که در تعارض کامل با اسطورهی وسترن قرار میگیرد.
- در فصل چهارم با عنوان «دامرگو یه راز داره»، لحن فیلم به ژانر جنایی و تریلر متمایل میشود.

پس از وسترن موفق «جنگوی از بند رها شده»، نوبت به «هشت نفرتانگیز» رسید تا کوئنتین تارانتینو بتواند یک قدم دیگر به آرزوی دیرینهاش برای بدل شدن به یک وسترنساز بزرگ، نزدیک شود. چرا که به زعم او برای آنکه یک وسترنساز بزرگ محسوب شوی باید سه وسترن در کارنامهات داشته باشی.
بدین منظور برای دستیابی به یک وسترن با ابعادی عظیم، از پرده عریض، آهنگساز نامآشنای وسترن اسپاگتی انیو موریکونه و روایت طولانی سه ساعتی استفاده کرد تا به آن ابعاد حماسی مدنظرش نزدیک شود.
اما راه و رسم تارانتینو در فیلمسازی متفاوت است. با مرور کارنامهی او میتوان دریافت که ژانر در سینمای تارانتینو کاربردی هجوآمیز دارد. شاید حتی بیراه نباشد اگر او را استاد هجو ژانر قلمداد کنیم. همانگونه که «سگهای انباری» هجو گنگستری، «حرامزادههای لعنتی» هجو فیلم تاریخی، «شهر گناه» هجو نوآر و «جنگوی از بند رها شده» هجو وسترن است، «هشت نفرتانگیز» نیز مولفههای وسترن را به هجو میکشد.
فیلم با حال و هوای «دلیجان» جان فورد، در یک کالسکه آغاز میگردد. جان روث (کرت راسل) مامور اعدامی است که یک جنایتکار زن به نام دیزی دامرگو (جنیفر جیسن لی) را برای اجرای قانون با خود به رِد راک (صخره سرخ) میبرد. در میانهی راه مارکوس وارنِ جایزهبگیر (ساموئل ال.جکسون) و کریس مَنیکس (والتون گاگینز) را که در طوفان گرفتار شدهاند، با خود همراه میکند. با بالا گرفتن طوفان، کالسکه را در جلوی خرازی مینیها متوقف میکنند تا شب را در آن سپری کنند. از این لحظه و با ورود این چهار نفر به خرازی، تفاوتهای وسترن تارانتینو با وسترن کلاسیک کمکم عیان میشود.
اولین نکتهای که در این باره نظرها را به خود جلب میکند، روایت جریان اصلی داستان در فضایی بسته و ثابت است. فضای داخلی و لوکیشن ثابت، کاملا در تعارض با وسترن کلاسیکی است که مبتنی بر ارائهی چشماندازهای وسیع از درهها و بیابانهای آمریکا است. این تاکید بر مکان ثابت از یک سو، و نقش محوری بازیهای کلامی و شخصیتپردازیها از سویی دیگر، حسی از یک نمایش تئاتری را به مخاطب القا میکند. جالب آنکه تارانتینو پیش از ساخت فیلم، خوانش زنده فیلمنامه را در یک سالن تئاتری به صحنه برد؛ چیزی مشابه خوانش یک نمایشنامه توسط چند بازیگر.
دومین تمایز جدی میان وسترن تارانتینو و وسترن کلاسیک، شخصیتپردازی فیلم است. خلق چیزی بیش از پانزده کاراکتر که هشتتای آنها دارای شناسنامه و ویژگیهای منحصر به فرد هستند، در دنیای وسترن تقریبا کمنظیر است. تعدد کاراکترها و پرداخت بدون اولویت آنها، بیش از هر چیز یادآور شخصیتپردازیهای چخوف است. البته که این نوع شخصیتپردازی در سینمای تارانتینو تازگی ندارد و پیشتر آن را در «سگهای انباری» مشاهده کردیم.
سومین نقطهی افتراق وسترن تارانتینو که ذیل شخصیتپردازی فیلم قرار میگیرد، تمایز قائل نشدن میان خیر و شر و تقسیمبندی کاراکترهای کنشگر به دو جبههی خوب و بد است. هر هشت کاراکتر اصلی که شخصیتهای فعال فیلم محسوب میشوند، انسانهای جنایتکاری هستند. حتی ژنرال سَنفورد(بروس درن) که پیرمرد ساکت و آرامی است، در گذشته مرتکب قتل چندین سیاهپوست شده است.
تنها انسانهای نیک داستان افراد حاضر در خرازی مینیها، پیش از ورود دار و دسته جودی دامرگو (چنینگ تیتوم) هستند؛ که نقشهای منفعلی دارند و در مقابل شر قد علم نمیکنند. علاوه بر این و در همین راستا، مسالهی دیگری که باعث گریز از قواعد مرسوم ژانر میشود، اقامهی عدالت توسط تبهکاری فاسد و سیاهپوست (سرگرد وارن) است، که در تعارض کامل با اسطورهی وسترن قرار میگیرد.
چهارمین وجه تمایز فیلم، تغییر لحن ناگهانی آن در نیمهی دوم است. در فصل چهارم با عنوان «دامرگو یه راز داره»، لحن فیلم به ژانر جنایی و تریلر متمایل میشود. سرگرد وارن که در بدو ورود به خرازی مینیها از عدم حضور صاحبان اصلی میهمانسرا تعجب کرده بود، به باب (دمیان بیچیر) که خود را کمکدست مینیها معرفی میکند، مشکوک میشود. او همچون یک کاراگاه بادقت به جزئیاتی نظیر تکه شکلاتی بر روی زمین و طعم و مزهی غذا دست باب را رو میکند، و با برپایی یک دادگاه عدالت را اجرا میکند.
حال که مهمترین وجه ممیزههای وسترن تارانتینو تبیین گشت، زمان آن است که میزان موفقیت فیلم، و تاثیرات مثبت و منفی این تمایزها را بر کلیت فیلم بررسی کنیم. «هشت نفرتانگیز» فیلمی تجربی در ابعاد بزرگ است که در بهترین حالت مرزهای ژانر وسترن را گسترش میدهد.
تعدد کاراکتر، شخصیتپردازی چخوفی، گریز از نمایش چشماندازهای وسیع و تغییر لحن ناگهانی، نوآوریهایی هستند که در وسترن کلاسیک کمتر به چشم میخورند، و درهای جدیدی را بر روی فیلمساز امروزی برای احیای وسترن باز میکند؛ اما هر ابتکاری لزوما به موفقیت یک فیلم نمیانجامد.
از مخاطبی که چشمش به مناظر بیکران بیابانها و درههای آمریکا در وسترن عادت کرده، انتظار تماشای سه ساعت گفتوگو در یک مکان ثابت، توقع بیجایی است. سوای از این، اینگونه به نظر میرسد که خلق تعداد زیاد کاراکترها، به دلیل جدید بودن آن صورت گرفته، نه بر مبنای ضرورتی برآمده از پیرنگ فیلم.
به عنوان مثال اگر از میان جو گیج (مایکل مدسن) و آزوالدو موبری (تیم راث) که بخش قابلتوجهی از فیلم به آنها اختصاص دارد یکی حذف شود، تغییر چندانی در فیلم به وجود نمیآید. دومین وسترن تارانتینو همچون دیگر فیلمهای وی، سرشار از بداعت و نوآوری است ولی با این حال نه مخاطبان، و نه منتقدان را راضی میکند.