
- فیلم با دیالوگهای تند و پیدرپی اورت آغاز میگردد و کاراکترهایی که ارتباطی با داستان ندارند را به نوبت در مقابل او قرار میدهد.
- اولین مشکل جدی «وسعت شب» شروع دیر هنگام آن است که در همان ابتدا خودش را نشان میدهد.
- «وسعت شب» با داستانگویی سینمایی که مبتنی بر تصویر است بیگانه است، در عوض سرشتش با داستانگویی رادیویی عجین گشته که بر نوار صوتی استوار است.
- «وسعت شب» فیلم خوبی نیست اما یک نکتهی ستایشآمیز در آن وجود دارد و آن هم وقوع داستان در گذشته است.

در نوامبر ۱۹۷۴ به مناسبت بازسازی تلسکوپ آمریکایی آرسیبو، پیامی رادیویی تحت عنوان «پیام آرسیبو» از این تلسکوپ عظیم به خارج از منظومهی شمسی مخابره شد تا در صورت وجود زیست فرازمینی، امکان ارتباط با آنها فراهم شود. پیام آرسیبو بیشتر کوششی ستایشآمیز از پیشرفت علم و فناوری در جامعهی بشری بود تا حرکتی شدنی.
«وسعت شب»ِ اندرو پترسون نیز از یکسو به پیام آرسیبویی که موجودات فضایی میفرستند شباهت دارد و از سوی دیگر به حادثهی ککسبورگ، که مطابق آن یک گوی آتشین بزرگ در آسمان شش ایالت آمریکا مشاهده شد.
فیلم که در دهه ۵۰ میگذرد، دربارهی دختری به نام فی کراکر (سیرا مککورمک) است که با حضور در محل کار مادرش (اپراتور تلفن) به صورت اتفاقی صداهای عجیبی را از یکی از خطوط تلفن دریافت میکند. او موضوع را به اورت (جیک هوروویتز) که گویندهی رادیو است اطلاع میدهد و کمی بعد هر دو متوجه میشوند که صداهای عجیب، پیامهایی رادیویی مشابه پیام آرسیبو هستند که نه از یک تلسکوپ یا رادار، بلکه از گوی عجیبی در آسمان ساطع میشوند.
فیلم با دیالوگهای تند و پیدرپی اورت آغاز میگردد و کاراکترهایی که ارتباطی با داستان ندارند را به نوبت در مقابل او قرار میدهد. این نماهای ابتدایی گیجکننده که همگی در فضاهای به شدت تاریک میگذرند، علاوه بر اینکه اطلاعات چشمگیری به تماشاگر نمیدهد، حوصلهی او را نیز سر میبرد.
اولین مشکل جدی «وسعت شب» شروع دیر هنگام آن است که در همین ابتدا خودش را نشان میدهد. فیلمساز در دقیقهی ۳۰ داستانش را شروع میکند و این برای فیلمی که طول آن یک ساعت و نیم است، یک ایراد جدی تلقی میگردد. تجربهی تماشای «وسعت شب» به قدری حوصله سربر است که اگر تماشاگر فیلم را در این مرحله رها نکند، احتمالا در مراحل بعدی آن را رها خواهد کرد.
پس از اینکه داستان فیلم آغاز گشت مهمترین سوالی که ذهن هر مخاطب جدی سینما را به خود مشغول میکند این است که ما دقیقا با چه چیزی طرفیم؟ با یک فیلم یا یک کتاب صوتی؟ فیلم اساسا خالی از کنشهای بیرونی و کاملا متکی بر منولوگهای طولانی و کسلکنندهای است که بازیگران پشت سر هم ردیف میکنند.
تماشاگر باید به این منولوگهای خستهکننده گوش بسپارد، تا اطلاعات مورد نیاز برای پیشرفت داستان به او تفهیم شود. «وسعت شب» با داستانگویی سینمایی که مبتنی بر تصویر است بیگانه است، در عوض سرشتش با داستانگویی رادیویی عجین گشته که بر نوار صوتی استوار است. از این رو بیراه نیست اگر بگوییم بخش اعظم فیلم را تنها با گوش دادن میتوان دنبال کرد و نیاز چندانی به تماشا کردن نیست.
جالب آنکه فیلمساز سعی داشته با وصله کردن نمایی از یک نمایشگر در ابتدای فیلم، اینگونه به مخاطب القا کند که در حال تماشای یک فیلم تلویزیونی است. این گریزگاهِ پترسون برای منطقی جلوه دادن و توجیه کردن ایراد اساسی فیلم است. غافل از اینکه ما با سینما طرفیم؛ و سینما حتی در شرایطی که کاملا متکی بر نوار صوتی باشد، نیازمند حرکت دوربین و میزانسنهای متنوع است، چیزی که «وسعت شب» بویی از آن نبرده.
نکتهی طنزآمیز دیگری که در اینجا وجود دارد، پایانبندی فیلم است. در روند ملالآور فیلم، فی گزارشهایی مبنی بر رویت یک شی عجیبی در آسمان دریافت میکند که در گذشته هم چندین مرتبهی دیگر ظاهر گشته است. حال این شی که از چیستی آن بیخبریم و نمیدانیم آیا خطرناک است یا بیخطر، باید در لحظات پایانی نفس را در سینههایمان حبس کند. چطور ممکن است، با چیزی که ابعاد گوناگون آن برای تماشاگر تبیین نگشته، به چنین حسی برسیم؟
زمانی که فیلمساز در سیر فیلمنامه نمیتواند به چنین حسی دست یابد، ناچارا باید از تکنیکهای سینمایی بهره گیرد تا حال و هوای مورد نظرش را برای اوج فیلم خلق کند؛ پترسون نیز همین کار را میکند. کاتهای سرسامآور، حرکات پرجنش و جوش بازیگران و حرکت دوربینهای سریع همگی در خدمت ترسیم سکانسهای پرشتاب پایانی است تا حس ترسی که از یک شی نامعلوم نیاز است، منتقل گردد. اما این سکانسهای پایانی بیشتر هیاهو برای هیچ است، چرا که نمیدانیم از چه باید بترسیم یا کاراکترها دقیقا به دنبال چه چیزی هستند.
اوج چنین هیاهویی در سکانسی که فی نگران بچه میشود، عیان میگردد. افزودن یک کودک در صحنهای که قرار است اضطراب زیادی به تماشاگر القا کند، راهکاری منطقی به نظر رسد. اما این روش مدت زیادی است که دیگر کلیشهای و منسوخ گشته، و بدتر آنکه در اینجا کودک بدون هیچ منطق رواییای و گویی که از آسمان فرود آمد باشد، وارد داستان میگردد.
هر چند که «وسعت شب» فیلم خوبی نیست اما یک نکتهی ستایشآمیز در آن وجود دارد و آن هم وقوع داستان در گذشته است. یکی از مولفههای بیچون و چرای ژانر عملی تخیلی وقوع داستان در آینده است؛ ولی فیلم پترسون چنین نیست و در دههی ۵۰ و در نیومکزیکو میگذرد. فیلم با اینکه بودجهی بسیار اندکی داشته، اما نه تنها حس و حال فضای نوستالژیک گذشته را به خوبی ترسیم میکند، بلکه حتی حس نوستالژیطلبیمان را نیز ارضا میکند.