
- درونمایه ای جهانشمول، فیلم را از تاریخمصرف میرهاند. آنچه اهمیت دارد، دیگر هانری شاریر نیست، تلاش برای آزادی است.
- فیلمساز یکجور رهایی با شمایل افسانه را که با ذات بومیان آمریکای جنوبی سازگار است در فرمتی بهمراتب ذهنیتر نمایش میدهد.
- خالکوبی پروانه بر روی بدن هانری شاریر بهشدت استعاری است.
- در شاهکار آندره مالرو کتاب «ضد خاطرات» توصیفی از سفر «کارل گوستاو یونگ» است که بیارتباط به این توتمهای حیوانی نیست.

کیست که حاضر باشد به قیمت آزادی و فرار از زندان، ریسک کشیدن سیگار نصفهی یک جزامی را به جان بخرد؟ هانری شاریر نه فقط این ریسک، بلکه تمام عمر حتی در پیری، این هدف را وانمینهد. طوماری از مصیبتها برایش متصور هست که فقط برای آزادی است. گفتگو با قاچاقچیان انسان، فرار و گریز تا حد مرگ از دست مأموران و آدمفروشهای زندان، تحمل سرسامآور سلول انفرادی و تاریکی چندماهه، تحمل گرسنگی بیشازحد، بیگاری، زدن به دریایی که کوسههایش را چند سکانس قبلتر دیدهایم و…
آرتور کوستلر «در گفتوگو با مرگ» گفته بود: «کسی که سلول انفرادی را ساخت بیشک میدانست سختترین کار انسان، تحمل کردن خویشتن است» و اینجا در «پاپیون» هانری شاریر ملقب به پاپیون با بازی استیو مک کوئین، زمانی که به زندانی تحت عنوان «سایلنت» برای مجازات برده میشود، به گذشتهی خودش برمیگردد. جالب اینکه در فیلم، هیچ نشانی از فلاشبک نیست و فیلمساز برای نقل رویداد گذشتهای را شرح نمیدهد. هر آنچه اتفاق میافتد در اکنونِ روایی است و فقط در اوج فشار سلول انفرادی است که شخصیت اصلی بیشازپیش با خودش تنها میشود و این تنهایی را با فلاشبک به نمایش میگذارد. نکته اینجاست که در همین تکوتوک فلاشبک است که او لقب گناهکار را بر خود مینهد. اویی که بارها در خلوت خودش و نزدیکانش اعتراف کرده بود که قتلی مرتکب نشده و بیگناه به زندان و تبعید در گویان فرانسه افتاده، در تنهاییِ سلولِ انفرادی در دل یک کابوس، به دلیل هدر رفت عمرش، خود را گناهکار میداند.
«پاپیون» فیلمی خوشساخت است. به همین دلیل به گذشته، جز آن که در دیالوگها از آن چیزی عایدمان شود، به تصویر و فلاشبک نمیپردازد. زمان فیلم با گذر زندگی شخصیت محوری پیش میرود و یک درونمایهی اصلی کلیت اثر را استحکام میبخشد. نه فقط آثار اقتباسی، بلکه آثاری فیلمیک که سرگذشت نامهای باشند، اغلب از ساختاری خطی بهره میبرند. پیشرفت داستان همانگونهای است که زندگی عادی پیش میرود و به همین دلیل آثار تاریخی و بیوگرافیک دارای ساحتی خاطره محور هستند. چیزی که شاید به مذاق بسیاری خوش نیاید. اما در «پاپیون» همین پرداخت یا وجود درونمایه اصلی سبب شده است فیلم تنها بر رویکرد بیوگرافیک استوار نباشد.
درونمایهای که با موتیفهایی بیشمار حول محور آزادی و نجات قرار دارد. بدین طریق ما اینجا فقط با «هانری شاریر» ملقب به پاپیون، زندانی بیگناهی که تمام عمر رنجی عبث کشید، مواجه نیستیم و فیلم فقط سرگذشت او نیست. درونمایهای جهانشمول، فیلم را از تاریخمصرف میرهاند. آنچه اهمیت دارد، دیگر هانری شاریر نیست، تلاش برای آزادی است. از سویی عنوان خاطره زیبنده روایتی نیست که بر پایه رنج بنا شده است. عنوان این نوشته نیز با اشارهای بر «ضد خاطرات» آندره مالرو درج گردیده تا اشارهای باشد بر رویکرد مخالف خاطره محور فیلم.
خالکوبی پروانه بر روی بدن هانری شاریر نیز بهشدت استعاری است. نشانهای مؤکد بر بیگناهی اوست. هانری شاریر همان پروانهای است که در سکانس بهیادماندنی شکار پروانهها توسط «دگا» با بازی داستین هافمن شکار و به خریدار تحویل داده میشود تا به آمریکا ارسال شود. پروانه استعارهای از خود اوست که باید از گویان در شمال شرقی آمریکای جنوبی، که آن زمان مستعمره فرانسه بود و محل تبعید زندانیان، به آمریکا بگریزد. تناقض دوستداشتنی فیلم با تأکید بر پروانه، یکی همین شکار و اسیر کردن پروانههای واقعی توسط خود زندانیان از جمله هانری شاریر است که نفس عمل با ذات انسانی شخصیت محوری منافات دارد و دیگری، تعمیم این پروانه به رئیس قبیلهای بومی و بدوی است که مسبب نجات جان هانری شاریر میشود. اینجا پاپیون، در آینه تصویر خالکوبی پروانه خودش را بر سینه رئیس قبیله نقش میزند.
حیرتانگیز است که در اوج بیپیرایگی در صبح روز بعد کل قبیله با اعضایش از محل زیست خود ناپدید میشوند. فیلمساز یکجور رهایی با شمایل افسانه را که با ذات بومیان آمریکای جنوبی سازگار است در فرمتی بهمراتب ذهنیتر نمایش میدهد. بدون هیچ مقدمهای یک قبیله با درج نشان پروانه بر سینهی رئیس قبیلهاش، محو میشود که محتوای آزادگی و رهایی را در حد کمال اسطورهایاش شکل میدهد. تقدس بخشی بر خالکوبی پروانهای که بر سینه هانری شاریر است نیز در ادامه همان موتیفهایی است که درونمایه اصلی فیلم را میسازد.
از سویی بومیان قاره آمریکا تقدسی اسطورهای بر شمایل حیوانی دارند. اغلب این بومیان، حیوانی در حد نشان قبیلهایشان دارند. نشانی که در زمرهی توتم و امر مقدس ارزشگذاری میشود. نکته اینجاست رئیس قبیله در مواجه با هانری شاریر و خالکوبی پروانه بر سینهاش، چه چیز را کشف نمود؟ هم او که تاجر مروارید را بیهیچ نمایش خشونتی میکشد و حتی تصویر قتل این بیگانه در فیلم گنجانده نمیشود تا ذرهای بر پاکی رئیس قبیله شک نکنیم و ذهنمان با تصاویری از آدم کشیاش مشغول نشود، بهیکباره خالکوبی پروانه را بهعنوان حیوان قبیلهایاش میپذیرد. بیهیچ تردیدی، رئیس قبیله نیز همچون ما ذوقی کودکانه برای آزادی را در هانری شاریر دیده است که اینگونه مرواریدهای گرانبها را پیش از کوچ برای او میگذارد و خود محو میشود.
در شاهکار آندره مالرو کتاب «ضد خاطرات» توصیفی از سفر «کارل گوستاو یونگ» است که بیارتباط به این توتمهای حیوانی نیست. یونگ روانکاو برای مأموریتی نزد سرخپوستان ایالت نیومکزیکو رفته است. بومیان نام حیوان مظهر قبیلهی او را میپرسند. یونگ در پاسخ میگوید که در سوئیس نه قبیله هست و نه حیوانی که مظهر قبیله باشد. پس از پایان مذاکرات، تالار را از راه نردبانی ترک میکنند. بومیان از نردبان همانطور پایین میآیند که ما از پلکان، یعنی پشت به نردبان. یونگ، مانند همه ما، رو به نردبان پایین میآید. در پایین، رئیس بومیان، بیآنکه سخنی بگوید، شکل خرس شهر برن را که بر پشت نیمتنهی مهمانش بافتهشده است به او نشان میدهد: خرس یگانه حیوانی است که رو به تنه درخت یا نردبان پایین میآید. (ضد خاطرات. آندره مالرو. ترجمه ابوالحسن نجفی. رضا سید حسینی. چاپ اول ۱۳۶۳. ص ۳۳)
بیشک آندره مالرو فراتر از تخصص یونگ، مظهر قبیلهای روانکاو شهیر را بیرون میکشد. مظهری که خود یونگ آن را از خاطر برده است. به همین دلیل است که تلخترین قسمت فیلم اسارت مجدد هانری شاریر توسط یک مادر روحانی با ذاتی اروپایی است. کافی است تا کشف آزادی توسط رئیس قبیله با دیدن پروانه بر سینه هانری شاریر را در مقابل تفکر مسیحیِ مادر روحانی بگذاریم و خواهیم دانست که این کشف هنوز برای اروپایی استعمارگر نهادینه و کشف نشده است. جالب اینکه مرواریدهای رئیس قبیله نیز توسط همین مادر روحانی به یغما میرود و جالبتر اینکه هانری شاریر در طول فیلم چندباری به مسیح تمسک میجوید.