
«پرده آخر» نخستین ساختهی بلند واروژ کریممسیحی است که پس از ۱۹ سال حضور در سینما و دستیاری برای بهرام بیضایی، آن را نویسندگی و کارگردانی کرد و در آن به وضوح تاثیرات بیضایی بر کریممسیحی را میتوان دید و ادای دین او به هنرهای نمایشی و تئاتر در فیلم مشهود است. این فیلم در سال اکرانش، جوایز زیادی از جمله جایزهی بهترین کارگردانی جشنوارهی فجر را از آن خود کرد.
مهمترین ویژگی فیلم «پرده آخر» را میتوان فیلمنامهی دقیق و درست آن نامید. فیلمنامهای که از تمام فاکتورهایش در راه رسیدن به یک هارمونی منظم میان مضمون و فرم استفاده میکند و تکتک اجزایش طوری نگارش شدهاند که کارکردی مهم در پیشبرد پیرنگ داشته باشند.
خانه اشرافی
در فیلم به واسطهی وجود قصهای که در آن یک گروه تئاتر خیابانی/خانوادگی باید نمایشی را در مسیر هدف شخصیتهای بد قصه برپا کنند، ما با دو پیرنگ روبهرو هستیم. نخست پیرنگ اصلی فیلم که دربارهی ورشکستگی و فقر دو اشرافزاده به نامهای کامرانمیرزا (داریوش ارجمند) و تاجالملوک (نیکو خردمند) است که تمام داراییهایشان را از دست دادهاند و تنها دارایی باقیماندهی آنها خانهی بزرگی است که آن هم متعلق به برادر مرحومشان بوده و در نتیجه زن برادر آنها، فروغالزمان (فریماه فرجامی) صاحب خانه خواهد بود.
این خط پیرنگ اصلی و تلاش دو اشرافزاده برای از دست ندادن خانهی قدیمی و کاری که آنها برای حفظ خانه انجام میدهند، خط پیرنگی فرعی و دورنی را به وجود میآورد که در آن دو اشرافزادهی سابق برای از دست ندادن این خانه و مجاب کردن زن برادر که به زودی برای دیدنشان به آنجا میرود، و به واسطهی علاقهی وافر کامرانمیرزا به تئاتر، نمایشی را با کمک گروه تئاتر جامی (سعید پورصمیمی) ترتیب میدهند تا فروغالزمان را بترسانند و از آنجا فراریش دهند.
تئاتری که نمایشنامهی آن کامل نوشته شده و تنها پردهی آخرش است که هنوز کامل نشده است. این دو پیرنگ به خوبی در فیلمنامه در هم تنیده میشوند و کیفیتی عجیب را به اثر میبخشند، به طوری که در زمانهای زیادی از فیلم، تفاوت بین دنیای واقعی و دنیای بازی بازیگران تئاتر درون فیلم مشخص نیست (مانند شاهکار جان کاساوتیس، «شب افتتاح»).
اما کریممسیحی صرفا به درهمتنیدن این دو پیرنگ بسنده نکرده و درون هرکدام از آنها، فاکتورهای فراوانی قرار داده تا فیلم همزمان هم یک درام روانشناسانه باشد، هم فیلمی هیجانی که در زمانهایی رگههایی از ترس را درون خود میبیند و هم یک درام جنایی که پای پلیس و معما نیز به آن باز میشود.
شکست در پرده آخر
در ابتدا به واسطهی نمایش دقیقی که نوشته شده و بازیگران آن را به خوبی اجرا میکنند، فروغالزمان به مرور دچار یک جنون میشود و اتفاقاتی که در پیرنگ فرعی و درونی رخ میدهند، باعث میشوند تا در پیرنگ اصلی، او رو به دیوانگی برود و اشرافزادگان به هدفشان نزدیک شوند.
این اتفاقات آنقدر زیاد میشوند که از حد خود خارج شده و همین موضوع باعث رخ دادن کنش اصلی نهایی فیلم میشود (دست کشیدن بازیگران از بازی و شکست خوردن نمایشنامهی کامرانمیرزا در پردهی آخر) از این رو فیلم شاخههایی از درام روانشناسانه را وارد پیرنگ خود میکند و تا انتها، به واسطهی ادامهدارشدن نمایش درون فیلم، پررنگ باقی میماند. فروغالزمان که باور ندارد همسرش به مرگ طبیعی مرده باشد، پای پلیس را به خانه باز میکند تا تحقیقاتی را انجام دهند.
بازرس صدرالدین رکنی (جمشید هاشمپور) که ظاهرا پلیسی باهوش و کاربلد است، از دور همهچیز را زیرنظر دارد تا از اصل وقایع باخبر شود. برای حضور او در فیلم و منطقی شدن این حضور و رفتن پیرنگ به زیرشاخهی درام جنایی، فیلم نیاز به معماهایی دارد که از پس حضور فروغالزمان در خانه و جنون او به وجود میآیند.
معماهایی برای پلیس و البته ما، مثل تپانچه و صندوق و مرگ همسر فروغالزمان. اما موفقیت «پرده آخر» در نقطهایست که میتواند ارتباطی منطقی بین این پیرنگها، معماها و حضور شخصیتها برقرار نماید. مثال بارز این موضوع را میتوان در انتخاب یک خانوادهی اشرافی به عنوان مرکزیت پیرنگ مشاهده نمود. جایی که کتابی حرف زدن آنها در پس این اشرافیت توجیه میشود و در پی آن کتابی حرف زدن مستخدمان ظاهری آنها (در قالب یک گروه تئاتر و با توجه به ویژگیهای شغل آنها) نیز منطقی خواهد بود.
اثری با فیلمنامه ای خوب
از طرفی دیگر ایجاد تعلیق و پرسش و پاسخ فیلم نیز منطقی است. یعنی هر سوالی مطرح میشود، پاسخی برای آن خواهد بود. به عنوان مثال، وقتی صنم (ماهایا پطروسیان) دست اشرافزادگان را برای فروغالزمان رو میکند، آنقدر پیرنگ اصلی و فرعی یا درونی به خوبی درهم تنیده شدهاند که ما به عنوان بیننده متوجه اصل موضوع نمیشویم و در چند سکانس جلوتر، میبینیم که این هم بخشی از نمایشنامهی درون فیلم بوده است.
در واقع فیلم «پرده آخر» به واسطهی وجود فیلمنامهای درجهیک، تیم بازیگری عالی و فضاسازی دقیق فیلمساز، چنین کیفیتی را به ما ارائه داده و ما را در فضایی بین واقعیت، خیال، توهم و نمایش نگاه داشته است. فضای خانه به عنوان محل اصلی کنشهای اثر به خوبی و بسیار دقیق برای ما عیان میشود و از مکانهای مهمی که بناست تا رخدادهایی مهم در آن اتفاق بیفتد سر در میآوریم. زیرزمین خانه به عنوان مکان نمایش پردهی آخر نمایشنامه و پس از حضور پلیس، پیش از این به خوبی به ما نشان داده شده است و حالا میتوانیم در آن تغییر شخصیتها و عوض شدن پردهی آخر نمایش را درک نماییم.
از این رو شخصیتها هر کدام در جای خود کارکردی درست پیدا میکنند؛ کامرانمیرزا که همواره به تئاتر علاقه داشته، به عنوان یک اشرافزاده هیچگاه توفیقی در آن نیافته و در نهایت نمایشی که هیچگونه رسمیتی ندارد را هم نمیتواند به درستی به پایان برساند و تراژدی بزرگی برای او رقم میخورد.
از طرفی تاجالملوک نیز دچار یک شکست بزرگ به عنوان یک اشرافزاده میشود و تراژدی قصهی او نیز تکمیل خواهد شد. گروه تئاتر هم که برای به دست آوردن یک انبار قدیمی خانوادگی این کار را انجام میدادند، متوجه میشوند که همهی اینها دروغ بوده و تراژدی آنها نیز به این شکل تکمیل میشود.
فروغالزمان هم که برای دیدن همسر خود و گرفتن خانه به آنجا رفته بود، چیزی جز عذاب و دیوانگی نصیبش نمیشود و اتفاقا همسر خود را نیز از دسترفته میبیند و تراژدی قصهی او نیز به این شکل تکمیل میشود.
ارتباط وقایع و صحنهها و سیر روایت و وجود دو پیرنگ همزمان که روی هم تاثیرات بسزایی دارند و کاملا به یکدیگر مرتبط هستند و از هم جان میگیرند، به کریممسیحی کمک میکنند تا از توانایی خود در پیادهسازی فرم صحیح بصری استفاده نماید و «پرده آخر» اثری منحصربه فرد در سینمای ما باشد که همچنان نیز تازه و تماشایی است.
چه نقد خوبی در مورد اثر واروژی کریم مسیحی نوشتین