
- ریان جانسون با استفاده از شخصیتهای خود موفق به خلق صحنههایی بامزه و کمدی شده است که واقعاً خنده بر لب تماشاگر مینشانند.
- پیچش نهایی فیلم، سرسری است و طوری به نظر میرسد که انگار سر و ته آن هم آورده شده و سریع جمع شده است.
- فارغ از این موضوع فراموش نکنیم «چاقوکشی» فیلم شدیداً سرگرم کنندهای است که اشارههایی نیز به مسائل اجتماعی روز دارد.

خانهای بزرگ، مرگی نابه هنگام و مشکوک، گردآمدن تعدادی شخصیت و حضور یک کارآگاه خصوصی باهوش و جذاب.
چیدن این کلمات در کنار هم، طرح داستانی «چاقوکشی» را شکل میدهد: در شب جشن تولد هشتاد و پنج سالگی «هارلن ترومبی» (کریستوفر پلامر) – نویسندهٔ متمول و مطرحِ داستانهای معمایی – خدمتکار خانه جنازهٔ او را در کنار یک چاقو و به همراه مقدار زیادی خون پیدا میکند. شائبههایی در رابطه با مرگ «هارلن» وجود دارد و در همین راستا دو مأمور پلیس و یک کارآگاه خصوصی با نام «بلنک»(دنیل کریگ) – که به طرزی مرموز استخدام شده – روند تحقیقات را آغاز میکنند.
اعضای خانوادهٔ «ترومبی» توسط آنها مورد بازجویی و سؤال قرار گرفته و هرچه که میگذرد شخصیت کارآگاه به شیوهٔ هرکول پوآرو با جمع آوری سرنخهای مختلف، قطعات پازل را سرجای خودش گذاشته و پرده از واقعیتِ ماجرا بر میدارد.
آنگونه که از خلاصهٔ داستان در این چند سطر بر میآید، اِلمانهای داستانی «چاقوکشی» بیش از هر چیز ما را به یاد یک نام میاندازد: «آگاتا کریستی» که بر قلهٔ داستانهای معمایی-پلیسی ایستاده است؛ حین تماشای «چاقوکشی» دائماً به این فکر میکنیم که وسط داستانی از آگاتا کریستی با مایههای هیچکاکی قرار داریم. اگر «جنگ ستارگان: آخرین جدای» را نادیده بگیریم، کارگردان اثر، یعنی “ریان جانسون” از آخرین فیلمش هفت سال میگذرد. در سال ۲۰۱۲ بود که او در اکشنِ علمی-تخیلی «لوپر» موضوع سفر در زمان را با ایدههایی تازه و جذاب ترکیب کرد و از داستانی چندلایه با پیچدگیهای خاص خود بهره میبرد.
“ریان جانسون” حالا در «چاقوکشی» یک داستان معماییِ کلاسیک را – به سیاق آگاتا کریستی – شکل داده که در آن عناصر کارآگاهی را با یک سری از مسائل روز آمیخته کرده تا تفکرات و رگههای تازهای نیز به قصه تزریق شود. نتیجهٔ کار – با وجودِ داشتن ضعفهایی در بخش پایانی – موفقیتآمیز از آب درآمده است که هم ادای دین خود را به داستانهای پلیسی آگاتا کریستی نشان میدهد و هم ثابت میکند چگونه یک داستان قدیمی و آشنا را میتوان با مسائل اجتماعی جامعهٔ امروز تطابق داد و رنگ و جلا-شکل و شمایلی کاملاً مدرن و امروزی به آن بخشید.
فیلم با نمایی کامل از یک خانهٔ بزرگ – در فضایی نیمه جنگلی و در حالی که از دور، دو سگِ سیاه دوان دوان به ما نزدیک شده – آغاز میشود. در نماهای بعدی وارد خانه میشویم و آنجا سریعاً برایمان معرفی میشود: خانهای ویکتوریایی و مملو از تابلوهای نقاشی، مجسمه، قفسههای کتاب و… که حالا وقتی خدمتکار به آن جنازه بر میخورد، فیلم به سرعت مسئلهاش را مطرح میکند. زین پس شخصیتهای مختلفی را مقابل خود میبینیم: کارآگاه بلنک و اطرافیان هارلن و خانوادهاش(از پرستار او گرفته تا فرزندان، نوهها و…)؛ طولی نمیکشد با هر یک از آنها آشنا میشویم.
یکی از حسنهای «چاقوکشی» این است که شخصیتهایی جالب و با آداب و رفتار متفاوت را در یک خانه(که بخش اعظمِ فیلم در آن جریان دارد) گرد هم آورده و هیچکدام یکدیگر را تحت الشعاع قرار نمیدهند؛ هرکدام در موقعیت و جایگاه خود حضور دارند و از همه مهمتر هرکدام به پیشبرد روایت کمک میکنند. حضور هیچ یک از کاراکترها اضافه به نظر نمیرسد و کارگردان به حد لازم از آن ها بهره میبرد و ما را از خصوصیت و کارکردشان آگاه میکند؛ مثلاً مارتا را درنظر بگیرد که در تمام طول فیلم به عنوان پرستاری خوش قلب و مهربان به ما شناسانده میشود و خصوصیات وی در مواردی مختلف به کار گرفته شده و نقش کلیدی دارند.
علاوه بر اینها، ریان جانسون با استفاده از شخصیتهای خود موفق به خلق صحنههایی بامزه و کمدی شده است که واقعاً خنده بر لب تماشاگر مینشانند. ارزش کار فیلمساز اینجا مشخص میشود که او بین روایت داستانِ معمایی-پلیسی خود و جنبههای کمدی آن(که بعضاً با نیش و کنایهاند و از طرفی نیز به نوعی میتوان جایگاه یک کمدی سیاه برای اثر درنظر گرفت) تعادل برقرار کرده و همین موضوع، از تب و تاب اُفتادن داستانِ معمایی-کارآگاهی فیلم و به سخره کشیده شدن آن جلوگیری کرده است؛ و این خیلی اهمیت دارد.
پیرنگ و ساختار «چاقوکشی» بر پایهٔ اسلوب فیلمهای معمایی شکل گرفته و فیلم از این طریق روایتش را پیش میگیرد. مرگ “هارلن ترومبی” معمایی را پای گذاری میکند که زمینهساز ورود کارآگاه “بلنک” شده و در پی آن، داستان حول روشن شدن حقیقت میچرخد. تحقیقات آغاز شده و در طی همین تحقیقات است که شخصیتها شروع به بازگو کردن تعاریف و اطلاعاتِ خود میکنند و با پیش روی فیلم، دروغها آشکار و پازلِ قصه تکمیل میشود.
در زمانهایی که شخصیتها مورد بازجویی قرارگرفته و صحبتهایشان را میشنویم، فیلم در قالب فلش بک نشان میدهد تا چه اندازه حرفهای آنها با واقعیت مطابقت داشته و ما را چند گام از پلیسها پیش میاندازد و همین خودش برای تماشاگر جذابیت و البته تعلیق دارد. ریان جانسون همچنان که از عناصر آشنای فیلمهای معمایی بهره برده، در عین حال تلاش کرده است با خلاقیت و مهارت خود و ایجاد ظرافتها و پیچشهای مختلف در داستان، فرم روایی خود را به کار گیرد.
او در پردهٔ ابتدایی مشخص میکند که هارلن چطور مُرده و چه کسی ظاهراً در مرگ او نقش داشته است. حالا کارگردان عملاً ماجرا را به این سمت میکشاند که عوضِ اینکه برای افشای هویت قاتل منتظر بمانیم، کنجکاو باشیم آن شخص – که البته فرد بیگناهی است – چطور میتواند از دست پلیس بگریزد و بیگناهی خود را اثبات نماید و یا پلیسها چطور میتوانند واقعیت ماجرا را نسبت به او بفهمند؟ و این تعلیقی است که فیلمساز به کار میگیرد.
البته پیچ و تابهای زیادی که فیلمساز به داستان میدهد، تاحدی به بخش پایانی لطمه وارد کرده است. پیچش نهایی فیلم، سرسری بوده و طوری به نظر میرسد که انگار سر و ته آن هم آورده شده و سریع جمع شده است. وقتی کارآگاه بلنک، شخصیت رنسوم را به عنوان گناهکار معرفی میکند حرفهایش برای مخاطب قانع کننده نیست و به فرضیههایی میماند که اگر خود رنسوم اعتراف نکرده بود، دلیل و مدرکی برای اثباتشان وجود نداشت؛ تازه اعتراف خودِ شخص نیز کاملاً وابسته به دروغی است که مارتا در مورد مرگ فرن میگوید، نه اینکه کارآگاه با رو کردن دلیل و مدرک بتواند طوری عمل کند که فرد مقصر هیچ راه فراری نداشته باشد! مگر غیر از این است که مارتا با دروغش منجر به اعتراف رنسوم میشود و نه کارآگاه بلنک با حرفهایش؟ این برای کارآگاه باهوشی که به عنوان نفر اول قرار بوده است معما را حل کند اصلاً خوب نیست و او از این نظر متضرر شده و در درجهٔ دوم قرار گرفته.
فارغ از این موضوع فراموش نکنیم «چاقوکشی» فیلم شدیداً سرگرمکنندهای است که اشارههایی نیز به مسائل اجتماعی روز دارد؛ مانند مسئلهٔ مهاجران و تبعیض طبقاتی و ریشههای نژادپرستانهٔ آن.