
- پیرنگ اثر بر مبنای سفریست که در طول آن، دو شخصیت اصلی اسباب نزدیکی یا دوستیشان فراهم میآید و متقابلاً بر یکدیگر تأثیر میگذارند و دست آخر از قبل متفاوت ظاهر میشوند.
- کارگردان به این نکته آگاهی داشته است که با توجه به شخصیتپردازی، دو آدمِ کاملاً متضاد را کنار هم بنشاند و در این بین صحنههای خندهدار و دوستداشتنی برای تماشاگر به وجود آورد.
- چیزی که بیش از همه موجب ارتباط تماشاگر با فیلم شده، کمدیِ پاک و صادقانهایست که «کتاب سبز» از آن بهره میبرد و سبب به خنده انداختنِ بیننده میشود.
- «کتاب سبز» با حرفهای انسانیِ جدیاش ما را دعوت میکند به دوستی و بهتر شدن.

هالیوود هر ساله در تولیدات خود علاقهی زیادی دارد به مسئلهی نژادپرستی چون رفتارهای خصمانه و تبعیضآمیز در قبال رنگین پوستها، جایگاه نابرابر سیاهپوستان در جامعهی سفیدپوست و جفا در حق مردمان سیاهپوست با ورق زدن برگهایی از تاریخ بپردازد.
گونهای از این آثار، ناتوان در پیش گرفتنِ رویکرد سینمایی، درگیر شعار و به سادگی به دست فراموشی سپرده میشوند؛ گونهای دیگر نیز برعکس در خاطر میمانند و بعدها اگر قرار باشد سینمای این دوره را مرور کنیم، از آن ها به نیکی میتوان یاد کرد.
«کتاب سبزِ» پیتر فارلی – که در سال ۲۰۱۸ اسکار بهترین فیلم و فیلمنامهی غیراقتباسی و بازیگر مرد نقش مکمل را از آن خود کرد – به دستهی دوم تعلق دارد. فیلمی محترم و شریف که بر پایهی نوعدوستی و عشق و احترام به همنوع بنا شده است. با یک نگاه کلی به کارهای پیتر فارلی به عنوان کارگردان، ردپای او در کمدیهای نازل و یا معمولی به چشم میخورد. از این رو «کتاب سبز» در میان کارهای پیتر فارلی، تا اینجا میتواند یک استثنا به حساب آید.
فیلم ملهم از داستانی واقعیست که در دههی شصتِ آمریکا، سفر نوازندهای سیاهپوست را به همراه رانندهاش در جریان یک تور موسیقی تصویر میکند: دان شرلی (ماهرشالا علی)، پیانیست مستعد آمریکاییست که در برپایی تور موسیقی میخواهد هنرش را در برخی از ایالتهای جنوبی آمریکا نمایش دهد.
او در طی سفر خود به رانندهای سفیدپوست احتیاج دارد تا در صورت خطرات احتمالیِ ناشی از رفتارهای نژادپرستانه، از کمکش بهره جوید. آقای شرلی در این کار نظرش به تونی لیپ (با بازی ویگو مورتنسن) جلب میشود؛ او که در یک باشگاه شبانه به عنوان نگهبان فعالیت میکرده و اهل کتککاری نشان میدهد، تصمیم میگیرد نوازندهی سیاهپوست را در سفرش همراهی کند.
دقایق آغازینِ فیلم صرف معرفی و آشنایی با تونی لیپ شده است. شخصیت تونی ظرف چند دقیقهی ابتدایی برای تماشاگر جا میافتد: مردی که خانوادهدوست است و از خانوادهای ایتالیایی میآید، زندگی کمبضاعتی دارد، برای تأمین مخارج زندگیاش تلاش و شغلهای مختلفی را امتحان میکند؛ در غذا خوردن نیز اشتهای عجیبی دارد و همچنین آستانهی تحملِ پایینش را با مشت زدن به طرفِ مقابل نمایان میکند.
اصولاً ما با او وارد فیلم میشویم و از طریق او سفری که تمامِ ماجرای فیلم است، پیش کشیده میشود؛ از آن جنس سفری که شخصیتها را به هم نزدیک و تغییر را در آنان میسر میکند. پیرنگ اثر بر مبنای یک چنین سفریست که در طول آن و در واقع پس از رخ دادن اتفاقاتی، دو شخصیت اصلی اسباب نزدیکی یا دوستیشان فراهم میآید و متقابلاً بر یکدیگر تأثیر میگذارند و دست آخر از قبل متفاوت ظاهر میشوند.
حرکت دو کاراکتر به سمت تغییر و دوستی به خوبی به تصویر درآمده است و تماشاگر خوشبختانه شاهد آن دست از تغییر سریع و غیرقابل باور از جانب شخصیتها نیست که در برخی از فیلمها به وقوع میپیوندد. پیتر فارلی فیلمنامهاش را به گونهای فصلبندی کرده است که درپی اتفاقات و فراز و فرودهای دراماتیکِ موجود در آن، شخصیتها در نهایت به این درکِ متقابل میرسند که فارغ از جایگاه و رنگ پوست و خصوصیاتِ متفاوتشان، با مصالحه در کنار هم قرار بگیرند و به یکدیگر کمک کنند و به درد هم بخورند.
در طول اثر ما میبینیم دو شخصیت اصلی چطور به کار هم میآیند: به طور مثال تونی در نوشتن نامه به همسرش، از شرلی یاد میگیرد احساسات به خرج دهد؛ از طرفی وقتی شرلی در مواردی با مشکل مواجه میشود، او به کمکش می آید؛ در نقطهی مقابل نیز در زندان، شرلی با تلفن زدن باعث آزاد شدن تونی و خودش میشود.
امتیاز دیگرِ فیلمنامه به ارائهی شخصیتپردازیِ پررنگ برمیگردد که در فیلم مؤثر واقع شده است. کارگردان به این نکته آگاهی داشته است که با توجه به شخصیتپردازی، دو آدمِ کاملاً متضاد را کنار هم بنشاند و در این بین صحنههای خندهدار و دوستداشتنی برای تماشاگر به وجود آورد. تقریباً هرآنچه که از سوی دو شخصیتِ فیلم مشاهده میکنیم، دربرگیرندهی شخصیتپردازی آن دو است. فیلمساز، از چیرهدستیِ شرلی در نوازندگی و ذوق و قریحهی هنرمندانهی او و نیز رفتار متشخصانهاش گرفته تا بیملاحظه بودن تونی در به کار بردن کلمات و نحوهی نامه نوشتن و با ولع غذا خوردنِ وی را نشان میدهد.
چیزی که بیش از همه موجب ارتباط تماشاگر با فیلم شده، کمدیِ پاک و صادقانهایست که «کتاب سبز» از آن بهره میبرد و سبب به خنده انداختنِ بیننده میشود. با اینکه فیلم در آمریکای دههی شصت نقبی به نژادپرستی میزند اما به هیچ وجه فضا را آغشته به تلخی و احساساتگرایی نکرده است و تا پایان، فضا و حال و هوایی دوستداشتنی و صمیمانه دارد و یکدستیِ لحن کمدیاش را حفظ میکند.
اما بلاشک دو بازیگر فیلم، ویگو مورتنسن و ماهرشالا علی تبدیل به ستارگانِ «کتاب سبز» شدهاند. آن دو در بازیشان تماماً در راستای شخصیتپردازی حرکت کردهاند؛ چه در طرز برخورد و رفتار و چه در نحوهی صحبت کردن خود.
ویگو مورتنسن که در بارِ کمدی فیلم سهم زیادی دارد، با آن هیکل درشت و شکم برآمده و لهجهی ایتالیاییِ اختیار کردهاش (که اصلاً توی ذوق نمیزند) در نقش فرو رفته است. ماهرشالا علی نیز توانسته است زوج بسیار خوبی در کنار او تشکیل دهد و شخصیت سیاهپوستی ثروتمند و در عین حال تنها را نمایان کند که به واسطهی همجواری با فرهنگ اشرافی، به سفیدپوستهایی میماند که خود را بالا میپندارند.
در زمانی که تماشاگران در معرض بمباران کمدیهای سطحِ پایین و اکشنهای پُر سر و صدا و ترسناکهای مملو از خونپاشی قرار گرفتهاند، «کتاب سبز» با حرفهای انسانیِ جدیاش ما را دعوت میکند به دوستی و بهتر شدن.