
- غالب آثار یاسمینا رضا نمایشنامههایی با روایتهای دمدستی و کم پرسوناژند که آنچه مخاطب را به آثارش جذب میکند، شخصیتپردازیهای حیرتانگیزش است.
- رویکرد پولانسکی در کارگردانی «کشتار» به شدت هوشمندانه است؛ چرا که با مخفی کردن خود و به کارگیری سبکی که کمترین توجه را به خود جلب میکند، درونمایه اثر را به تماشاگر تفهیم میکند.
- آنچه «کشتار» را از نمونههای مشابهاش متمایز میکند نه روایت داستان با دیالوگ، که انتقال درونمایه و اساس فکری حاکم بر فیلم است.
- یاسیمنا رضا از نقابهایی که مردم به صورت میزنند تا تصویری موجه و فرهیختهوار از خود به نمایش گذارند به ستوه آمده است.

یاسیمنا رضا را تئاتریها و نمایشنامهخوانها به خوبی میشناسند. نویسندهای صاحب سبک که هنرش را بیشتر خرج ترسیم روابط خانوادگی و نقد موشکافانهی آن میکند. او در اولین تجربهی سینماییاش در مقام فیلمنامهنویس، با پولانسکی همراه شد تا اقتباسی از نمایشنامهی معروفش با عنوان «خدای کشتار» را برای پردهی سینما آماده کند.
پل لوسی در کتاب آموزش فیلمنامهنویسی خود با نام «حس داستان»، یکی از اصول کلیدی درامشناسیاش را «داستانهای ساده و شخصیتهای پیچیده بنویس» عنوان میکند. غالب آثار رضا چنیناند. نمایشنامههایی با روایتهای دمدستی و کم پرسوناژ، که آنچه مخاطب را به آثارش جذب میکند، شخصیتپردازیهای حیرتانگیزش است.
ماجرای «خدای کشتار» نیز همینگونه است. داستانی ساده و حتی کلیشهای، اما با شخصیتهایی پیچیده و چند بعدی که موقعیتهای غامضی را خلق میکنند.
فیلمنامهی «کشتار» چنان سایهی سنگینی بر روی فیلم انداخته و دیگر اجزای آن را تحتالشعاع خود قرار داده، که جایی برای سخن گفتن از دیگر عناصر فیلم نیست. اغراق نیست اگر همچون پالین کیل که مولف اصلی «همشهری کین» را منکیه ویچ میدانست، ما هم یاسمینا رضا را مولف «کشتار» بدانیم. خودِ پولانسکی به این مساله کاملا آگاه بوده، که هم فیلمنامه را با رضا به نگارش درآورده و هم چنان آزادی بیحد و حصری برای متن او در نظر گرفته که اگر ندانیم، به سختی متوجه میشویم که این یک فیلم از پولانسکی است.
رویکرد پولانسکی در کارگردانی «کشتار» به شدت هوشمندانه است؛ چرا که با مخفی کردن خود و به کارگیری سبکی که کمترین توجه را به خود جلب میکند، درونمایه اثر را به تماشاگر تفهیم میکند. در واقع همین درونمایهی اثر است که اهمیت پولانسکی را در اینجا به عنوان یک مولف نشان میدهد. بنابراین شاید بهتر باشد بگوییم، آنچه پولانسکی را در «کشتار» به مقام مولفیت میرساند، گزینش متن برای اقتباس و به کارگیری دکوپاژهای ساده برای روایت است.
«کشتار» یک کلاس دیالوگنویسی است. اساسا فیلمی که در یک لوکیشن ثابت و با کنشهایی محدود روایت میشود، بخش اعظم روند داستانیاش برمنبای دیالوگ است. اما آنچه «کشتار» را از نمونههای مشابهاش متمایز میکند نه روایت داستان با دیالوگ، که انتقال درونمایه و اساس فکری حاکم بر فیلم است.
به بیان دیگر مابهازای درگیری فیزیکی میان کودکان در جهان ریاکارانهی بزرگسالان، جنگ لفظی و زخم زبان است. رضا با نگارش دیالوگهایی استادانه، تقابل و تغییرِ نسبت دراماتیک کاراکترها را هنرمندانه به تصویر درآورده است.
فیلم با زد و خورد دو پسر بچهی یازده ساله در یک پارک آغاز میشود، که در این دعوا یکی از آنها آسیب میبیند. شروع ماجرای اصلی فیلم زمانی است که والدین این دو پسر بچه با یکدیگر جلسهای برگزار میکنند، تا با روشی متمدنانه این قضیه را حل و فصل کنند. هرچند که داستان بسیار معمولی است، اما کاراکترهایی که رضا طراحی کرده سرکشانه مسیر داستان را به سمت و سوی غیرقابل پیشبینیای میبرند. جهتی که به رضا، امکان نقد بیرحمانهی تظاهرهای متمدنانهی جامعه را میدهد.
یاسیمنا رضا از نقابهایی که مردم به صورت میزنند تا تصویری موجه و فرهیختهوار از خود به نمایش گذارند به ستوه آمده است. چهار کاراکتر فیلم که هر یک نمایندهی بخشی از جامعهاند، نمود چنین افرادی هستند. اما همهی آنها این نقاب را زمانی به کنار میاندازند و جایی به ریاکاری پنهانیشان پایان میدهند.
یکی مانند مایکل (جان سی ریلی) تحمل نقشبازی کردن ندارد و به سرعت خودِ واقعیاش را رو میکند و میگوید: «حوصلهی این قرتیبازیها رو ندارم». در سوی دیگر، یکی هم مانند پنه لوپه (جودی فاستر) نسبت به سایرین نقاب ضخیمتری دارد و به این سادگیها وا نمیدهد.
برای آنکه به ظرافت شخصیتپردازی رضا و حرف اصلی او در «کشتار» پیببریم، بیایید کمی پنه لوپه را در ذهنمان مرور کنیم. او نویسندهای است که کتابهایی دربارهی تمدنهای آفریقایی نوشته و به صورت پاره وقت در یک کتابفروشی کار میکند. به هنر بسیار علاقه نشان میدهد و کتابهایی از مجموعه آثار کوکوشکا و بیکن را در کتابخانهی شخصیاش دارد. تربیت فرزندانش برای او بسیار بسیار حائز اهمیت است و برای همین هم چنین جلسهای را ترتیب داده. پنه لوپه تمام ویژگیهای یک زن طبقهی متوسطِ تحصیلکرده را که سعی میکند خودش را بهتر از آن چیزی که هست نشان دهد، دارد.
رضا به زیبایی خلاءهای شخصیتی پنه لوپه را در مواجههی او با پیشامدهای ناگهانی ترسیم کرده است. به رفتار او زمانی که آلن (کریستوف والس) را به سمت دستشویی هدایت میکند، دقت کنید.
او جلوتر از آلن حرکت میکند و در همین حین هر آنچه در خانهاش بهم ریخته است را مرتب میکند. پنه لوپه میخواهد همه چیز در بهترین حالت ممکن باشد؛ همه چیز تحت کنترلش باشد و دیگران یک تصویر آرمانی از وی دریافت کنند. اما از آنجا که این تصویر واقعی نیست و تظاهر است، بالاخره در جایی کار دست او میدهد و چهرهی حقیقیاش را عیان میکند.
در واقع به گمان رضا تفاوتی نمیکند که شما نویسنده باشید یا زنی عشوهگر؛ منتها چیزی که اهمیت دارد آن است که خودتان باشید و واقعی رفتار کنید. ایدهآل یاسمینا رضا رفتار کردن همچون کودکان ده سالهای است که وقتی از دست هم عصبی میشوند، به راحتی دهان یکدیگر را خورد میکنند.
ممنون از نوشته زیباتون.
اما در تعجبم چرا ادامه ندادین و کاملش نکردید!! به خوبی تمام داشتید تحلیل میکردید.