
- همه شخصیتها در نقش واقعی خودشان هستند.
- بیننده با چالشی جذاب و پرکشش برای درک واقعیت و تمیز دادن آن از فیلم مواجه است.
- فیلم مرزی بین واقعیت و فیلم بودن قائل نیست.
- فیلم از جنس فیلمهای هوممید/مامبلکور است.

«کلاس هنرپیشگی» هجدهمین فیلم بلند سینمایی علیرضا داوودنژاد کارگردان قدیمی سینمای ایران است که در راستای فیلمهای تجربی و کمهزینه پیشین او قرار میگیرد و او باز هم از اعضای خانوادهاش به عنوان بازیگر استفاده کرده است.
تلاش داوودنژاد از زمان ساخت فیلم «مصائب شیرین» در سال ۱۳۷۷ بر پایهریزی سبک جدیدی از فیلمسازی در سینمای ایران بوده است. سینمایی که در خارج آن را به نام «هوم مید/مامبلکور» میشناسند. فیلمهایی که در این سینما ساخته میشوند اساساً دارای نابازیگرانی/بازیگرانی هستند که نقش خود را بازی میکنند و فیلمها هزینههای بسیار کمی برای ساخت دارند و در حال روایت یک یا مجموعهای از اتفاقات هستند و در عین حال به مسائل اجتماعی نیز میپردازند.
از این رو، پس از سالها تجربه و حضور مستمر در سینما و ساخت چند فیلم خوب، علیرضا داوودنژاد را میتوان یکی از جوانترین کارگردانان سینمای ایران دانست، از این جهت که او همواره در حال تجربه کردن کارهای جدید و بازی با ژانرها و سبکهای مختلف سینمایی است، کاری که شاید حتی جوانان تازهکار نیز از انجام دادنش اجتناب ورزند. (مانند کاری که او در نوزدهمین ساخته سینماییاش، یعنی «روغن مار» انجام داده و فیلم را با دوربین گوشی موبایل ثبت و ضبط کرده است).
«کلاس هنرپیشگی» همان «مصائب شیرین» است که در اواخر دهه هفتاد ساخته شد و این بار به دهه ۹۰ رسیده است، با دغدغهها و شخصیتهای تازهتر و بزرگتر و البته حضور بیشتر و حداکثری اعضای خانواده داوودنژاد در فیلم که هر کدام ایفاگر نقش خود هستد (در ابتدای فیلم داوودنژاد میگوید که آرزو داشته فیلمی با حضور همه اعضای خانودهاش بسازد). از این رو این دو فیلم بسیار شبیه به یکدیگر هستند که هر دو در رسته فیلمهای هوممید قرار میگیرند و هر دو در حال نمایش یک معضل خانوادگی هستند، اما در «کلاس هنرپیشگی» داوودنژاد به یک پختگی در ساخت جهان شخصیاش رسیده و گویی حالا خودش به طور قطع در حال روایت قصهای از یک معضل خانوادگی است (بر خلاف «مصائب شیرین» که یکی از شخصیتها در حال روایت قصه است).
برای رسیدن به این جهان شخصی، فیلمساز، فیلماش را با یک کلاس هنرپیشگی که البته شبیه به پشتصحنه و دورخوانی یک فیلم است آغاز میکند و فصلهای مختلف فیلم را روی یک تخته بزرگ مینویسد. با این شروع بیننده به طور ناخودآگاه فکر میکند که با یک فیلم درباره یک فیلم دیگر و یا فیلمی درباره ساخت یک فیلم طرف است، اما دیری نمیگذرد که داستانهایی وارد فیلم میشوند و داوودنژاد با بر هم ریختن بعد زمانی فیلم، باورهای بیننده را نیز برهم خواهد زد. نخست داستان درگیری خانوادگی که بر سر یک ملک و فروش آن و خرید سکه است به میان میآید.
داستانی که اعضای خانواده را دور هم جمع میکند و بناست تا آنها درباره این ملک تصمیم بگیرند و همین شروع کنشهای بیپایان فیلم است. کنشهایی که در زمانهای مختلف فیلم با ذهن بیننده به سبک خاص فیلمساز بازی میکنند. در اوج دعواهای خانوادگی، به ناگاه خود کارگردان وارد صحنه شده و کات میدهد، یعنی دقیقا در جایی که بیننده حس میکند، دوربینی به داخل خانه رفته تا از رفتارهای اعضای خانواده فیلم بگیرد، بیآنکه آنان بخواهند نقشی بازی کنند (با تکیه بر صحبت اول فیلمساز که از همه میخواهد حالتشان پیش و پس از برخورد با دوربین هیچ تفاوتی نکند) و واقعا در حال برخورد با یک معضل بزرگ هستند، فیلمساز به میان میآید و همین حرکت باعث میشود تا بیننده در برزخی بین واقعیت و رویای فیلم بماند و همین تمهید فرمی کششی بیشتر برای بیننده ایجاد خواهد کرد.
داستان دیگری که به میان میآید، داستان عشق دو جوانی است که موانعی برای رسیدنشان به هم وجود دارد (مشکلات مالی پدر دختر و حضور پسری پولدار که میتواند این مشکلات را حل کند مانع رسیدن این دو به یکدیگر است) در واقع داوودنژاد دو قصه کاملاً کلیشهای را برای بیان برگزیده، اما شکل روایت را آنچنان شخصی کرده که دنبال کردن این دو قصه برای بیننده بسیار جذاب به نظر برسد. عاشقان حاضر در فیلم، تنها شخصیتهایی هستند که گویی فیلم بازی نمیکنند و همواره در حال نمایش خود واقعیشان هستند. (همه بازیگران دیگر با کات کارگردان و یا اشتباهات خودشان مواجه میشوند، به جز این دو عاشق که هیچگاه نه با کاتی مواجه شده و نه اشتباه میکنند).
پیوند این دو داستان با یکدیگر و وجود روابط فامیلی، همان چیزی است که فیلم نیاز دارد تا شخصیتها را یکجا جمع کند و مجدد باور بیننده را به بازی بگیرد. سکانس طولانی و پر التهاب پایانی فیلم که از دعوای خانوادگی آغاز میشود به دعوای عاشقان میرسد، طوری ساخته و گرفته شده که دقیقا در راستای ایجاد جهان شخصی کارگردان در برخورد با یک معضل خانوادگی-اجتماعی است. آنها طوری به جان هم میافتند که گویی مشکلی دیرینه با یکدیگر دارند، اما باز هم حضور کارگردان در میان راه، تمام چیزهایی که بیننده دیده است را به بازی میگیرد و باز هم بیننده در برزخی بین واقعیت و فیلم میماند و داوودنژاد در پیادهسازی این ایده طوری موفق است که پس از پایان فیلم نیز نمیتوان تفکیکی بین این دو قائل شد. به دو دلیل، یک اینکه همه شخصیتها واقعی هستند و میتوان دعواها و ادعاهای آنها را واقعی پنداشت و دو اینکه همین شخصیتهای واقعی در زمانهایی جلوی دوربین قرار میگیرند و خود را بازیگر و یا هنرجوی «کلاس هنرپیشگی» معرفی میکنند. این استفاده استعاری داوونژاد از نام فیلم نیز به علتهای دیگه اضافه میشود تا او با کمترین داشتهها و امکانات، برای بیننده تعلیق بسازد و او را وارد مرزی بین واقعیت و فیلم کند و کلیشهایترین اتفاقات ممکن در دنیای سینما را با شخصیترین دید ممکن به نمایش بگذارد.
از این رو «کلاس هنرپیشگی» تجربهای موفق در ساخت سبک جدیدی از فیلمهای (هوممید-مامبلکور) در سینمای ایران محسوب میشود.