
- وقتی کارگردان ژاپنی «تاکاشی شیمیزو» برای اولین بار فیلم «جون آن: کینه» را در سال 2002 ساخت، احتمالاً نمیدانست که این فیلم چه عمر بلندی خواهد داشت.
- «کینه» روایتهای در هم تنیدهی زیادی دارد که در یک بازهی زمانی سه ساله رخ میدهند.
- این جدیدترین فیلم پش، تمام مدت شما را نگران نگه میدارد.
- شاید وقت آن رسیده باشد که این مجموعه فیلمها را به تاریخ بسپاریم.

وقتی کارگردان ژاپنی «تاکاشی شیمیزو» برای اولین بار فیلم «جون آن: کینه» را در سال ۲۰۰۲ ساخت، احتمالاً نمیدانست که این فیلم چه عمر بلندی خواهد داشت. این فیلم خود چند دنباله داشت و یک بار هم در آمریکا بازسازی شد و دو دنباله ی دیگر هم برای فیلم آمریکایی ساخته شد.
پس جای تعجب نیست که جدیدترین فیلم از این مجموعه – که هم بازسازی محسوب میشود هم یک داستان موازی – چیز جدید زیادی برای نشان دادن به طرفداران این فیلم یا دیگر فیلمهای ترسناک، ندارد. اما هرچند «کینه» وقت زیادی را صرف بازسازی موقعیت فیلم قبلی نمیکند، اما کارگردان مستقل فیلمهای ترسناک «نیکلاس پش» (چشمان مادرم، پیرسینگ) توانسته همان عناصر تکراری را به شکل مؤثری به کار بگیرد.
همانطور که شیمیزو حدود دو دهه قبل تصور کرده بود، «کینه» روایتهای در هم تنیدهی زیادی دارد که در یک بازهی زمانی سه ساله رخ میدهند. این ساختار روایی از مجموعهی خیره کننده و گستردهای از بازیگران بهره میبرد – «جان چو»، «فرانکی فیزن»، «جکی ویور»، و «بتی گیلپین» از «گلو» تعداد کمی از بازیگران نام آشنای فیلم هستند – اما برقراری ارتباط کامل با داستانهای مختلف را دشوار میکند.
در نتیجه، این فیلم از آنهایی است که فیلمنامه در توصیف شخصیتها، حرف اول و آخر را میزند و هر کدام از بازیگران فرصت بسیار کمی دارند تا به نقش خود پر و بال بدهند و آن را از حالت دوبعدی خارج کنند. از این لحاظ، «ویلیام سدلر» بهتر از دیگران عمل میکند و به عنوان یک کارآگاه نفرین شده، بیشترین بهره را از سکانسهای ترسناک فیلم میبرد.
«کینه» همچنین جدیدترین نمونه از فیلمهای ترسناکی است که بیش از حد از صحنه های غافلگیرکننده استفاده میکنند و بسیاری از این صحنههای غافلگیرکننده از چند ثانیه قبل، کاملاً قابل پیش بینی هستند. از وان حمام کثیف گرفته تا فریادهای ناگهانی، کلیشههای زیادی در این فیلم وجود دارند که همگی به شکل وظیفه شناسانهای، به ترسناک کردن فیلم کمک کردهاند.
اما این فیلم، یک بازسازی تنبلانه نیست. صحنه های ترسناک ممکن است مقطعی بوده و از هم فاصله داشته باشند، اما فضای تهیِ فراگیر، همه جا حضور دارد و این جدیدترین فیلم پش، تمام مدت شما را نگران نگه میدارد. فیلم از تصاویر وهم آور فراوان – خصوصاً وقتی در پردهی سوم فیلم، اوضاح حسابی وحشیانه میشود – موسیقی هراسناک و هالووین-مانندِ ساختهی «برادران نیوتن»، که استاد موسیقی ترسناک هستند، و صحنه پایانی هوشمندانهای که در عین حال هم بی حرکت است هم ترسناک، استفاده میکند.
پیش قراول همهی اینها، بازی تأثیرگذار رایزبورو است. رایزبورو که مثل آفتاب پرست، رنگ عوض میکند، انتخابهای جزئی و فکورانهای دارد که دیگر بازیگران ممکن است از آن بهرهای نداشته باشند. باید امیدوار باشیم که دفعه ی بعد، رایزبورو و پش مهارتهای خود را در فیلم خلاقانهتری به کار بگیرند.
بازسازی-داستان موازیِ معمولی اما شایستهای که از بازی خوب بازیگران و سبک زیبای کارگردان بهرهمند است. هیچ کینهای از سازندگان فیلم به دل نمیگیریم، اما شاید وقت آن رسیده باشد که این مجموعه فیلمها را به تاریخ بسپاریم.