
- اقتباس هوپر از «گربهها»، طیف غالباً مزخرفی از نور و رنگ را پیش چشم میآورد.
- استدلال ما علیه «گربهها» میتواند برای توجیه موجودیتش هم به کار رود.
- فیلم از منبع الهامش انرژی میگیرد و تا حد زیادی به بازیگرانش وابسته است.
- در کل فیلم، گربهها در پسزمینهی فوق واقعی لندن پرسه میزنند.
- عدم استفاده فیلم، از رفتارهای نمکین گربههای واقعیکاملا به چشم میآید.
اقتباس تام هوپر از «گربهها» محصول ۲۰۱۹، طیف مسخره و غالباً مزخرفی از نور و رنگ را پیش چشم میآورد و بازیگران که با شبیهسازی کامپیوتری خزدار شدهاند در پس زمینه شهر لندن که آن هم کامپیوتری است، بازی میکنند. طرفداران نمایش پرفروش اندرو لوید وبر در برادوی و هر کسی که تریلر معروف فیلم، که به یکسان هیجان و هراس القا میکرد، را دیده باشد میداند که این حرف تقریباً درست است.
اقتباس هوپر بر اساس این انتظارات ساخته شده و به همین دلیل به ملغمه شگفتانگیزی از موسیقیهای شاد و پرانرژی و صحنههای دیجیتالی پر زرق و برق تبدیل شده است. آن انسان گربههای شیطان و دردسرساز همان وقتی که با لباسهای گربهای خود در آن آشغالدونی بزرگ ورجه ورجه میکردند هم مسخره و مضحک بودند؛ چه کسی فکر میکرد که استفاده از کلوزآپ، نمایش را بهتر کند؟
اما مشکل اینجاست: استدلال ما علیه «گربهها» میتواند برای توجیه موجودیتش هم به کار رود، زیرا همه چیزهای چرند نمایش، اینجا چرندتر شدهاند: حرکات بیقرار و مصنوعی دوربین و بازیگرانی که آنقدر سعی دارند با آهنگ و رقصهای افراطی یکدیگر را تحت الشعاع قرار بدهند که انگار برای رسیدن به «لایه هِوی ساید» با هم رقابت میکنند. فیلم از چند رقص بلندپروازانه استفاده و به دلخواه خود رقص را قطع و وصل میکند و در کل واقعاً نتیجه خوبی نمیگیرد. «گربهها» مانند منبع الهام خود یعنی شعر تی اس الیوت، یک شوخی پیچیده است.
همانطور که طرفداران «گربهها» میدانند، «لایه هوی ساید» محور اصلی داستان است: هر سال پس از رقص «جلیکل»، که آزمون قبیله گربههای جلیکل است و توسط «دئوترانومیِ پیر» داوری میشود، یک گربه برای تولد دوباره در یک جهان دیگر انتخاب شده و به لایه هوی ساید میرود.
اما در این فیلم، یعنی «ادریس البا» با بازی لذتبخش خود، در نقش «مک کاویتیِ» حیلهگر به بهترین شکل ممکن نقش «فردی کروگر» را از آب دربیاورد؛ یعنی «جنیفر هادسون» با چشمهای غمگینش (و بازی خسته کنندهاش) در نقش گریزابلا، فیلم نمادین «حافظه» را به یادها بیاورد؛ یعنی «جیمز گوردونِ» احمق در نقش باستوفرِ خرگوشی و «ربل ویلسون» در نقش گربه تبی «جنی یانی داتس» با موسیقیهای کمدی و سرگرمکننده – در میان تلی از زباله و در کنار موشها و سوسکهای رقصان – این طرف و آن طرف بجهند و مانند موزیکال «آپارتمان جو»، از سبک «بازبی برکلی» تقلید کنند. و یعنی «ایان مک کلنِ» عالی در نقش گاس گربه تئاتر، روی سر گربههای ستایشگر تیرهای آذرخشی بیندازد و شکایت کند که محصولات مدرن به خوبی قدیمیها نیستند.
گربه گاندولف حقیقت را به زبان میآورد: «گربهها» از منبع الهامش انرژی میگیرد و تا حد زیادی به بازیگرانش وابسته است، اما اغلب نمیتواند خود را در قاب فیلم جا دهد. در کل فیلم، گربهها در پس زمینه فوق واقعی لندن، که همیشه کمی با اندازه واقعی متفاوت است، پرسه میزنند. در یک سکانس سه تا از گربهها دور خانه یک انسان میگردند که وسایل غول آسا و تکههای بزرگ گوشت دارد اما در جای دیگری پس زمینه خیلی بزرگتر به نظر میرسد.
با اینکه هوپر در اقتباس خود از «بینوایان» برای طبیعی جلوه دادن فیلم از مناظر شهری استفاده کرد اما اینجا همه چیز به هم ریخته است. و داستان پردازیِ جدید فیلم هم چندان جالب نیست. هوپر و نویسنده «لی هال» چندین نکته عجیب به کتاب اضافه میکنند، مثلاً صحنه کوتاهی که به زور در آخرین پرده جا شده یا دیالوگهای فوقالعاده مبتذل (ظاهراً به نظرشان فکر خوبی بوده که از «گربه زبونت رو خورده؟» و «ببین گربه چه شری درست کرد!» استفاده کنند).
با اینکه ظاهر فیلم نشان نمیدهد، اما فیلم از همان رفتارهای نمکین و شیرینی که باعث محبوبیت گربههای واقعی شدهاند، استفاده نمیکند. چرندیِ وهمآمیز آن بیشتر شبیه یک سیرک است و هوپر سعی دارد هر جا که میتواند از این جاذبه مصنوعی استفاده کند. عجیب است که او تصمیم گرفته درام داستان را حول ورود یک گربه جدید به گله، گربه سفید ویکتوریا (با بازی فرانچسکا هیوارد)، بنا کند انگار که «گربهها» برای با عقل جور درآمدن، کمی کمک لازم داشته است.
اما ویکتوریا – که شعر میخواند و میرقصد ولی ندرتاً حرفی برای زدن پیدا میکند – شخصیتی منفعل باقی میماند و زحمتش برای جلب توجه هم به نتیجه نمیرسد، ضمیمههای داستانی دیگر هم به جایی نمیرسند. هوپر حتی سعی میکند با یک آدمربایی احمقانه و یک لحظه بحران عقیدتی برای گربه جادوگر «آقای میس تافلز» (لوری دیویدسون) داستان را پیچیده و جذاب کند اما هیچکدام چیزی به جذابیت داستان اضافه نمیکنند.
زیرا جان کلام داستان «گربهها» ملاقات یک «گروه کُر» با ادوارد گوری و آزمونهای پرنشاط در فضایی هیجانانگیز و گوتیک است. طراحی رقص «اندی بلنکن باچلر» پر از حرکات آکروباتیک است و تصویربرداری «کریستوفر راس» همه چیز را زیر هالهای از نور زرد و صورتی نئونی فرو میبرد و ظاهری فراجهانی به فیلم میدهد.
از یک رقص پای سحرآمیز در پس زمینه افق شهر لندن گرفته تا رفتار اغواگرانه ادریس البای عریان (خیلی از گربهها عریان هستند اما البا واقعاً عریان به نظر میرسد)، فیلم هیچوقت از قالب درخشان و جلاخورده خود بیرون نمیآید. در رگبار نمایشهای جالب و رنگارنگ، از مرثیههای ماتمزده تا موسیقیهای جاز هیجانانگیز، این موسیقی است که کار را به سرانجام میرساند. اما کار تولید پشت صحنه آنقدر بنیه دارد که جای تعجب است چرا هیچکس به فکر بهبود ظاهر موجودات اصلی فیلم نیفتاده. روی هم رفته، بازیگران بیشتر شبیه هیولاهای شاخدار نمایش «کریمستر سایکل» ساخته «متیو بارنی» هستند تا گربههای بانمکی که در گوشه و کنار یک شهر خفته و خاموش پرسه میزنند، و جدایی معرفتی محضی که در تماشای این چهرههای آشنا زیر پوششهای مصنوعی خزگونه هست هیچگاه رهایمان نمیکند.
اما جاذبه «گربهها» هیچوقت منوط به توضیح ناهنجاریها و زمختیهایش نبوده است. بله، آهنگ جدید و فراموش شدنی تیلور سوئیفت «روحهای زیبا» هست که هیچ ربطی به حضور کوتاه و پرحرارتش در یک رقص جذاب، که عملاً کپی مک کاویتی از هارلی کوئین است، ندارد. اما اضافه کردن چند ستاره پاپ ۲۰۱۹ هیچ چیز این فیلم را طبیعی نمیکند، چون فیلم به ضدمنطق منبع الهام خود پایبند است.
اگر به جز قانون فیلم، دنبال جواب دیگری بگردیم – چرا گربهها دست و پا دارند ولی پنجه هم دارند؟ آدمها کجا هستند؟ گربهها واقعاً کجا میخواهند بروند؟ – همه چیز از هم میپاشد. «گربهها» یعنی «گربهها» یعنی «گربهها»، و یا این را میفهمید که هیچ، و یا نمیفهمید که باز هم هیچ.
اما حتی با این معیارها هم فیلم در انتها متزلزل میشود و از مرز دیوار چهارم میگذرد و نوعی سستی و رخوت به این صحنه فریبنده میبخشد. نوعی حس مرثیهوار و فراموش نشدنی در ایده حیواناتی که در یک فضای تهیِ تطهیر شده پرسه میزنند و با یکدیگر رقابت میکنند، وجود دارد و «گربهها» هر از گاهی چنین حسی پیدا میکند. اما روی هم رفته، فیلمی تماشایی و متناقض نماست – همزمان هم برای دنیا ما بیش از حد دیوانهوار است و هم به اندازه کافی دیوانهوار نیست.