
فیلمنامه نوشتن توسط منتقدان بزرگ در تاریخ سینما امری شایع و رایج است. بسیاری از منتقدان سینما به دلیل علاقهای خاص به یک پروژه در نگارش آن همکاری میکنند. نتیجهی این کار در اکثر موارد امیدوارکننده بوده است؛ چه آنگاه که پیتر وولن با همکاری آنتونیونی فیلمنامهی «مسافر» را به رشتهی تحریر در آورد و چه هنگامی که جیمز ایجی فیلمنامهی فیلم درخشان «شب شکارچی» چارلز لاتن و یا «ملکه آفریقایی» جان هیوستون را نوشت.
با این حال طبق معمول در سینمای ایران همه چیز تفاوت دارد و تقریبا به جز سعید عقیقی که فیلمنامهی فیلم کالت و درخشان «شبهای روشن» موتمن را نوشته است، باقی منتقدان چندان توفیقی در این کار نیافتهاند. چه آنها که مانند خسرو نقیبی به عنوان فیلمنامهنویس مطرح شدهاند و چندین اثر را نوشتهاند و چه منتقدانی مثل سعید قطبیزاده که به شکلی گذرا و تفننی این تجربه را از سر گذراندهاند. با این وجود در تمامی این موارد حضور چنین اشخاص سینماشناسی، سبب برانگیختن کنجکاوی مخاطبان سینما میشود.
«گرگ بازی» نیز در وهلهی اول چنین خاصیتی دارد. حضور نامی چون مجید اسلامی در تیم فیلمنامهنویسی که سالیان طولانی در عرصهی نقد فیلم فعالیت داشته، فیلم «گرگ بازی» را تبدیل به اثری میکند که توجهات را جلب میکند و به بینندگان نوید تماشای اثری خاص در سینمای کم رمق ایران میدهد.
با این وجود به مانند نمونههای پیشین در اینجا نیز منتقد توفیقی در نگارش فیلمنامه نمییابد و اتفاقا به شکلی کنایهآمیز، فیلم ضربه اصلی را از فیلمنامهی خود دریافت میکند. او به همراه کارگردان فیلم اولی اثر یعنی عباس نظام دوست موفق نشدهاند داستان خود را به خوبی شرح و بسط داده و جلو ببرند و مهمتر از هر چیز برای آن پایانی درخور بیابند.
شاکلهی اصلی فیلم مشخصا تحت تاثیر ایدهی بازی مافیا شکل گرفته است. این بازی فضا را برای بروز حال و هوایی معمایی فیلم آماده میسازد و فیلمساز با الهام از داستانهای جنایی همچون آگاتا کریستی – البته با تم وحشت بیشتر – سعی کرده تا یک اثر تمام معمایی را خلق کند. فیلمهای معمایی گونهای محبوب از سینما در جهان هستند که به دلایل مختلفی مانند دهها ژانر دیگر در سینمای ایران مغفول ماندهاند.
بینندگان ایرانی سالهاست که به فیلمهای اصطلاحا اجتماعی خو گرفتهاند و این عمل خرق عادتوارانه از سوی سازندگان برای تولید اثری متفاوت به خودی خود شایستهی تحسین است. با این حال یک فیلم شاخص معمایی بیش از هر چیز نیازمند داستانی چفت و بستدار است که به موقع گره خلق کند و به موقع نیز گرهها را یکی پس از دیگری باز کند، کاری که مشخصا «گرگ بازی» در انجام آن ناتوان مانده است.
فیلمنامه تا نیمه بسط پیدا کرده و از نیمه به بعد و خصوصا در پایانبندی، توان جمع کردن آن چه مطرح کرده را ندارد. در واقع قصهی فیلم به قدری گنگ و در هالهای از ابهام روایت میشود که بیش از هر چیز مرا یاد جواب هاکس به بازیگر فیلم «خواب ابدی» میاندازد، آنگاه که از او میپرسد در نهایت قاتل فیلم کیست و هاکس پاسخ میدهد “خودم هم نمیدانم!”
از همان ابتدای «گرگ بازی» که گروه برای بازی کردن در خانه جمع شدهاند، فیلمساز سعی میکند روابط آنها را با یکدیگر به تصویر بکشد. با این وجود به دلیل تعدد شخصیتها و البته عدم توجه کافی به هر یک از آنان و ویژگیهای شخصیتیشان، شاهد کوچکترین پرداختی نیستیم و در نتیجه ارتباط آنها نیز برایمان ملموس نیست و بدتر از آن هیچ سمپاتیای نیز نسبت به آنها احساس نمیکنیم.
نه رابطهی مهران و همسرش لیندا چیز مهمی در فیلم آشکار میکند و نه مهمترین رابطهی فیلم یعنی سعید و هما منطق خاصی دارد. همه چیز کاملا بر پایهی تصادف پیش میرود و فیلمنامه به طور کلی منطق روایی درستی ندارد. حتی جذابترین شخصیت فیلم یعنی دکتر نیز از حداقل پرداخت برخوردار نیست و مرموز بودن او که سبب جذاب شدنش میشود، فقط و فقط مدیون کیفیت ذاتی ایفای نقش علی مصفاست و اساسا فیلمساز نقشی در آن ندارد.
از جایی که فیلمنامه وارد خط جنایی خود میشود، اوضاع از این هم بدتر میشود. ماجرای قتل در فیلم و باز شدن پای کارآگاهان به ماجرا، نه پرداخت روایی درستی دارد و نه شکل بیان صحیحی. برخی از منتقدان در این باره حتی از نمادگرایی فیلم در قبال تشبیه کشته شدن هنرمندان به دست اشخاصی که میخواهند صدای آنها را خفه کنند، سخن گفتهاند. ادعایی که به نظر در مورد این فیلم کمی زیادهگویی به حساب میآید، حتی اگر سازندگان قصد بیان آن را داشته باشند.
در نگاهی کلی «گرگ بازی» قابلیت اثری ناب شدن را به وضوح داشته اما فیلمنامهی پر حفرهی آن کاملا فیلم را نابود میکند. با این وجود جسارت نظامدوست در ساختن فیلمی خلاف جریان و البته موفقیت کوچک او در فضاسازی وهم آلود فیلم، باعث میشود که هر چند به سختی، اما برای یک بار بتوان فیلم را برای تماشا تحمل کرد.