
- ماجراهای گوناگون در «گینس»، آنچنان مجموعهای از موقعیتهای بیربط را تشکیل میدهند که نمیتوانیم قصه یک خطی فیلم را بیان کنیم.
- خرده پیرنگهای کم ارتباط فیلم، حتی تم یکسانی ندارند و تنها با هدف خنده گرفتن از مخاطب به یکدیگر وصله پینه شدهاند.
- همچنان که به سکانسهای پایانی «گینس» نزدیک میشویم و ریتم فیلم شدت میگیرد، به طور فزایندهای منطق علّی فیلم زیر سوال میرود و فیلمساز با طفره رفتن از تبیین علتها، تنها به بیان معلولها بسنده میکند.
- «گینس» تنها یک تفاوت با سایر کمدیهای سالهای اخیر دارد، آن هم استفاده از چند تصویر و موزیک کانتریوار است که در درامهای روستایی آمریکایی و وسترنها بیشتر دیده میشود.

تا پیش از فیلم «گینس» محسن تنابنده را با بازی در نقشهای مختلف و نویسندگی چند فیلم و سریال میشناختند اما وی با «گینس»، شخصا پشت دوربین ایستاد تا کارگردانی را به تجربیات پیشینش بیفزاید و خود را در قامت یک کارگردان به دیگران بشناساند. عمده فیلمنامههای که تنابنده نوشته است در ژانر کمدی قرار میگیرند، بنابراین بیراه نیست که اولین فیلمش را نیز کمدی بسازد؛ حتی اگر فیلمنامه آن را با همکاری شخص دیگری(احمد رفیعزاده) نوشته باشد.
بهمن(رضا عطاران)، بیگ(محسن تنابنده) و بهروز(حسین اسکندری) سه برادری هستند که با شترمرغداری زندگی خود را میگذرانند. با درگیری کوچکی که بین آنها و کارفرمایشان ایجاد میگردد، از کار بیکار میشوند و با شترمرغی که بابت دستمزدشان میگیرند وارد ماجراهای گوناگونی میشوند.
این ماجراهای گوناگون در «گینس»، آنچنان مجموعهای از موقعیتهای بیربط را تشکیل میدهند که نمیتوانیم قصه یک خطی فیلم را بیان کنیم. موقعیتهایی که نه تنها توانایی خنده گرفتن را از مخاطب ندارند، بلکه از به وجود آمدن یک فیلمنامه منسجم نیز جلوگیری میکنند. پیرنگ اصلی فیلم چیست؟ تصفیه حساب شخصی با اسنقی(کامران دهقان)؟ رسیدن بیگ به شیما؟ بهبود رابطه بهمن و سیما؟ ثبت رکورد در گینس؟ کسب درآمد؟
از هر زاویهای که به فیلم نگاه کنیم متوجه میشویم «گینس» ناتوان از ارائه پیرنگی مرکزی است که در سراسر فیلم بسط یابد. نکته قابل توجه آن جا است که خرده پیرنگهای کم ارتباط فیلم، حتی تم یکسانی ندارند و تنها با هدف خنده گرفتن از مخاطب به یکدیگر وصله پینه شدهاند. همچنان که به سکانسهای پایانی «گینس» نزدیک میشویم و ریتم فیلم شدت میگیرد، به طور فزایندهای منطق علّی فیلم زیر سوال میرود و فیلمساز با طفره رفتن از تبیین علتها، تنها به بیان معلولها بسنده میکند.
سکانس گفتوگوی بیگ با شیما که خود را به جای سیما جا زده است، در نظر آورید. به چه دلیلی بیگ، چک را به شیما میدهد؟ مهمتر از آن، شیما با چه قصد و نیتی خود را جای سیما جا میزند؟ و حتی بعدتر، شیما که رابطهاش با بهمن تا مرز نابودی پیش رفته است، چرا چکی را که از بیگ گرفته بود به بهمن میدهد؟ حتی برای این سوال که اسنقی چرا آمار غنچه(جمال اجلالی) را به بهمن میدهد نیز نمیتوان پاسخی یافت.
اینها همه معلول نبود یک پیرنگ مرکزی است که سبب شده فیلمساز برای پیوند زدن موقعیتهای بیاساس فیلمش به نحوه دلخواه عمل کند؛ حتی اگر به قیمت خدشه وارد شدن به روابط علت و معلولی فیلم باشد.
شخصیتپردازیهای «گینس» نیز دست کمی از خرده پیرنگهای فیلم ندارند. شخصیتهایی که در فیلم تغییر محسوسی نمیکنند و پشیمانی آنها در آخرین سکانس فیلم، ادا اطواری بیش نیست. تنابنده با استفاده از کاراکتری با سندروم داون که هیچ کارکردی جز لودگی در بطن دراماتیک فیلم ندارد، نه تنها فیلمش را به گودال ابتذال میاندازد که حتی این نحوه استفاده او از یک سندروم داونی را میتوان نوعی توهین به سندروم داونیها تلقی کرد.
با بررسی مولفههایی که کمدی «گینس» را شکل میدهند، میتوان میزان تفاوتها و شباهتهای این فیلم را با دیگر کمدیهای سالهای اخیر سنجید. موقعیتهای دوگانه(سیما-شیما)، بازی با احکام دینی(شرطبندی)، توهم زدن با مواد مخدر، تکرار موتیفوار یک کنش(سیلی زدن) و مزهپرانیهای جنسی و … که این روزها در سینمای کمدی ایران(کمدی؟) جولان میدهند، به وفور در «گینس» مشاهده میشوند. زمانی به رسم کپیسازی فیلمفارسیها(کپی از فیلمهای خارجی و ایرانی یا بازسازی آنها) نقد وارد میشد، اما حال بدون آنکه متوجه شویم، این رسم کپیسازی در شمایلی دیگر همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
«گینس» تنها یک تفاوت با سایر کمدیهای سالهای اخیر دارد، آن هم استفاده از چند تصویر و موزیک کانتریوار است که در درامهای روستایی آمریکایی و وسترنها بیشتر دیده میشود. با این وجود فضای کانتریِ گاه به گاهی فیلم، در حد یک فضای عاریتی که تعلقی به جهان فیلم ندارد، باقی میماند.
«گینس» که نه ساختار منسجمی دارد و نه حرف نوی برای گفتن، مثال خوبی برای آن است که اگر شخصی در بازیگری و نویسندگی توانایی منحصر به فردی داشته باشد، الزاما به این معنی نیست که در کارگردانی هم میتواند خوش بدرخشد. این جا است که باید گفت با یک دست دو شترمرغ(هندوانه) نمیتوان برداشت.