
- از یک سو عنوان فیلم سرنوشت نهایی یک محکوم به مرگ و موفقیتش به نجات را آشکار میکند و از سوی دیگر نوع و جنس روایت با شرح موبهموی چگونگی فرار در حال پوشاندن آن سرنوشت است.
- زاویه دید «اولشخص» همان ضربهی کاری است که برسون برای کشتن عمدی تعلیق برای اهدافی دیگر اجرا میکند.
- برسون هم عنوان فیلم را با ماهیتی آشکارکننده انتخاب میکند و هم زاویه دید را اولشخص میگذارد تا باور مرگ راوی از ذهن مخاطب دور شود.
- شمایل روایت بهگونهای است که انگار مؤلف همزمان در حال اجرای موبهموی قواعد این عنصر در درام و همچنین تخریب آن است.

بحث بر سر کلمه و فعل «گریخت» خواهد بود. اینکه عنوان فیلم این کلمه را نداشت و اینکه حالا باوجود داشتن آن، تحلیل با چه چالشی مواجه است. حضور در یک مهمانی، به این منظور که میزبان ماجرای هولناک فرار از زندان، آنهم ساعاتی قبل از اعدامش را نقل کند، تنها برای یک یا دو بار ممکن است با قبول دعوت از طرف شما همراه باشد، بااینحال دعوت «روبر برسون» برای مواجهه با رویدادی تکراری، ممکن است بارها و بارها با پذیرش همراه باشد.
میتوان عنصری همچون تعلیق را عاملی قدرتمند برای بسط روایت در مواجههی اول با یک متن و عاملی کم اثر در تقابلهای آتی دانست، چراکه «تعلیق» ذاتاً رویهای افشاکننده دارد و در مطالعهی مجدد اثر، آن عامل نگاهدارنده، تأثیری معکوس خواهد داشت.
اینگونه که «تعلیق» با پنهانسازی انتهای یک رویداد و زمینهچینی برای کشف آن، سعی بر همراهی مخاطب و تسخیر او با معلق نگاهداشتنش و نواخت ضربهی نهایی دارد و آن زمان که این امرِ پنهان در روایت آشکار شود، بالطبع بخش اعظمی از دلایلی که همراهی را سبب میشود نیز از میان خواهد رفت. این پروسهای است که در زیست معمول انسان نیز رخ میدهد.
آنجایی که تزریق جذابیت در بازنمایی مجدد سوژهای لو رفته، تنها با تغییر روایت و فرم امکانپذیر است. بهطور مثال اجرای چندبارهی یک متن نمایشی توسط کارگردانان تئاتر، ضرورت دراماتورژی را ایجاد نموده است. با دراماتورژی است که سرنوشت آشکارشدهی یک کاراکتر پیچیده همچون «هملت» با تغییر زاویه دید توسط کارگردان، برای هزاران بار قابلیت مرور مییابد؛ چراکه سرگذشت و سرنوشت لو رفتهی این شخصیت، برای آن کس که جزئیات رویداد را نیز میداند، بهتنهایی برانگیزندهی جذابیت نیست، بلکه شکل و نحوه روایت است که کشش ایجاد میکند.
نکته چالش ساز که برخی از منتقدان درباره «یک محکوم به مرگ گریخت» ذکر میکنند، در قبول یا عدم قبول عنصر تعلیق بهعنوان شالودهی فیلم است. دلیل اصلی این ادعا یا رد آن، عنوان فیلم و ذات آشکارکنندهی این عنوان است. به عبارتی عنوان فیلم حتی قبل از دیدن فیلم برای بار اول، با لحنی تأکیدی و مشهود پایان ماجرا را لو میدهد.
این در حالی است که کلیت خود فیلم و روایتش بهگونهای پرداختشده است که ما را منتظر نگاه میدارد تا سر از پایان ماجرا درآوریم. به زبان دیگر از یکسو عنوان فیلم سرنوشت نهایی یک محکوم به مرگ و موفقیتش به نجات را آشکار میکند و از سوی دیگر نوع و جنس روایت با شرح موبهموی چگونگی فرار در حال پوشاندن آن سرنوشت است.
احتمالاً این عنوان از نظر مخالفان تعلیق، زمانی کاربرد داشت که فیلم از لحظات فرار محکوم به مرگ آغاز میشد و ادامه زندگی او پس از رهایی را روایت میکرد که البته چنین برداشت سادهلوحانهای به کار روبر برسون نمیآید. بحث قبول یا رد «تعلیق» نکتهای بسیار حائز اهمیت در شناخت «یک محکوم به مرگ گریخت» است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
وقتی از سازوکار روبر برسون برای ایجاد روایت میگوییم، نمیتوانیم مبحث راوی «اولشخص» را از یاد ببریم. هنگامیکه شخصی حی و حاضر درباره ماجرای اعدامش با ما سخن میگوید، دیگر شکی باقی نمیماند که او از آن رویداد جان سالم به در برده است که حالا روبرویتان در حال روایت همان ماجراست.
«یک محکوم به مرگ گریخت» اینگونه است. زاویه دید «اولشخص» همان ضربهی کاری است که برسون برای کشتن عمدی تعلیق برای اهدافی دیگر اجرا میکند. چراکه اگر این زاویه دید به «دانای کل» تغییر میکرد، شدت تعلیق دوچندان میشد. تصور کنیم روایت فیلم بهجای اینکه، خود محکوم به مرگ یعنی «فونتن» به نقل آن بپردازد، با تمهیدات روایی و دوربین مشاهدهگر، با شمایل «سوم شخص» پیش میرفت، یا کلمه و فعل «گریخت» در عنوان وجود نداشت و عبارت «یک محکوم به مرگ» بهعنوان گزارهای نیمهتمام عنوان فیلم بود.
در این حالت فرضی، تمام اهتمام ما بر این بود که تنها بر تعلیق داستان اکتفا کنیم و اسیر دستوپابستهی کشف پایان باشیم. این همان سم کشنده در خلق روایتی است که تمام و کمال معطوف بر تعلیق است و روبر برسون با تغییر آن، اثرش را دچار دگرگونی نموده است. در حالت کنونی با دو تمهید از سوی برسون، ما دیگرکاری به کار پایان نداریم، چراکه از نتیجه به نحو مطلوب آگاهیم.
برسون هم عنوان فیلم را با ماهیتی آشکارکننده انتخاب میکند و هم زاویه دید را «اولشخص» میگذارد تا باور مرگ راوی از ذهن مخاطب دور شود و هم اینکه در جزئیات رویداد، حتی قبل از وقوع یک آن، با نریشن ماجرا را افشا میکند تا حتی در کوچکترین موتیف ها نیز رویهی تعلیقی معکوس را ایجاد نماید.
بنابراین بحث بر سر رد یا قبول وجود عنصر تعلیق در «یک محکوم به مرگ گریخت» نیست بلکه درستتر این است که بگوییم برسون عنصر «تعلیق» را بازی میدهد. کل ماجرا آشنازدایی از تعلیق است. آنچه پیشتر تا حتی اکنون از تعلیق میدانستیم یا میدانیم در «یک محکوم به مرگ گریخت» متلاشی میشود. شمایل روایت بهگونهای است که انگار مؤلف همزمان در حال اجرای موبهموی قواعد این عنصر در درام و همچنین تخریب آن است. به عبارتی ما با تعلیقی مواجهیم که اصولش را زیر پا گذاشته تا بیشازپیش تنها بر خود رویداد اکتفا نکنیم و چگونگی وقوع آن را در نظر بگیریم.
از مواردی دیگر که بر حالت دوگانهی تعلیق میافزاید، درج واقعیت خارجی رویداد و اشاره بدان در آغاز فیلم است. اینکه رویداد فیلم بر اساس ماجرایی واقعی پرداختهشده در کنار تمهیدات برسون برای عدم ترسیم جهانی اختصاصی یا واقعی و مشخص قابلتأمل است. در طول فیلم اشارههایی چندان بر محیط و یا عوامل دو طرف جنگ نمیشود.
مکان و زمان، گرچه به شکلی مشهود بیانگر وقایع جنگ دوم جهانی در فرانسه و اتفاقات اسرا و متهمان جنگی است؛ اما برسون تا جایی که امکان دارد، تلاش میکند تا اتمسفری بیزمان و مکان خلق کند. به عبارتی از یک سو میدانیم رویداد فیلم واقعی است و از سوی دیگر بهصورت کامل مکان را لمس نمیکنیم.
این مسئله نیز همچون تمهیدات پیشین که بدان اشاره شد، با عنصر «تعلیق» در ارتباط است؛ چراکه بازنمایی صرفِ آن رویداد واقعی گرچه میتوانست همذاتپنداری با رنجکشیدگان جنگ را حداقل در زمان اکران فیلم دوچندان کند، اما حاصلش لطمهای جبرانناپذیر بر پیکر جهانشمول فیلم پس از گذر سالها بود.