
- در «۱۲۷ ساعت» اتفاقی که برای آرون رالستون میافتد، میتواند واکنش و احساس هر بینندهای را برانگیزد.
- موضوع مورد توجه دنی بویل در «۱۲۷ ساعت» این است که یک شخص هرچقدر زندگی مستقل داشته باشد، نمیتواند خود را از دیگران جدا و در تنهایی زندگی کند؛ جایی بالأخره پایش میلغزد و فریادِ کمک سر میدهد.
- دنی بویل فرصتی را بوجود آورده است تا دوربین در سرتاسر فیلم یک حس و حال واقعی را منعکس کند.
- بیشک بخش زیادی از اعتبار «۱۲۷ ساعت» به دلیل بازی جیمز فرانکو است.

استیصال، عجز، ضعف، تلاش و رویارویی انسان در برابر طبیعتِ وحشی و بیرحم همواره یکی از موضوعات جذاب و تأثیرگذاریست که تاکنون به دفعات و به شکلهای مختلف بر پردهی سینما دراماتیزه شده و به تصویر درآمده است.
قابلیتهای دراماتیک چنین موضوعی، دست فیلمسازان را برای تولید فیلمهای زیادی در این زمینه باز گذاشته؛ فیلمهایی که در دستهبندی بقا/زنده ماندن جای میگیرند و اصطلاحاً به همین لقب مشهورند.
در اینگونه آثار محور روایت حول تلاشِ مستمر یک شخصیت و یا گروهی از افراد برای نجاتیافتن و زنده ماندن در شرایطی بحرانی و طاقتفرسا میچرخد؛ خواه در وسط جنگل و دریا و خواه در بیابان و صخره و در میان برف و بوران در کوهها.
وجه مشترک این قبیل آثار توجه به مسئلهی میل به زیستن و بقا و جنگیدن و تلاش برای زنده ماندن و ادامهی حیات در شرایط سخت در آدمی است. هرچند فیلمسازان میکوشند در ضمن داستان، لایههای دیگری را هم در ارتباط با تنهایی و گرفتار آمدن انسان در شرایط سخت ترسیم کنند؛ از تحول و خودشناسی گرفته تا ایثار، روحیهی شکستناپذیر و اُمید و انگیزه. «دوراُفتاده» (به کارگردانی رابرت زمکیس) از نمونه فیلمهای معروف در رابطه با بقا و زنده ماندن است که تماشاگران به خوبی با آن آشنایی دارند.
جذابیت داستانِ انسانهایی که با وجه خطرناک و بیرحمِ طبیعت دست به گریبان میشوند و مرگ در یک قدمیشان به انتظار نشسته و باید در تنهایی برای نجات جان خود تلاش کنند، یک دهه پیش دنی بویلِ سرشناس را مجاب کرد تا با همکاری جیمز فرانکو به عنوان بازیگر، قصهی واقعی کوهنوردی با نام آرون رالستون را در قالب فیلم «۱۲۷ ساعت» به نمایش بکشد.
شاید زمانی که این شخصیت در شبی در سال ۲۰۰۳ وسایلش را آماده و جمع کرد تا برای کوهنوردی به دامن طبیعت برود، هیچ فکر نمیکرد روز بعد با اتفاقی دردناک مواجه شود: در حین کوهنوردی، قطعه سنگی بزرگ بر روی دست آرون رالستون افتاد و او در طی ۱۲۷ ساعت – برای مدت پنج روز – میان صخرهها درحالی که نمیتوانست از جای خود حرکت کند، حبس شده بود.
در شرایطی که آن اطراف هیچکس برای کمک کردن نبود و او بعد از چند روز آب آشامیدنی برای خوردن نداشت و ضعیف شده بود و از لحاظ جسمی و روحی در شرایطی بسیار بد قرار داشت، آرون رالستون ناچار شد دست خود را ببرد تا نجات پیدا کند. «۱۲۷ ساعت» – همچنان که نام آن مشخص میکند – آنچه که در طی ۱۲۷ ساعت بر آرون رالستون گذشته است را شرح میدهد؛ مدت زمانی که این کوهنورد آمریکایی در تنهایی با رنج و یأس و رؤیا پشت سر گذاشت.
مطابق با عمدهی فیلمهایی که در دستهی بقا تقسیمبندی میشوند، پیرنگِ فیلم بر مبنای اُلگوی سنتی قرار دارد؛ بدینسان که زمان ابتدایی صرف معرفی شخصیت شده و همه چیز خوب و عادی پیش میرود و بعد درپی یک اتفاق مهم در داستان، عمدهی روایت شامل تقلا و تلاشهای فراوان کاراکتر برای پیدا کردن راه نجات میشود و بخش پایانی نیز به نجات او اختصاص مییابد.
در «۱۲۷ ساعت» اتفاقی که برای آرون رالستون میافتد، قادر است واکنش و احساس هر بینندهای را برانگیزد. اینکه شخصیت اصلی چگونه میخواهد خود را از کام مرگ نجات دهد و سرنوشت او نهایتاً به کجا ختم میشود، از دلایلیست که دنی بویل با آنها بیننده را تا پایانِ داستان همراه با کاراکتر فیلم نگه میدارد.
فیلم شخصیت خود را به عنوان فردی با روحیهی مستقل برمیشمارد که زندگیاش به تنهایی میگذرد؛ آرون خود را بینیاز از کمکِ دیگران میبیند و نسبت به اطرافیانش بیتفاوت است؛ آنقدر خود را جسور و بیباک میبیند که بیآنکه به کسی اطلاع دهد، درپی ماجراجویی و کوهنوردی – با تمام خطرات آن – عزم سفر کند.
موضوع مورد توجه دنی بویل در «۱۲۷ ساعت» این است که یک شخص هرچقدر زندگی مستقل داشته باشد، نمیتواند خود را از دیگران جدا و در تنهایی زندگی کند؛ جایی بالاخره پایش میلغزد و فریادِ کمک سر میدهد. در رابطه با آرون رالستون در «۱۲۷ ساعت» این موضوع به خوبی قابل مشاهده است.
از زمانی که سنگی بر روی دست آرون میافتد، دنی بویل تلاش کرده تا وضعیت روحی این شخصیت را در زمان گرفتاری در تنهایی ترسیم نماید و در این زمینه به او بپردازد. رؤیاهای او، از نجات پیدا کردن و فرار از آن صخره گرفته تا دیدن دخترها در همین راستا شکل گرفتهاند. در این خصوص اما میان آنچه که از دریچهی ذهن آرون به ما نشان داده میشود و آنچه که در واقعیت میگذرد، توازنی وجود ندارد.
در داستان چیزهایی که در ذهن شخصیت جریان دارد از هم گسستهاند و فاقد انسجام؛ مجموعهای منسجم را شکل نمیدهند و در درام ناموزوناند و به شکلی مناسب به داستان متصل نمیشوند و نمیچسبند. صحنههای مرتبط به خانوادهی آرون نیز، تأثیرگذار به تصویر کشیده نشدهاند.
پیش از اشاره به بازی جیمز فرانکو، میتوان از فیلمبرداری قابل توجه «۱۲۷ساعت» حرف زد. دنی بویل فرصتی را بوجود آورده است تا دوربین در سرتاسر فیلم یک حس و حال واقعی را منعکس کند. دوربین در بین صخرهها حرکت میکند و با تکانهایش و زوایای مختلفی که از میمیک چهرهی جیمز فرانکو میگیرد و با نشان دادن نماهای درشت از چهرهی بازیگر، ما را هم به شخصیت اصلی نزدیک نگه میدارد و هم در آن صخرهها – همچون آرون – حبس میکند؛ به گونهای که تماشاگر رنجِ شخصیت را به خوبی درمییابد و در پایان با نجات پیدا کردن آرون، او نیز انگار از آن صخرهها رهایی یافته.
بیشک اما بخش زیادی از اعتبار «۱۲۷ ساعت» به دلیل بازی جیمز فرانکو است. مشخصاً جیمز فرانکو برای درآوردن نقش خود، کار سختی را پیشرو داشته است؛ او مقابل دوربین واکنش و احساسات کاراکترش را تنها با حالات و رفتار چهرهاش به نمایش میگذارد و اینگونه بازی خود را نشان میدهد. بازی جیمز فرانکو هنگامی که او در عین سختی و نااُمیدی و استیصال و ضعف باید تلاش کند و اُمید داشته باشد، شایستگی تعریف و تمجیدهایی که از آن شده است را دارد.
«۱۲۷ ساعت» از فیلمهای مهم سال ۲۰۱۰ است که گرچه به فیلمی ماندگار در سینما تبدیل نمیشود اما به هرصورت میتواند رضایت را در تماشاگران بوجود آورد.