نگاهی به سینمای بیلی وایلدر
فیلم های بیلی وایلدر - Billy Wilder جزو بهترین، انسانی ترین و مفرح ترین فیلم هایی هستند که تا به امروز تاریخ سینما به خود دیده است.

در بین عاشقان تاریخ سینما نگرشی مرسوم وجود دارد مبنی بر این که سینمای کمدی با بیلی وایلدر تعریف میشود. فارغ از این که این گزاره چقدر از سر هیجان و چقدر حاصل تفکر جدی و سینمایی است، نقش وایلدر به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان کمدی تاریخ انکارناپذیر است. با این حال باید گفت محدود کردن او به سینمای کمدی یکی از بزرگترین انحرافات برخی منتقدان به شمار میآید. در نخستین برخورد با کارنامهی وایلدر مسئلهای که بیش از هر چیز توجه را جلب میکند، تنوع ژانری و موضوعی آثار اوست.
او علاوه بر کمدیهای خود (اعم از کمدی رمانتیک، کمدی فارس و کمدی سیاسی)، شماری از مهمترین ملودرامهای تاریخ سینما و فیلمهای اجتماعی و البته یکی از نمونهایترین فیلم نوآرها را ساخته است. در عین حال پایبندی ناخودآگاهانهی او به تئوری مولف سبب شده تا تماشای آثار او در زمره هیجانانگیزترین پروسههای دیداری مخاطبان باشد. با وجود اینکه وایلدر در اکثر مصاحبهها به دلیل کمرنگ جلوهدادن و بیتوجهی به نقش فیلمنامهنویس، همواره علیه تئوری مولف صحبت کرده و آن را رد میکند، اما در عمل آثارش از سبک خاص و نگرشی ویژه پیروی میکنند.
بیلی وایلدر استاد فیلمنامه نویسی
بسیاری بیلیوایلدر را استاد فیلمنامهنویسی میدانند. فیلمنامههای آثار او که معمولاً آنها را با کمک آی ای ال دایموند مینوشت، چفت و بستدارترین روابط علت معلولی را دارند و در عین حال توجه ریزبینانهای به جزئیات و پرداخت شخصیتها میکنند. این امر از آنجا نشئت میگیرد که وایلدر پیش از فیلمسازی مدت زیادی را به فیلمنامهنویسی برای کارگردانان مختلفی مشغول بوده است که مهمترین آنها در همکاری او با استادش ارنست لوبیچ در فیلم «نینوچکا» (۱۹۳۹) که حاوی نگاهی انتقادی و به شدت خندهدار نسبت به کمونیستها بود، دیده میشود. جالب آنکه خود وایلدر بعدها در فیلم «یک دو سه» (۱۹۶۱) دست روی همین موضوع میگذارد و با کمونیسم شوخی میکند. او همواره و تا آخر عمر از لوبیچ به عنوان الگو و اسطورهی سینمایی خود یاد میکند و معتقد است هر گاه در جایی از ساختن فیلم دچار مشکل میشد به این فکر میکرد که «اگر ارنست بود چه کار میکرد؟»
فریبکاری، کلاهبرداری، جعل هویت و تقلب، از مضامین اساسی سینمای وایلدر هستند که به شکل موتیفوار در سینمای او تکرار میشوند. در اولین فیلمش «صغیر و کبیر» (۱۹۴۲) زنی بالغ تلاش میکند تا با تغییر هویت خود در قالب دختری ۱۲ ساله نیمی از بهای بلیت قطار را نپردازد. این جعل هویت در کمدی معروف «بعضیها داغشو دوست دارند» (۱۹۵۹) به شکل زنپوشی و مردانی که چهرهی خود را به شکل زنان در میآورند، نمود پیدا میکند.
خالق بعضیها داغش رو دوست دارند
در «شیرینی شانس» (۱۹۶۶) مردی به دروغ تمارض میکند که پایش شکسته تا از صاحب کارش غرامت بگیرد. تقریباً اکثر شخصیتهای آثار وایلدر مدام یکدیگر را فریب میدهند و به یکدیگر خیانت میکنند. این خیانتها ممکن است مانند «خارش هفت ساله» (۱۹۵۵) و «آوانتی» (۱۹۷۲) در روابط عاشقانه بین زنان و مردان رخ دهند و یا ممکن است سویههای جنایتکارانهتری پیدا کنند. برای مثال در «غرامت مضاعف» (۱۹۴۴) یک زن اغواگر با همکاری یک مرد سعی میکند تا با دسیسه و فریبِ قانون، شوهرش را به قتل رسانده و پول بیمهی او را تصاحب کند.
کمدیهای وایلدر عمدتاً با نام جک لمون گره خورده است و این دو با هفت همکاری یکی از موفقترین زوج کارگردان – بازیگرهای تاریخ سینما را رقم زدند. این همکاری با بعضیها داغشو دوست دارند آغاز شد و در «آپارتمان» (۱۹۶۰)، یکی از بهترین کمدیهای تمام ادوار و «ایرما خوشگله» (۱۹۶۳) به اوج خود رسید.
نمایش جاهطلبی خبرنگاران در فیلم صفحه اول
یکی دیگر از همکاریهای درخشان این دو یک دهه بعد در «صفحهی اول» (۱۹۷۴) شکل گرفت، یک فیلم خبرنگاری که بر اساس فیلمی به همین نام از لویی مایلستون ساخته شده بود که البته هاوارد هاکس نیز در «منشی همهکارهی او» (۱۹۴۰) از روی آن اقتباس کرد. در این فیلم جاهطلبیهای بعضا افراطی خبرنگاران در مقابله با اخبار داغ، از طریق زبان کمدی به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده میشود. البته خود وایلدر پیش از این در فیلم «تکخال در حفره» (۱۹۵۲) به شکلی تلخ داستان یک خبرنگار جاه طلب را روایت کرده بود. فیلمی که به شکلی کنایی این نکته را میرساند که چطور جنازهی مُردهی یک کارگر معدن ارزش بیشتری از زندهی او دارد.
در دورهای که سینمای آمریکا به دلیل شرایط بعد از جنگ جهانی دوم به سوی سینمای نوآر یا سیاه گرایش پیدا میکند، وایلدر نیز با ساخت غرامت مضاعف به عنوان یکی از پیشگامان اصلی این گونه معرفی میشود. او با الهامگیری از ویژگیهای بصری و نورپردازی مکتب اکسپرسیونیسم دههی ۲۰ آلمان و تلفیق آن با سینمای قصهگوی هالیوود جزو بنیانگذاران جریانی میشود که بعدها تبدیل به یکی از چالشیترین گونهها در مطالعات سینمایی میگردد. البته گرایش وایلدر به فیلم نوآر محدود به غرامت مضاعف نشد و در فیلم بعدیاش «تعطیلات گمشده» (۱۹۴۵) که دربارهی مسئلهی اعتیاد به الکل بود، بارقههای این نوع سینما به وضوح دیده میشد. فیلمی که جایزهی اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را برای او به ارمغان آورد.
سینمایی درباره سینما
وایلدر به ستارگان افولکردهی سینما نیز علاقهی زیادی دارد و دو فیلم خود را حول آنها میسازد. یکی از بیبدیلترین شاهکارهای او «سانست بلوار» (۱۹۵۰) است که فیلمی دربارهی سینما محسوب میشود. فیلم داستان ستارهای قدیمی با بازی گلوریا سوانسون را روایت میکند که جایگاهش بعد از ناطق شدن سینما متزلزل شده و از روزهای پرشکوه خود فاصله گرفته است. سانست بلوار تقریباً به طور کامل در فلشبک روایت میشود و در نتیجه از حیث ساختار نیز یکی از خاصترین فیلمهای وایلدر به شمار میآید.
وایلدر در این فیلم نقش کوچکی برای باستر کیتون – که او نیز در واقعیت افول کرده و گمنام بود – در نظر گرفت و از فیلمساز بزرگی چون اشتروهایم نیز به عنوان یکی از بازیگران اصلی استفاده کرد. او این سنت استفاده از فیلمسازان بزرگ را بعدها نیز ادامه داد و «در بازداشتگاه شماره ۱۷» (۱۹۵۳) اتو پرهمینجر را در قالب افسری نازی به تصویر کشید. او سالها بعد فیلم «فدورا» (۱۹۷۹) را جلوی دوربین برد و بار دیگر به داستان یک ستارهی افول کردهی بینالمللی سینما پرداخت.
از هر لحاظ که بنگریم آثار وایلدر جزو بهترین، انسانیترین و مفرحترین فیلمهایی هستند که تا به امروز تاریخ سینما به خود دیده است. امروزه «وایلدر درمانی» به صورت دیدن شبی یک فیلم از او به مدت یک ماه میتواند بهتر از هر قرص و دوایی علیه افسردگی، ناامیدی و بریدن از زندگی عمل کند.