نگاهی به سینمای فرانسوا تروفو
فرانسوا تروفو از بزرگترین فیلمسازان و منتقدین تاریخ سینمای فرانسه است که با ساخت فیلم مهم «400 ضربه» نقشی کلیدی در پیدایش جنبش موج نوی فرانسه ایفا کرد.

“هرچیزی را که در زندگی وجود داشت مانند نوعی رقیب برای سینما میدیدم، درنتیجه از تئاتر متنفر بودم، چون رقیبی برای سینما محسوب میشد، به همین دلیل به ورزشهای زمستانی هم نمیرفتم، اسکی بلد نیستم، شنا بلد نیستم، هیچکاری بلد نیستم؛ به دیدن مسابقۀ دو، یا یک رقابت، یا هیچچیز دیگری نمیروم، چون آنوقت احساس میکنم دارم به سینما خیانت میکنم.
دوست ندارم به شکار، ماهیگیری یا هرچیز دیگری بروم. با گذر زمان بردبارتر شدهام، مشکلی ندارم که دیگران به ماهیگیری و شکار بروند یا اسکی سواری کنند، ولی خودم از این کارها نمیکنم، نه.”
این جملات یک عاشق در وصف معشوقش است. یک عبد در وصف معبودش و یک مجنون در وصف لیلیاش. اینها سخنان فرانسوا تروفوست. دیوانهای که عشقش به سینما و تاریخ ناب آن، او را بیش از هر چیز به عنوان سینهفیلی تمام عیار معرفی میکرد. با این حال تروفو همه چیز بود: فیلمسازی نابغه، منتقدی تند و تیز و نویسندهای چیرهدست.
منتقد کایه دو سینما چگونه فیلمساز شد
او پس از دوران کودکی و نوجوانی پرافت و خیزش، ابتدا به عنوان منتقد فیلم در مجلهی «کایه دو سینما» و زیر نظر آندره بازن، نظریهپرداز بزرگ فرانسوی، شروع به نوشتن نقد کرد. در این دوران تروفو به عنوان منتقدی سرسخت با قلمی تند شناخته میشد و اوج این سبک نقدنویسی او در مقابل آثار موسوم به «سنت کیفیت» دیده میشد.
او به تنهایی به مبارزه علیه این آثار بلند شد که عمدتا به دست فیلمسازان قدیمی فرانسوی مانند کلود اوتانلارا و رنه کلمان ساخته میشد. با این حال تیغ تیز انتقاد او بیش از هر کس ژان اورانش و پیر بوست به عنوان فیلمنامهنویسان این آثار را مورد هدف قرار میداد. تروفو از این آثار که بیشتر به ادبیات و تئاتر متکی بودند تا سینما، انتقاد میکرد و در مقابل از سینمای پیشروی ژان کوکتو، ژان ویگو و البته سینمای آمریکا دفاع میکرد.
مهمترین مقالهی او در این دوران، مقالهی جریان ساز «برخی گرایشهای سینمای فرانسه» بود که بعدها تبدیل به اصلیترین منبع تئوری مولف شد. در واقع تروفو با مطرح کردن مسئلهی تئوری مولف سهم بسزایی در پیشبرد تاریخ مطالعات سینمایی و نظریهی فیلم داشت و از این رو میتوان از او به عنوان یکی از مهمترین منتقدان تاریخ سینمای فرانسه نام برد.
آغاز موج نو فرانسه
در سال ۱۹۵۹ بود که تروفو پس از چندین تجربهی کوتاه دست به خلق فیلم جریانساز «۴۰۰ ضربه» زد. فیلمی که به همراه آثاری مانند «سرژ زیبا» از کلود شابرول و «از نفس افتاده» به کارگردانی ژان لوک گدار به عنوان سنگبنای موج نوی سینمای فرانسه شناخته میشود. در واقع موج نو در سینمای فرانسه با آثار کم خرج این فیلمسازان جوان شکل گرفت و در این میان تروفو با «۴۰۰ ضربه» نقش بنیادینی ایفا کرد.
«۴۰۰ ضربه» به مسائل مختلفی میپرداخت که مهمترین آنها روش تربیتی غلط والدین و سیستم ارتجاعی مدرسه در فرانسه بود. این از یک سو یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای فرانسه دربارهی کودکان تا آن زمان بود و از سوی دیگر نشان از دلبستگی تروفو به مبحث کودکان و مشکلاتشان داشت.
این دغدغهی تروفو بعدها دستمایهی آثار دیگری مانند «کودک وحشی» و «تغییر کوچک» شد که در آنها نیز کودکان نقشی اساسی ایفا میکردند. شخصیت اصلی «۴۰۰ ضربه» آنتوان دوانل نام داشت و ژان پیرلئو نقش او را بازی میکرد. این شخصیت با زندگی شخصی خود تروفو و نوجوانی دردناکی که گذرانده بود، تشابه بسیاری داشت و خود تروفو بعدها در ۴ اثر دیگر، به زندگی آنتوان دوانل در دوران مختلف پرداخت و این شخصیت تبدیل به محبوبترین شخصیت سینمایی خلق شده توسط او شد.
کسی که عاشق تاریخ سینما بود
عشق و علاقهی بیحد و حصر تروفو به تاریخ سینما، راه خود را به فیلمسازی او نیز پیدا کرد. تقریبا در تمام آثاری که او ساخته اشارههای مستقیمی به سینما، فیلمهای مهم تاریخ و کارگردانان بزرگ وجود دارد و گاه حتی به شکلی خود انعکاسی، به خود مدیوم سینما پرداخته میشود. در همان «۴۰۰ ضربه» کودکی را میبینیم که پوستر فیلم تابستان با مونیکای برگمان را میدزدد. در «افسونگر میسیسیپی» زوجی به تماشای «جانی گیتار» نیکلاس ری میروند و دربارهی آن با هم بحث میکنند.
تروفو در «ژول و ژیم» نیز به چارلی چاپلین ادای دین میکند و حتی از تکنیکهای قدیمی مانند آیریس به منظور تجلیل از فیلمهای صامت استفاده میکند. بارزترین نمونهی ادای دین تروفو به سینما در شاهکار بیبدیل او، «روز برای شب» دیده میشود، جایی که تروفو فیلمی دربارهی ساخت یک فیلم میسازد و خودش نیز نقش کارگردان را در آن بازی میکند.
همیشه استاد هیچکاک
صحنهای درخشان در این فیلم وجود دارد که تروفو در خواب با استفاده از سوپرایمپوز کلمهی سینما را در رویای فیلمساز به تصویر میکشد؛ سینما فیلمساز را در خواب نیز رها نمیکند! در یکی از درخشانترین دیالوگهای این فیلم شخصی از تروفو میپرسد فیلم مهمتر است یا “زندگی؟” که تروفو بیدرنگ پاسخ میدهد “فیلم!” تروفو بعدها در یکی از فیلمهای متاخرش به نام «آخرین مترو» موقعیتی همانند «روز برای شب» آفرید و این بار به جای پشت صحنهی سینما، پشت صحنهی یک تئاتر را، البته با نگرشی سیاسی به تصویر کشید.
ادای دینهای تروفو بیش از هر کس در قبال آلفرد هیچکاک و ژان رنوار اتفاق میافتد. دو فیلمسازی که او عاشقانه میپرستید و در مورد هیچکاک، عشق وصف نشدنی او به مصاحبهای درخشان انجامید که کتاب آن گفتگو، امروز به عنوان یکی از مهمترین منابع مطالعات سینمایی در باب شناخت سینمای هیچکاک مورد بررسی قرار میگیرد.
تروفو در بسیاری از آثار خود از جمله «عروس سیاهپوش» و «فارنهایت ۴۵۱» تحت تاثیر مستقیم آلفرد هیچکاک است و به او ادای دین میکند. او حتی برای ساخت موسیقی فیلم «فارنهایت ۴۵۱» از برنارد هرمان که آهنگساز محبوب هیچکاک است، استفاده میکند تا اثری تمام هیچکاکی بسازد. رنوار نیز دیگر محبوبِ همیشگی اوست. تروفو همواره اظهار میکند که بسیار از رنوار آموخته و حتی فیلم «افسونگر میسیسیپی» خود را نیز به او تقدیم میکند.
عشق در سینمای تروفو
فیلمهای تروفو به گفتهی خود او بیش از هر چیز دربارهی عشق است. او قادر است بهترین لحظات عاشقانه را بسازد و بارها این را ثابت کرده. در «پوست لطیف» او روایتی موازی از عشق و خیانت را پیش میبرد و موفق میشود عاشقانهای درخشان بیافریند که پایان سهمگینی دارد. در «افسونگر میسیسیپی» نیز او زوجی را نشان میدهد که بانی و کلایدوار از دست قانون میگریزند و عشقی ناب و آتشین میانشان موج میزند.
احتمالا مهمترین فیلم تروفو دربارهی عشق، «سرگذشت آدل. هـ» باشد که به داستان عشق سوزناک دختر ویکتور هوگو میپردازد. روایت عشق مجنونوار این فیلم بیش از هر چیز به عشق خود تروفو به سینما میماند و انگار به همین دلیل او بیشتر از هر کسی تب تند عشق شخصیت اصلیاش را درک میکند.
تروفو بزرگِ بزرگان است. فیلمسازی که دنیا با او خوب تا نکرد و زود از جهان چشم فروبست، در حالی که بسیاری از همقطارانش مانند ژان لوک گدار دوبرابر او عمر کردند. فیلمهای تروفو اما هنوز کنار ما حضور دارند. زنده، واقعی و مانند خودش پر از شور و سرخوشی و بازیگوشی.