کودکان در سینما – این بچههای کوچک را تحقیر نکنید
در این پرونده نقد به مناسبت روز جهانی کودک به بررسی 5 اثر از سینمای 5 کشور جهان در مورد کودکان و جایگاه اجتماعی و تربیتی آنها می پردازیم.

تربیت کودک و جایگاه اجتماعی کودکان و نوجوانان از مسائلی است که بارها توسط هنرمندان مختلف در نقاشی، ادبیات، سینما و… مورد کنکاش قرار گرفته است.
به عنوان نمونه در سینما میتوان به سینمای نئورئالیسم ایتالیا و فیلمهای مانند واکسی، دزد دوچرخه و آلمان سال صفر که کودکان در آن نقش مهمی دارند و یا رمانهایی مانند بینوایان اثر ویکتور هوگو و کاراکتر کوزت و برخی از نقاشیهای ژان فرانسوا میله نقاش واقعگرای فرانسوی اشاره کرد.
آثاری که هر کدام به شیوهای متناسب با شرایط هر عصر و جغرافیا جایگاه کودکان در جوامع را زیر ذرهبین خود گرفتهاند. در این پرونده نقد به بررسی ۵ اثر از سینمای ۵ کشور جهان در مورد کودکان میپردازیم.
۱. دزد دوچرخه – ویتوریا دسیکا – ایتالیا
ثبت نگاه نافذ کودکی فقیر در قاب سینما یکی از دستآوردهای سینمای نئورئالیسم ایتالیا است. کودکی که در شرایط ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم بین بقا و کودکیاش مجبور به انتخاب بقاست و برای این بقا مجبور به کار کردن است؛ کاری که گویی در شرایط آن روزها و این روزهای جهان مترادف با بقا شده است.
تضاد این کودکی و تلاش برای بقا را در سکانسی از فیلم که ریچی (پدر) در وضعیتی که به سیم آخر زده و میخواهد نداریش را در جمع سرمایهداران کافه به فراموشی بسپارد میبینیم، که به پسرش برونو میگوید: برای اینکه بتونی مثل اون پسر (پسر سرمایهدار در حال خوردن) غذا بخوری باید ماهی یک میلیون لیر دربیاری؛ نگاه برونو که از انتخابش بین کودکی و جبر حاکم بر زیستش میآید خودِ سینماست.
۲. چهارصد ضربه – فرانسوا تروفو – فرانسه
درست است که «چهارصد ضربه» یا به شکل درستتر «زنده ماندن یک زندگی وحشی» فرانسوا تروفو زندگی آنتوان پسری ۱۴ ساله را روایت میکند اما در دو سکانس از فیلم عاقبت آنتوان را به نسلهای بعدی فرانسه بسط میدهد و نگاه معصوم کودکان را به عاقبت نوجوانی در جامعه فرانسه و شهری مانند پاریس وصل میکند که خود در معرض آن قرار دارند و به احتمال زیاد سالها بعد آنتوانهای دیگری میشوند که محیط غلط آموزشی و تربیتی خانواده و جامعه آنها را بندِ بایدهایی میکند که جز شکنجه روحی و سرخوردگی چیزی برایشان باقی نمیگذارد. به سکانس در بند کردن دو کودک در قفس نگاه کنید.
تروفو به جهت تجربه زیستی در زندگی شخصی خود و تصمیمی که در چهارده سالگی برای فرار از مدرسه گرفته، توانسته است آنتوانی را خلق کند که مدرسه گریز نبود اما مدرسه و خانواده او را به گریز و رسیدن به ساحل خواستههایش از زندگی کشاند. خواستههایی که در زندگی واقعی تروفو او را به یک نظریهپرداز، منتقد سینما و فیلسماز بزرگ تبدیل کرد.
۳. دره من چه سرسبز بود – جان فورد – آمریکا
«دره من چه سرسبز بود» از نامش پیداست که قرار است نوستالژی باشد برای آن دره، آن خانواده و آن آدمهایی که شادیها، غمها، امیدها و ناامیدیهایشان دیگر کنار هم نیست.
هیو مورگان به ۱۲ سالگی خود باز میگردد تا از دوران سرسبز بودن دره برایمان بگوید. دورانی که برای هیو یک سلوک تربیتی به حساب میآید. شروع این سلوک برای هیو با دیدن و قضاوت کردن روابط خانوادهاش و پدری که برایش الگوی تمام و کمال زندگی است، شکل میگیرد و با فوت برادر، ازدواج خواهر و مدرسه رفتن برایش ادامه مییابد.
هیو پله پله این تجربهی زیستی را در مواجهه با آدمها و مسائل مختلف پشت سر میگذارد تا به نقطهای میرسد که در نوجوانی مدرسه را با تصمیم کار در معدن ترک میکند. زندگی کودکانهای که فدای جبر دنیای بزرگان نمیشود بلکه با اراده و اختیار و اخلاق هیو آمیخته میشود و او را تبدیل به بزرگمردی کوچک مانند پدرش میکند تا جان فورد در سال ۱۹۵۰ اثری ساخته باشد که نگاههای تعجببرانگیز پسرکی ۱۲ ساله برای ما یادآور آموختن از زندگی و رشد باشد.
۴. خانه دوست کجاست – عباس کیارستمی – ایران
احمد «خانه دوست کجاست» همان کودکی است که ما را هر بار به یاد دوستداشتن، به یاد صداقت و ختم کلام رفاقت میاندازد. او در فضایی که هر نوع رفتار خارج از عرف مرسوم توسط بزرگترها دورغگویی به حساب میآید و در کنار مانیفست تربیتی پدربزرگ – پدر من هر هفتهای ۱۰ شاهی بهم میداد و هر ۱۵ روز کتکی میزد اگر در هفته اون ۱۰ شاهی قطع میشد اما در پونزده اون کتک قطع نمیشد، برای اینکه من تعلیم تحویل اجتماع بیام -برای نجات رفیقش در مقابل تهدید به اخراج معلم شروع به جستجویی میکند تا منِ مخاطب، خانه دوست را پیدا کنم.
خانه دوست همان گل خشک شده وسط دفتر مشق نعمتی است که ما در دوران گذار از سنتها فراموش کردهایم و تبدیل به معلمانی شدهایم که یک بار و دوبار میبخشیم، اما بار سوم، نه.
کیارستمی در «خانه دوست کجاست» به خوبی توانسته تفاوت و تعارض نگاه کودکان به زندگی با نگاه بزرگترها را به نمایش در آورد تا شاید ما بزرگترها بتوانیم با نگاه کودکانمان خانه دوست را بیابیم.
۵. قوش – کن لوچ – بریتانیا
بیلی کاسپر کودکی است که بیش از اینکه فقر مالی شرایط زندگی را برای او سخت کند فقر فرهنگی خانواده (توسط برادر و مادرش) او را در موقعیت یک کودک کار قرار میدهد. کن لوچ در «قوش» علاوه بر خانواده تیغ تیز نقد را به سمت سیستم آموزش و تعلیم و معلمان گرفته و در سکانس بازی فوتبال معلم ورزشی را به نمایش میگذارد که به زیبایی در شخصیتپردازی آن یک فرد عقدهای که در فوتبال به جایی نرسیده و توهم بازی در نقش بابی چارلتون در تیم منچستریونایتد را در آن سن و سال به صورت بچگانه (گویی عقدهای نهفته از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی است) دارد، پرداخت شده است.
کن لوچ در «قوش» علاوه بر سکانس بینظیر بازی فوتبال دو سکانس تاثیرگذار دیگر در مدرسه را نشان میدهد که درون مایه فیلم، به خصوص این سه سکانس مهم در سکانس صبحگاه مدرسه و خواندن انجیل نهفته است. آنجایی که صبحگاه مدرسه در میزانسن کن لوچ شبیه به یک پادگان نظامی است و دخترکی در حالی که انجیل در دست دارد این جملات را میگوید: به شما میگویم، این بچههای کوچک را تحقیر مکنید… اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از گله دور افتاده و گم شود، آیا آن مرد نود و نه گوسفند دیگر را در صحرا رها نمیکند تا به دنبال گوسفند گمگشتهاش برود… به همین ترتیب، خواست پدر آسمانی من این نیست که حتی یکی از این کودکان از دست برود و هلاک شود.
در ادامه این سکانس میتوان گفت تقابل بچهها با مدیر مدرسه یکی از بهترین سکانسها در سینما است که توانسته تقابل دو نسل متفاوت که هیچ درکی نسبت به همدیگر ندارند را با مایههای طنز به نمایش بگذارد و شخصیت مدیری را پرداخت کند که نمونه بارز عدم فهم شکاف نسلی است که به جهت جایگاه تربیتی که دارد این عدم فهم تضاد پررنگی را برای او در بستر داستان میآفریند.
علاوه بر این ۵ اثر میتوان فیلمهایی مانند (پاتر پانچالی به کارگردانی ساتیاجیت رای، بچههای آسمان به کارگردانی مجید مجیدی، نمره اخلاق صفر به کارگردانی ژان ویگو، پول خرد فرانسوا تروفو، سینما پارادیزو به کارگردانی جوزپه تورناتوره و…) را نیز در لیست این فیلمها قرار داد.